سوال های مرتبط

مامان 💙کنجد👼 مامان 💙کنجد👼 روزهای ابتدایی تولد
خب میخوام از پروسه زاییدنم بگم 😁یا ابولفضل 😵‍💫
پنجشنبه بود که دردام شروع شد.
من این اواخر شبا درد داشتم دکترم گفت بود دردای کاذب خیلی علائم زایمان داشتم با دکترم بزور خودمو نگه داشتم تا هفته 37 36 که زایمان نکنم بچه زود بیاد چند بار حالم بد شد رفتم بیمارستان دیدم زود من رفته بودم برای ان اس تی ولی معاینم میکردن دیگ هرچیم شد نرفتم بیمارستان به دکترم زنگ میزدم یا میرفتم پیش خودش پروندمم داد بود یموقع حالم بد شد دیگ نتونستم بمونم برم بیمارستان تاریخ زایمان من 2 ابان بود البته 4 تا تاریخ زایمان بهم داد بودن عجیب این اخرین سوندی که رفتم گفت بچه 34 هفتس رشدش اینا حالا من تو هفته 36 بودم خیلی نگران شدم ترسیدم دکترم گفت توجه نکن بچه سالم اگه بدنیا بیاد دستگا نمیره چون درگسر زایمان زودراس بودم دیگ خیلی خودمو نگه داشتم تا 37 هفته بود تازه وارد 37 شدم که زایدم
شب قبلش بعد از چند ماه رابطه داشتم بدون جلوگیری مثل همیشه دردام شروع شد بود میگرفت ول میکرد دیگ ساعت 3 شب بود انگار این گرفتگی ها داشت زود زود تیز میشد یهو ب خودم گفتم ممکنه بیاد از ساعت 3 تا 5 صب دقت کردم به دردام دیدم ارع دردام شروع شده بلند شدم وسایل جمع کردن خونه رو یه جمع جور کردن خداروشکر حموم رفته بودم هیچ رفتیم بیمارستان...
مامان ماهلین🤍 مامان ماهلین🤍 ۵ ماهگی
پارت 1
سلام
بعد 15روز اومدم تجربه زایمان طبیعی مو بزارم،
روزی من 39هفته و 2روز بودم 14تاریخ زایمانم بود هیچ دردی هم نداشتم
صبح همون روز مامانم زنگ زد که بابام بینیش خون ریزی شدید کرده و خون بند نمیاد ،اصلا نفهمیدم چجوری لباس پوشیدم و رفتیم بیمارستان وقتی رسیدم دیدم پلاستیک پلاستیک دستمال خونی و از گلوش و بینیش عین آب داره خون میاد دیوونه شدم ،اشکم روون شد خلاصه تا ساعت 2یعد از ظهر دکتر اومد و قرار شد عملش کنن من واقعا دیگه نای اشک ریختن نداشتم و ی دلدرد جزئی هم داشتم ک گذاشتم پای زیادی نشستنم ،کم کم دردام داشت شروع میشد و من خبر نداشتم چون گاهی اوقات دلدرد پریودی میگرفت و ول میکرد از اواخر 8ماه ،دیگه تحملش سخت بود اومدم خونه کمی استراحت کنم که بهتر بشم و بابام بستری بود اول درد هام 15دقیقه ای بود شدید میگرفت دیگ اینجا شک کردم ،به شوهرم گفتم
اون کفت بیا بریم بیمارستان اما مان مقاومت میکردم اخه شنیده بودم دردات بگذرونی بری بهتر ، خلاصه دردام سه دقیقه ای شده بود پاشدم با جارو دستی خونه رو جارو کردم ،ظرف هارو شستم ،با هزار بدبختی ی دوش گرفتم و رفتیم بیمارستان ،ساک بچه رو با پتو و بالشت برداشتیم و رفتیم زایشگاه ،مامانم پیش بابام بود چون قرار بود عمل بشه و من تنها بودم زنگ زدم بهش و گفتم دردام شروع شده
اینقدر اون روز روز پر تنشی بود ک باور نمیکرد میگفت تو که ی چند ساعت پیش دردی نداشتی ،دردام اینجا طاقت فرسا شده بود با ناله گفتم مامان بیا من رفتم زایشگاه ،اونم بین منو بابام گیر کرده بود
مامان نیکی مامان نیکی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
رفتم   بلوک زابمان گفتم کیسه آبم پاره شده اینا منو بستری کردن ساعت ۱۰ بود بعدا معاینه کردن ۲ثانت بودم هنوز
درد نداشتم همچنان  ولی یکی اونجا بامن زایمان داشت بچگی رو ۵ثانت مونده بود و درد داشت داد میزد من بدتر میترسیدم  بعدا تا ساعت ۳اینا همین طوری  سر  ۲ثانت بودم گفتن   ورزش کن راه برو بزا بیشتر بشه. دکتر خودم اومد پیشم معاینه کرد نزدیک‌۳ بودم برگشت گفت تا ساعت ۱۱شب هم‌این زایمان  نمیکنه و رفت . دباره با درد و کلی عذاب ورزش کردم‌ این دفع ۴ثانت شدم زنگ زدن ماماهمراهم اومد  تو این هین دردام میگرفت هی ول میکرد  وفتی می‌گرفت من فقط داد میزدم واقعا سخت بود  قبل از این که ماما همراهم بیاد خیلی سخت بود  دردام بیشتر بود انگار وقتی اومد رفتیم ورزش کردیم من وقتی  دردم می‌گرفت میمالید منو انگار آروم میشدم واقعا تعصیر داشت  (حتماااااا ماما همراه بگیرین خانمای که طبیعی زایمان میکنید ) من عطیه عمرانی فر بود مامام خیلی خوب  بود راضی بودم .
از درد نگم بهتون خيلییی بد بود خیلی درد داشت 😢 واقعا من دیگ کم آورده بودم یه ماما کلا بالا یر من بود که برا خود بیمارستان بود که میومد دهانه رحموو نگا میکرد چند ثانته هی برام سروم میزد امپول فشار و این کارا. هی میومد میگفت نزدیک ۶ ثانتی میگفتم ای خدا این همه درد کشیدم هنوز ۶ثانتم تازه میگفت نزدیک ۶ثانتی نزدیک ساعت ۵اینا بود  واقعا دیگ حس میکردم کم آورد دیگ نمیتونم آنقدر درد داشتم گریه نمیکردم وقت داد میزدم  از درد زیاد نمیتونی حتی گریه کنی 🤕🥺
واقعا تو دردام فقط  برای خانوادم شوهرم کسای که بچه میخوان دعا میکردم 🫂🤍
خودم این عکسو گرفتم 🤭 نمیدونستم که بعدش از درد میمیرم والا🙁