۷ پاسخ

عزیزم خودتو کنترل کن.قبول دارم سخته.من دخترم خیلی یبوست میگیره.انگار باهاش زور میزنم.باهاش درد میکشم.اما نیم ساعت تحمل میکردی همون شیاف خودت جواب میداد

انجیر بده بهش بخوره

ای وای خیلی سخته چرا اینجور یبوست شده بوده طفلی

آخه دوروز چیزی نیست که اینهمه حساسی بیشتر اوقات تا سه روزم طبیعیه دستشویی نکنه دو بار میوه در روز بده بهش

پودر پیدرولاکس بگیر برای مواقعی که اینجوری میشه شب بدی صبحش راحت می‌ره

براي يبوست شربت ني ني لاكس بديد عاليه. سريع اثر ميكنه

روغن گلیسیرین بگیر برا این مواقع خیلی بهتر از شیافه

سوال های مرتبط

مامان رقیه خانوم🥰 مامان رقیه خانوم🥰 ۱ سالگی
امشب رفته بودیم مسجد، دخترم با خانمای ذیگ بازی می‌کرد ک یه پسر بچه یکی دوساله دید رفت بهش بيسکوئيت داد،
دوست داشت باهاش بازی ولی بعد اومد کنارم نشسته شروع کردیم به نماز خوندن،
سجده آخری بودیم ک یهو جیغ دخترم رفت هوا دیدم پسر پریده بطری آب دخترم رو بگیره اینم نداد موها دخترمو کشید ،از سجده زودتر بلند شدم و دخترم رو از دستش کشیدم بیرون(وای قلبم میخاد کنده بشه تعریف میکنم) حتی وقتی بغلم بود باز اومد سمت دخترم ک نذاشتم ،همچنان درحال نماز هم بودم،
تموم ک شد دخترم ذیگ آروم بود گفتم مامان نازت کرد، همه خانما ناراحت شدن بخاطر دخترم
پسره هم با مادربزرگش بود، دوباره یهو اومد چنگ زد به گردن دخترم و صورتش ک بی هوا جیغ زدم ذیگ مادربزرگش اومد گرفت بردش
،دیگ شیر دادم دخترم تا اروم شد بعد بلند شد اب بخور
اقا یهو پسره اومد سمت موهای دخترم و محکم موهاشو کشید،وااااااااای اشکم ریخت ،دوست نداشتم چیزی به بچه بگم چون نمفهمید ،
،نمیدونستم چ کنم،با باباش تماس گرفتم بیاد پشت پرده بگیره رقیه رو،
ذیگ آروم نشد باباش برد بیرون ،نماز نخوند،
ذیگ نماز عشا خوندم رفتم بیرون شوهرم گفت اونقدر عصبی شده بودم میخاستم بیام کسی ک این بچه رو اذیت کرد بکشمش،
جرات نکردم بگم چی شده ،گفتم پسر بخاطر آب رقیه موهاشو کشید گریه کرد،
بعد مادره پسره رفت داخل مسجد و خیلی راحت پسرش رو آورد بیرون و رفت، (خانمه اصلا مذهبی نبود)
تورو خدا هرجور شده اجازه ندین بچه هاتون مو کشیدن و چنگ زدن یاد بگیرن،
من اگر کوتاهی میکردم (حتی به مادرشوهرم محکم تذکر دادم ک موهاتون رو دست رقیه نذارید ک یاد بگیره) پس میشه به بچه یاد داد ک مو نگیره،

بهش فکر می‌کنم عصبی میشم و دستام میلرزه،
مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
سلام مامانا🤚 امروز یکی از تلخ ترین و پر استرس ترین روزهای مادر بودنم بود😢
نویان خیلی شیطون شده همش میره بالای مبلا بعدم میره رو دسته هاشون ..من همیشه حواسم هست که نیفته امروز نفهمیدم کی رفت نشست رو دستهای مبل یهو از پشت افتاد روی سنگ🥺وای الان که میگم حالم خراب میشه صدای سرش حتی اومد..من بچه سریع برداشتم بچم بدجور گریه میکرد و ترسیده بودم خودمم با نویان گریه میکردم و ترس تمام جونم و گرفته بود یه ربعی طول کشید تا آروم شد نشوندمش جلوی تلویزیون بود دیدم ساکت شده بچه تو شک بود تایم خوابشم بود دیدم بچم دراز کشید چشماش رمق نداشت در صورتی که مواقع عادی حتما من باید میخوابوندمش به کسر ثانیه خوابش برد و من بیدارش کردم صورتشو شستم گریه میکردم میگفتم فقط تو رو خدا نخواب بیدار بمون بچم داشت تو بغلم بی حال میشد میخواست بخوابه که با هزار سختی بیدار نگهش داشتم باهاش توپ بازی کردم جارو برقی کشیدم خونه رو که سرگرم شه و بیاد دنبالن بردمش حموم هوشیار بود و دیگه اون حال و نداشت که نزدیک ساعت ۳ و نیم شیر خواست بهش دادم و خودش خوابش برد و یکساعت بعدش با صدای تلفن ببدار شد و باز رو پام خوابوندمش نزدیک ۳ ساعت خوابید در صورتی که همیشه ۱ ساعت و نیم میخوابید اما خب چکش میکردم همش.......۷ بیدار شد یکم چرخید و بعد شامشو دادم کلی بازی کرد و شیطونی تا ۱۲،شب دوبار شیر خورد دو بار شام ....بعدم خوابوندم روپام ...
هنوز استرس دارم کسی نبود پیشم شوهرمم پدرش بیمارستان بود پیش باباش بود و من تنهایی مردم زیر بار این حجم از اضطراب...خوابم نبرده تا الان از این اتفاق....به نظرتون بخیر گذشته؟تو رو خدا یک لحظه هم از بچه هاتون چشم برندارین که اتفاق اصلا خبر نمیکنه