۵ پاسخ

ای خواهر جان داداشم رو سر مامانم میشینه اگه کار نداشته باشن اصلا نگاشم نمیکنن همه خونه رو ریخت و پاش و کثیف میکنن جمع نمیکنن حمالیاشون با منه بعد مامانم بهشون بگه میریزین جمع کنین یا تمیز کنین زورشون میاد قهرم میکنن که چرا به ما اینجوری میگن بعد منه بدبخت هر روز نیم ساعت راه رو باید برم جمع کنم چون مامانم نمیتونه پاهاش درد میکنه با زور بلند میشه

خونه مادرشوهر من ک برعکسه، همه کارا حمالی کردنا با پسراس موقع خوردن و گشتن دخترا

کلا مدلشه همش غصه غم ناراحتی پسختیشو به من میگه بعد به اونی که بغل دستش نشسته نمیگه روحیه اش خراب نشه .....آخرم همون آدم واسه همه طلاهاش نقشه داره که من پسرم باید بهم سرمایه بدن

سلام مامانا دختر من ۲سال چهار ماهش هست تک کلمه ای یا دو کلمه ای خیلی کم میگه تجربه ای دارین که چیکار کنم بتونه جمله بگه و همین که با بچه های دیگه ارتباط نمیگیره

همیشه همینجوری .به پسر چیزی نمیگن فقط،دختر باید حواسش باشه

سوال های مرتبط

مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امروز یکی از بدترین روزای زندگیم بود من واقعا هر روز با پسرم یه چالشی دارم دیگه از هیچ چیز و هیچ کس نمیترسه نه برای من نه باباش تره هم خرد نمیکنه سر خوردنش داغون داغونم شوهرم امروز بهم گفت یه مشکلی داره وگرنه مگه میشه بچه هیچی دوس نداشته باشه انصافا مگه میشه بچه از شیر انبه غلیظ یا همون شیک انبه اونم خودم زحمت میکشم درس میکنم یا شیر موز یا معجون یا بستنی خوشش نیاد به خدا هیچ بچه ای رو ندیدم بستنی دوس نداشته باشه آنقدر شوهرم اصرار کرد بهش بخوره از صبح هیچی نخورده بود ساعت ۶غروب اومدیم بهش شیک انبه بدیم جفتمون رو رنگی کرد بسکه حرص خوردیم آخرم شوهرم کاسه رو کوبید تو دیوار حتی نمیخواد لب بزنه ببینه مزش چطوریه فقط ناهار خورده بود که اونم بلافاصله کلش رو بالا آورد روز به روزم داره بدتر و حرف گوش نکن تر میشه خیلی خستم خیلی روح و جسمم داغونه دلم میخاد یه کوله ببندم نصفه شب برای همیشه برم و دیگه هیچ کس رو نبینم حالا در کنار همه اینا بعد اون پروسه شکستن کاسه بردیمش پارک یه خانمه متولد ۷۸سه تا بچه داشت ۷ساله ۶ساله و۶ماهه یه طوری حرف میزد که میگفتی وای زندگی با بچه چه لذت بخشه با اینکه اون دوتا بزرگه مدام صداش میکردن و اون شش ماهه داشت گریه میکرد قشنگ داشت می‌خندید و سیگار می‌کشید نمیدونم من مشکل دارم یا اونا خوش به حال بچه هاش با همچین مادر آروم و ریلکسی بیچاره پسر من با این پدرو مادرش
مامان نفس مامان نفس ۲ سالگی
مامانا شما چه خوراکی هایی رو واسه بچه هاتون منع کردید یا خیلی کم بهشون میدین ؟ من با شکلات خوردن بچه واقعا مخالفم چون میدونم که خاصیتی نداره به بقیه هم‌گفتم اصلا شکلات بهش ندید محبتتونو یه جور دیگه نشون بدید . کلا دوبار شکلات خورده یه بار مامانم دور از چشم من که بچه دلش نخواد بهش داده دخترمنم یه جوری میجویید منم هوس کردم😂😂 یه بارم یکی از خادمای امام رضا از این شکلات اب نبات کوچیک رنگیا بهش داد تا همسرم خواست ازش بگیر کرد تو‌دهنش درسته رفت پایین .
مثلا من تاحالا نذاشتم لب به نوشابه بزنه . نه اینکه دعواش کنم که نباید بخوری فلانه و این حرفا . واسش توضیح دادم که اگر بخوریم دندونامون خراب میشن دل درد میگیری . اگر ببینی کسی نوشابه میخوره سریع میگه نخور دندونت خراب میشه . منم بخاطر دخترم نوشابه نمیخورم چون به شدت از من الگو برداری میکنه .
شاید تاالان ۱۰ بارم بستنی نخورده ( البته الان نصف بستنی منو داره میخوره 😂😂) نه اینکه اصلا بهش ندم ولی شاید ماهی یه بار بخوره . چیپس خودم خیلی دوستدارم اما بخاطر دخترم شاید ماهی یه بار بخوریم چنتا دونه هم دخترم میخوره خیلی کم‌پیش میاد . کیک و چیزای دیگه همون ماهی یکی دوبار میخوره سعی میکنم خودم درست کنم . البته بیشتر میوه و خشکبار و شیر دوست داره .
بعضیا میگن بالاخره که چی .باید یه روزی اینارو بخوره دیگه .میگم اون موقع خودش تصمیم میگیرع که چه‌چیزایی رو‌بخوره یا نخوره حداقل الان پیش خودم‌ خیالم راحته که اجازه ندادم اینارو بخوره . ❤️🙂


