۷ پاسخ

اره مخصوصا وقتایی که میخواد به خواستش برسه،

نه گریه نمیکنه خداروشکر

ایوای بهار گریه میکنه و وقتی من واقعا عصبیم هی میگه ببخششششششش و من واقعا دیوانه میشم

رادینم به مدته خیلی غر میزنه و بهونه میاره دیوانه شدم از دستش

اره من واقعا نگران تارهایی صوتیش میشم وقتی گریه میکنه. جیغ بنفش و مداوم. یه مدته بی محلش میکنم تا آروم بشه. ولی باباش دعواش میکنه

نمی‌دونم والا درکی از گریه مداوم بچه ندارم

حاضره ازگریه بیهوش بشه ولی اروم نشه😂

سوال های مرتبط

مامان دردونه خانم😍 مامان دردونه خانم😍 ۴ سالگی
یعنی شما مادرهایی که بچه ی اروم دارید روزی هزاررررررر بار خداروشکر کنید
شوهر اگه بد باشه فوقش ادم طلاق میگیره ولی بچه به قول قدیمی ها لباس اتشینه بپوشی میسوزی،در بیاری هم میسوزی،چهار سال و نیم یه روز خوش نداشتم با این بچه،،یعنی فقط نشستم میگه خدایا منو بکش
تا نوزاد بود زردی و کولیک و رفلاکس و بی خوابی و گریه...
یک سال به بعد غذا نخوردن و یبوست و مریضی و گریه.....
دوسال به بعد هم که هم چنان غذا نخوردن و کم وزنی و قد و گریه....
تا امروز که چهار سال و هشت ماهش شده هنوز همه ی این غذا نخوردن و وزن و فلانش کمه که سرش حرص میخورم هیچ یه بچه ی غرغرو گریه کن و جیغ جیغو که یکسره در حال غر زدن الکی ،
یعنی روزی بیست بار باید گریه کنه با بهونه های الکی
بچه دور و اطرافم اینجوری ندیده بودم تو کل عمرم.به جایی رسیدم فقط میخام بمیرم از دستش،
همه ی اینارو نوشتم که فقط بگم شما مادرهایی که بچه ی خوب و اروم دارید شکر کردن یادتون نره،همین که بچه تون بیش فعال یا اذیت کن نیست ده هیچ از بقیه جلویید،لذت ببرید از مادر بودنتون

خدایا بازم شکرت
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
تا حالا شده به سلامت روانتون شک کنید من امروزشک کردم تصمیم گرفتم که در حتما پیش روانپزشک. من دوتا بچه کوچیک دارم دخترم چهار سال ونیم پسرم دوسالشه. پسرم شیطونه البته مقتضی سنشه از اون زیاد ناراحت نمیشم اما دخترم متاسفانه تاخیر داره درکش خیلی پایینه حتی از پسرم که دوسالشه خیلی پایین‌تره بماند که برا سلامتیش همه کاری کردیم از انواع دکتر گرفته تا کاردرمانی و گفتار درمانی. بازی درمانی. نورو تراپی. خدارو شکر خیلیم پیشرفت کرده بلاخره با اینم کنار اومدم سپردمش دست خدا متاسفانه چون درکش پایینه خیلی خیلیییییی گریه میکنه خیلی سختم آروم میشه ولی این گریه کردنا منو دیونه کردن به مرز جنون میرسم گاهی حس میکنم پتانسیل اینو دارم که اون لحظه یه آدم بکشم در این حد روانی میشم. امروز یه چرت زد از خواب پا شد بی مقدمه شرو به گریه کرد هر چی خواستم آرومش کنم نشد گفت غذا میخورم هر چی خواست براش آوردم. گفتم فقط آروم شه اما نشد. عدسی خیلی دوس داره بخاطر اون اکثرا درست میکنم از دیروز یه مقدار مونده بود گفت اونو میخوام براش گذاشتم اما باز جیغ و گریه که نمیخورم. گفت نیمرو میخورم خواستم براش درست کنم انقد گریه کرد جیغ زد تخم مرغا از دستم افتاد شکست با تابه تو دستم انقد خودمو زدم انقد به سر و کلم زدم که الان همه بدنم درد میکنه بعدش زود رفتم تو اتاق در و بستم گوشام گرفتم تا صدای دخترم رو نشنوم انقد گریه کردم آروم شدم بعدش زنگ زدم مادرشوهرم که طبقه پایینه که ببرتش بلکه یکم آروم شه اونم اومد تا حال و روز منو دید یه لیوان آب سرد داد دستم دخترمم برد خداروشکر تا اون بردش آروم شد. اما من با اینکه آروم شدم اما هنوزم دستام میلرزه تپش،قلب دارم برا حالم نگرانم