۱۵ پاسخ

بخاطر بچه دومه شک نکن ولی واقعا نمیدونم چه کاری درسته خودمم درگیرم

مث ما
پسربزرگم یه پسر شیطون ولی حرف گوش کن بود
وقتی دومی امد خیلی عوض شد نق نقو جیغ جیغو اذیتم میکرد
ولی حالا خیلی بهتر شده

خدا بهت صبر بده والله من تو یکیش موندم واقعا سخته

بخاطر بچه دوم هست عزیزم یکم زمان بگذره درس میشه دختر منم همینطور بود

منم وضع تورو دارم پسزم کلا عوض شده کنار نمیاد حرف کسی رونمیخونه

باید برای دخترت وقت بیشتر بذاری،چون الان دچار بحران شده و ظاهر قضیه خواهرشو دوست داره اما تو روانش مادرشو ازش گرفته ...ی خشم پنهان داره ...منم درگیر این مسائل هستم و سعی میکنم با دختربزرگم ی تایم کمی حتی باهم بازی کنیم

قطعا بخاطر بچه دومه. پسر منم همینجوری شد و داغون ترینم

مادرتو دیده
دختر من 22 ماهشه
وقتی خونه مامانم میریم اصلا حساب نمیبره
خونه دعواش میکنم متوجه میشه
اما اونجا دعواش میکنم انقد لج میکنه و جیغ میزنه میپره بغل مامانم

عیبی ندارد عزیزم ببین همه باهم همدردیم پس فک نکن بود بده یا تو مادر بدی هستی.این شرایط ممکنه برای هممون پیش بیاد..
دختر من ۸ سالشه گاهی کارای عجیب غریبی می‌کنه که شاخ در میاره آدم، پس اینقد به خودت فشار نیار عزیزم..

بخاطر مادرتونه
مامان منم 40روز بخاطر عمل کمرش خونه مابود پسرم کلا عوض شده بود
خداروشکربهترشد

یکم بخاطر وجود نینی و حضورشه بیشتر بخاطر مادرته بچه ها یکیو ببینن به شدت غیر قابل کنترل میشن تا یکم راه بیفتی اوضاع همینه باید تحمل کنی

عزیزم طبیعیه پسر منم الان یکماهه همینطوره اول باهاش خیلی دعوا کردم و دعواش کردن همه از همه خانواده خواهش کردم چیزی بهش نگن و کنار بیان الانم لجبازی میکنه هیچکسی جلو دارش نیست من تا کوچیکه رو میخوابونم یا مامانم میگیره سریع بغل و بوس و قصه ... آرومش میکنم دائم قربون صدقه میریم تعریف میکنم همش گولش می‌زنیم کمک کنه تا 3 4 ماه همینه داستان

به خاطر مادرته منم پسرم وقتی مادرم میاد خونمون شیطون میشه غیر قابل کنترل

دخترت حس حسادت داره و شدید توجه میخواد و مجبوره با جیغ داد خودشو خالی کنه.. توهم اینقدر خودتو نباز این همه تاثیر میزاری رو حال و هوای بچه بهش انرژی منفی میدی اونم گناه داره بگو بخند شاد باش.