این عکس واسه چند ماهه پیشه😂😂
بچم مثل مامانش عاشق بربری😂😋
مامان پسر بچه❤️ مامان پسر بچه❤️ ۲ سالگی
مامانا اومدم یه تجربه باهاتون به اشتراک بذارم.
من از اوووول یه شیشه ی در دار تمیز برای پسرم جدا گذاشتم مامانمم یه کتری داشت که شیرش از گرما آب شده بود دیگه مامانم دم دستش نمیذاشت اونو و استفاده نمیکرد کسی میومد خونه زشت بود.
اونو گذاشتیم برای پسرم
صبح تا بیدار میشیم هربار یه سری مواد غذایی تازه و مقوی رو میریزیم تو شیشه همون موقع رب خونگی یا گوجه و نمک و ایناهم میزنیم و درشو میبندیم میذاریم تو کتری خودش تا ظهر آروم آروم و قشنگ میپزه دیگه نیاز نیست هی سراغش بریم و اینا و اینکه خیالمون راحته بچه غذا داره. چون ممکنه یه روزایی ما غذای مونده از شب قبل رو مثلا بخوریم یا فست فودی چیزی که برای اون مناسب نیست اینجوری بچم همیشه غذای تازه و مقوی مخصوص خودشو داره 😍
تازه تو شیشه هم وقتی میپزه خاصیتشون بیشتر حفظ میشه
مثلا یه بار پیاز کوچیک بلدرچین برنج نیمدونه هویج سبزی سیب زمینی و اینا میریزم
یه بار گوشت با یه سری ترکیبات دیگه
یه بار مرغ و...
مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 ۲ سالگی
مامانا
ما یه همسایه ای داریم که قبلاً رفت آمد داشتیم همیشه دخترشو می‌فرستاد خونه ما پیش دخترم تا بازی کنن (دخترش پنج سالشه)
وقتی میومد خونه ما من یه عالمه اسباب بازی میاوردم بازی کنن با همه ی اسباب بازی های دختر من بازی میکرد بعد می‌رفت خونشون بیشتر اون میومد خیلی کم پیش میومد ما بریم
یه روز منو دخترم رفتیم خونشون دختر من هر چیزی که بر می‌داشت ازش می‌گرفت (اون موقع دختر من یک سالش بود )
حتی کوچیک ترین چیزی که تو خونشون افتاد بود از دست دخترم می‌گرفت تا جیغش رو در بیاره اون روز اهمیت ندادم گفتم بچس دیگه
تا مامانش براش یه سه چرخه خرید بعد هر سری تو کوچه میدیدم همو حتی نمی‌گذاشت دختر من دست بزنه بهش چندین بار همین کارش رو تکرار کرد تا یه روز خیلی حوصله ام سر رفته بود دخترمو سوار کالسکه کردم بردمش تو کوچه اینام بیرون بودن مامانش گفت بیا پیش ما رفتم پیششون دخترم دخترمم گذاشتم پایین بازی کنه دختر این خانوم سوار کالسکه دختر من شده بود داشت بازی میکرد دختر منم رفت سوار سه چرخه ش شد تا دید دختر من سوار شده جیغ داد که پیاده بشه مامانشم اصلا نگفت که مامان مثلاً نی نیه بزار یکم سوار بشه توام داری با کالسکه اون بازی می‌کنی اصلا هیچی نگفت منم دخترمو گرفتم زوری پیاده اش کردم بچم غش کرده بود از گریه بغلش کردم بیارمش خونه دیدم دخترش زودتر از ما در خونه وایستاده که بیاد خونمون
بهش گفتم برو پیش مامانت بی ادب دختر من با تو بازی نمیکنه
بعد مامانش قهر کرده که چرا بچمو از خونه بیرون کرده
به جاریم گفته بود من نمی تونستم چیزی بگم به بچم اعتماد به نفس بچم میاد پایین