من اصلا آماده مادر شدن نبودم
شوهر عین مته رفت رو مخم که بچه بیاریم بچه خوبه
من فکر میکردم چون میگه بچه بیاریم پس مسئولیت بچه رو هم میگیره ولی هیچ و دیگر هیچ
خستم بخدا
حس میکنم زندانی ام
حس میکنم اسیر هستم
حس تبعید دارم
هنوز نتونستم وظیفه مادر بودن رو بپذیرم
به نفر بچه دوستداره و آماده بچه دار شدن هست و بچه میاره ،پذیرفتن این شرایط راحت‌تر هست ولی من که هنوز نتونستم نقش مادری رو بپذیرم چیکار کنم
امشب دیگه فکر خودکشی زد به سرم
خودمو با خرید کردن سرگرم میکنم فایده نداره
یه مدت با مادر همکلاس دخترم رفت و آمد میکردم فایده نداشت
کلا جاهایی که بچه هست متنفرم
سرمو برمیگردونم بچه میبینم
اینجا بچه
اونجا بچه
عمه جا بچه
خسته شدم
در توان من نیست
انرژی ندارم دیگه
پشت ساق پام دوماهه درد میکنه
جای خط سزارینم یک ماهه درد میکنه انگار پوست از گوشت جدا شده حس بدی دارم
دخترم شبا قبل خواب نوازش می‌خواد ولی من حوصله ندارم دلم تنهایی می‌خواد
نمیذاره باباش نازش کنه

۷ پاسخ

این شرایطی که گفتی همه مادرایی که اینجا هستن با پوست و استخون درکش میکنن چون همه عین هم هستیم حالا ک واردش شدیم باید دووم بیاریم باید بتونی ما یه انسان بی گناهو آوردیم توی این دنیا پس باید مسئولیت قبول کنیم بیا دنبال مقصر نباشیم خود من همین امشب ک همسرم با دوستاش رفته بود فوتبال از گریه های دخترم عصبی شدم و نتونستم خودمو کنترل کنم میخوام بگم اشکالی نداره ک ما مامانا گاهی از کوره در بریم این طبیعیه ولی بپذیر شرایطتو

والا پسر من فوق العاده پر انرژی و حرف گوش نکنه،،،و کلی مشکلات زیاد،،،شماره چشم بالا عینکی شده،،،پاش مشکل داره نرمی مفصل داره،، دکتر گفته تا اخر عمر به جز پیاده روی و شنا و دوچرخه چیزی نمیتونه بره،،،دوچرخه ام که بزور با این شماره عینک بالا میرونه و همیشه نگرانم موقع دویدن بخوره زمین،،شبا سرم از درد میترکه و از خستگی میمیرم تا بخوابم،،،رفلاکس و الرژی که هیچ،،،دستشو دهنش میکنه،،،یبار دستاشو میماله له آلتش،،،تا شرتشو درمیارم ببرم جیش کنه انقدر باید بگم نکن که گلوم زخم شده،،،دیگه میره تلویزیون بوس میکنه ،،،مثلا فیلم مورد علاقه ش میاد،،،حرف گوش نمیده اصلا هر دفعه یه بلایی سرش خودش میاره ،،،والا دیگه رد دادم،،،کلا مادر شدن سخته و بعضی ا ز بچه ها پدر در میارن ،،،بازم من اخر شب میگم خداروشکر،،،حداقل با عینک میبینه،،حداقل میتونه راه بره،،،توام خداروشکر کن دخترت سالمه اگه مشکلات ماهارو داشتی چی،،،اگه شوهرت ۶ماه بیکار بود از خانوادت قرضم میگرفتی؟؟مشکلات خیلی ها از مشکل تو بیشتره و بدون که فقط توکل بر خدا حلال خیلی چیزاس،،توکل به خدا کن و به خاطر همینایی که داری شاکرش باش

بچه همینه عزیزم ما که دوتا داریم چی😓

دیگه به دنیا آوردی بنظرم برو مشاوره و سعی کن خودت وفق بدی با این شرایط

توروخدا ناشکری نکن خیلیا در حسرت مادر و پدر شدن هستن اینا هم میگذره بزرگ میشن دلتنگ این روزا میشی

منم همینم عزیزم
من درسم میخونم
واقعا یوقتا دلم ب حال بچم میسوزه که اصلا باهاش بازی نمیکنم حوصله ندارم
بوقتا گریه میکنم اما چیکار کنیم مادریم

عزیزم سعی کن خودتو باشرایط وفق بدی
شما الان بچه نمیخواستی چند سال جلوتر میخواستی فکر کن الان اون چند سال جلوتره هست الان
اتفاق افتاده وبچه داری. فکر خودکشی واین چیزا فکر نکن. بجاش بفکر بچت باش

سوال های مرتبط

مامان مامان بچه هام مامان مامان بچه هام ۳ سالگی