چقد یاد خودم و پسرم افتادم...
طبیعیه بهش وقت بده

سوال های مرتبط

مامان دخترای نازم مامان دخترای نازم ۴ سالگی
مامانا واقعا درمونده شوم نمیدونم چکار کنم و کجا برم. الان اومدیم ناهار کوفت کنیم سوپ گذاشتم شوهرم گفت کن نمی‌خورم آبدوغ خیار درست کردم واسه او دخترا هم دیگه سوپ نخورد از غذای شوهرم ریخم براشون که دختر گوچیکم شروع کرد اذیت کاری دستاشو می‌کرد تو کاسه می‌ریخت بیرون بماند شوهر پاشد رفت بیرون از خونه که شد روز قیامت اینقد دختر کوچیکم گریه کرد تمام وسایل داخل بوفه رو ریخت زمین شیشه هاشو میخواست بیاره بندازه زمین که منم از کوره در رفتمو گرفتم ی کتک حسابی بهش زدم.. با همون جیقو گریه شروع کرد در کابینت‌ها رو ب هم زد در حموم و تمام پشیها رو انداخت تو خونه گوشی منو هزار بار زد درو دیوار و..... که زنگ زدم شوهرم اومد دوتا و تو این گرما با متور برد بیرون.. الان نشستیم ب حال خودم گریه میکنم.. آخه این بچه چرا اینقد لجبازه.. خدا شاهده الان همش دعا میکنم ی زنبور نیشش بزنه شاید آروم بشه شاید اینقد بهانه نگیره. واسه بیرون... اصلا از زندگی بیزارم کرده ی بچه لجون ی دنده لجباز..... الان 2سالو نیمشه تا کی اینجوره.. هر چی بیاد جلو دستش پرت میکنه هرچی هم با زبون خوش باهاش حرف میزنم بی فایده.. مجبور میشم بزنمش؟ کسی بچش اینجور بوده تا چند سالگی خوب میشه
مامان نفسم مامان نفسم ۴ سالگی
شماها برای شیر دادن بچه جلو بقیه راحتین؟
من اصلا نمیتونم بذارم کسی بدنمو ببینه دختر اولم که دنیا اومد میرفتم تو اتاق شیر بدم از اون طرف دختر برادرشوهرم که دوازده سالش بود مدام با مادرشوهرم میومد خونمون هر دو ثانیه یه بار صدام میکرد میگفت شیرخورد؟ شیرخوردنش تموم شد؟ و....
چقد از دستش حرص میخوردم و خجالت می‌کشیدم چیزی بگم هی سکوت کردم
الان که دومی دنیا اومده این یه ماه که خونه خودم بودم تو شهر دیگه خداروشکر خیالم راحت بود از این نظر
ولی چند روز دیگه قراره بریم شهرمون و چند روزی باید برم خونه مادرشوهر از الان استرس گرفتم
چون می‌دونم این یکی جاریم و بچه هاش اصلا مراعات نمیکنن بدون در زدن بدون اجازه گرفتن میان تو اتاق
چندماه پیش که باردار بودم رفته بودم خونه مادرشوهر، یه اتاق اونجا برای ما هست جهیزیم و تختمون و یه سری وسایلمون توشه هروقت میریم اونجا میخوابیم، بخاطر بارداری حالم بد بود رفتم رو تخت دراز کشیدم چشامو بستم چند دقیقه بعد چشممو باز کردم دیدم جاریم بالای سرم وایساده بدون در زدن اومده بود تو
بقیه جاری هام خداروشکر از این نظر خوبن بدون اجازه نمیان
نمی‌دونم شایدم من زیادی برای شیر دادن دارم سخت میگیرم ولی واقعا نمیتونم جلو بقیه شیر بدم
مامان ایلیا مامان ایلیا ۴ سالگی
سلام بچه ها کسی بیداره؟؟
من دو شبه عذاب وجدان روانیم کرده تا صبح بیدارم الان با دوتا قرص آرامش بخش هرکار کردم خوابم نرفته....
من جز ایلیا یه دوقلو ۲ ساله هم دارم دیشب خونه برادر شوهرم بودیم ایلیا خیلی دوقلو ها رو اذیت میکرد و میزد یه بارش چنان محکم زد زمین بچه رو که. خون دماغ شد هرچی صحبت میکردم باهاش فایده نداشت هرکار کردم سرگرم بشه ولی کنه دوقلو ها نبود و میزدشون به درو دیوار و اونام یه سره گریه و جیغ
انقد عصبی شدم ایلیا رو زدم😭تا آروم نشست و ول کرد
اینو بگم من صبرم خیلی زیاده اصلا اینجور نیستم دست بزن داشته باشم و بزنم بچه ها رو بخدا آنقدر اذیت میشم ولی مدارا میکنم کل زندگیمو گذاشتم پاشون و اینکه توجه هم من هم باباش به ایلیا خیلی زیاده گفتم اینجور باشیم که وجود دوقلو ها اذیتش نکنه ولی انگار بدتر شد بیشتر وقتا میگه کاش این بچه ها رو نداشتیم و.....
بابت کتک دیشب خیلیییییی ناراحتم 😭هرچی گریه میکنم آروم نمیشم دیوونه شدم کل روانم به هم ریخته می میکنم مادر خوبی نیستم براش😔کاش دستم می‌شکست همون لحظه....