پارت۵
ن میتونستم بشینم راه برم ن میتونستم دراز بکشم با هراز مصیبت ازتخت اومدم پایین چون دردم زیاد بود التماسشون کردم ک سزارین کنن تحملشو ندترم باامضای خودم بریم اتاق عمل و...‌قبول نکردن اولشم هرجی دکترم میگف انجام نمیدادم نمیتونستم انجام بدم بعد دیدم ک اینا ازمن یه دنده ترن تسلیمشون شدم واون شب هزار بار به حال وسرنوشت خودم گریه کردم ازروی ناچاری دکترک گفته بود ورزش کن پیش خودشون ک بالای ۱۰یا۲۰نفری بودن ورزش کردم یذره بدنم سبک ترشد رفتم رو تخت وقسمت سحت ترش ازاین بع بعد شروع سد
پاهاتو بازکن بزار رو میله ها نفس عمیق بکش وهرچه درتوان داری زور بزن منم زور میزدم نمیشد گریه میکردم یه برش کوچک زدن تا راحت تر بچه بیاد بیرون زور میزدم نمیشد چندانم انتقباضی نداشتم از روی ناچاری یکی از دکترا سکممو ماشاژ میداد اون یکی سینه مو ک تخریک بشه رحمم وانقباض ایجاد بشع زور میزدم گریه میکردم فریاد میزدم ن بچه نمیومد دیگ خسته شدم خودمم گفتم بهشون ک خسته شدم بچه هم پایین اومده بود فقط من توان کافی برا زور زدن نداشتم ک بیاد بیرون ولی دکترم میگفت ک سعی کن محکم تر زور بدی وبچه بیشتر نمونه خطرناک ومنیک دیگ نتونستم زور بدم ووضعیت خطرناک شد یهو دونفر از دکترا افتاد رو شکمم ومحکم فشار دادن ودونفرم پاهامو بازکردن تو اون لحظه نفسم رفت به زور نفس میکشیدم ویه دانشجو اومد محکم دستمو گرفت وفشار داد ویع نفرم رحممو بازمیکرد ودکترمم سعی داشت ک به رو دربیاره خیلی سخت بود اون لحظه

بااین حال ازت پولم میخادمن باشم عنم‌بهش نمیدم اون ک پوله

منم اینجوری شدم😫

یا خدا چه سخت، خدا خیر بده دکتر منو ، دید تو ۷سانت گیر کردم ،دیگه زور نداشتم ، خودش اومد منو راضی کرد که سزارینم کنه

چقدر وحشی بودن😑

عزیزم کدوم بیمارستان؟
دکترت کی بوده؟
چرا اینقدر زجر دادن بهت

بقیشم بگو

چه سخت 🥲

خب بقیش

الهی 🥲🥲