دخترااا
تجربه ی زایمانم از سزارین
ی شب قبل بستری شدم آنقدر استرس داشتم نخوابیدم س نفر بودیم برای عمل دوتارو اول بردن ۴۰ دقیقه بعد اونا منو
قبل اینکه برم داخل اتاق عمل نشسته بودم از استرس تنهایی گریه میکردم و فقط میخواستم زود تموم شه 🤦🏻‍♀️
بعد ک وارد اتاق عمل شدم دکتر بیهوشی بی حسی رو زد و سریع گفت درازبکشم وقتی درازکشیدم انگار آب داغ ریختن تو تنم از سینه ب پایین بی حس شدم و چون فشارم پایین بود و حالت تهوع وسرگیجه شدم زود آمپول زدن و اکسیژن گذاشتن برام
ی دختره داشت از شکم ب پایینو بتادین میزد‌ چون کامل بی حس نشده بودم هنوز خیلی میترسیدم و فقط میگفتم کاری نکنین ک بی حس نشدم
بعد انقدر گیجم کرد آمپول و اکسیژن نفهمیدم کی دکتر آمد در عرض ۱۰ دقیقه صدای گریه بچرو شنیدم ولی چون تو خودم نبودم نمی‌دونستم بچه منه فک میکردم از بیرون میاد ک آوردن نشونم دادن ی پسر سفید و جیگر یکم همونجا سینمو داد دهنش بعد بردنش بخش و منو بردن ریکاوری و حدودا نیم ساعت تو ریکاوری بودم و لرز شدید داشتم هیچی هم بهم نزدن بعد اوردنم بچش آمپول زدن یدونه و دردم خیلی قابل تحمل بود حدودا ۶ نیم اینا پاشدم راه رفتم خودمو شستم خودم شیاف گذاشتم بچمو بغل گرفتم شیر دادم تا الان ک باز شیاف میزارم خیلی خوب سرپام و کارای شیر بچمو خواب بودنشو خودم میکنم و بعضی اوقات مای بیبی و اروغشم خودم میگیرم خیلی راحت گذشت خدارو شکر واقعا
اگ هزار بار برگردم عقب فقط سزارینو انتخاب میکنم چون واقعا راحت بود سرعمل هیچی نفهمیدم درد بعدشم هم قابل تحمل بود براممم 🥰

۲۲ پاسخ

چرا چند ساعت بی تحرک بودن توی تخت بعد از عمل رو تعریف نکردی؟به من گفتن باید ۱۲ساعت بی تحرک بمونی هیچی هم زیر سرت نزاری گردنم درد گرفت کلی هم اذیت شدم تا این ۱۲ساعت تموم شدن بزور به بچه ام با کمک همراهم شیر میدادم بعد که گفتن پاشو راه برو مرگ رو جلو چشمام دیدم همش گریه میکردم و راه میرفتم،بماند که توی ریکاوری از لرزی که داشتم نزدیک بود دندونام تو دهنم خوردش
ن

بازم مبارکه عزیزم ممنون از تجربت
تو حاملگیت چیکار کردی نی نیت ماشاءالله انقدر وزنش خوبه؟

مبارک باشه عزیزم قدمش برات پر از خیر و برکت باشه

عزیزم سوند درد نداشت

میدونم عزیزم منم تجربمو بهت گفتم برای هر کس یجوره سزاریین،چطور زیر سرت بالشت بود اجازه دادن؟؟؟سز اولته؟؟؟منم سز اول خیلی خوب بود بجز عفونت بخیه هام وقتی اومدم خونه همه چی خوب بود،سزی که تعریف کردم سز دومم بود ۲۳روز دیگه هم سز سوممه که میگن دردش بدتر از قبلیاست چون سه بار شکم باز شده🥲

من نشنیدم صدا گریشو
برا من گربه نکرد 😅

بزار بگذره
من هنوز که هنوزه بخیه هام درد میکنه
عوارضی که داره رو سالها شاید تا آخر عمر رومون میمونه

مبارکه عزیزم قدمش پر خیروبرکت باشه دکترت عفت بود منم عملم خیلی خوب بود

مبارک باشه قدمش شکر خدا
عزیزم قبلش درد زیر شکم داشتی درد پریودی یانه؟

مبارکت باشه عزیزم زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه..خداروشکر که راحت زایمان کردی

چ خوب ک توضیح دادی منم امروز سزارین میشم پر استرس و ترسم ولی تایپیک تورو خوندم اروم شدم

مبارک باشه عزیزم ، یعنی بعد عمل حموم کردی بعد رفتی تو بخش درسته ؟!

ای جانم عزیزم مبارک باشه قدمش به خیر و خوشی
والا منم اون لحظه ک دنیا اومد گیج و منگ شده بودم البته من طبیعی بودم و اکسیژن بهم وصل کردن بچه م سفید بود بهم نشونش داد متوجه نمی‌شدم ک گفتن بچه ته😅😅😅

مبارکت باشه گلم ان شاالله قدمش پر خیر و برکت باشه برات❤️

خداروشکر گلم

بسلامتی عزیزم پاقدمش خیر باشه.
انشالا به بدن جفتتون عافیت و سلامتی زیاد برسه خداروشکر همه چی خوب بود.
منم راضی بودم فقط خیلی شکمم روده هام میپیچن وگرن‌جای بخیه درد ندارم.

ماشاالله وزنش عالی بوده
من خیلی به خودم رسیدم سه کیلو و ششصد شد

عزیزم انشاالله به سلامتی قدمش مبارک باشه ♥️

مبارکت باشه انشالله قدمش پر از خیر و برکت

سلام مامان قوی قوم گل پسری مبارک همراه نداشتی؟

خداروشکر به سلامتی این مرحله رو طی کردی
من خیلی استرس دارم برا زایمان طبیعی و نمیدونم دکترم قبول میکنه سزارین بشم یا نه

سوند هم موقعه عمل وصل کرده بودن ک من نفهمیدم اصلا
پسرمم با وزن ۳۹۰۰ بدنیا امد قربونش برم

سوال های مرتبط

مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 ۲ ماهگی
تجربه سزارین سهه.. خلاصه منتظر موندم تا برم اتاق عمل چون همه چی یهویی شد سریع زنگ زدم شوهرم گفتم من دارن میبرن اتاق عمل اون سریع خودش رسوند خودش منو تا در اتاق عمل برد .. رفتم آمپول بی حسی اصلا. دردی حس نکردم .. گفتن بخاب آروم بعد ده دقیقه صدای دخترمو شنیدم .. تیکه بد داستان اینجا بود ک من می‌شنیدم میگفتن الان مادر جان خودشو از دست میده سریع ی کاری کنین می‌دیدم پشت پرده ده نفر ریختن رو شکمم خون ریزی شدید داشتم بند نمیومد کل اتاق عمل شده بود خون .. خیلی فشار دادن من بی حس بودم .. تا بردن ریکاوری منو .. خیلی درد داشتم خیلی .. یعنی اونجا مرده بودم از درد فقط هوار میزدم .. دیدم س نفر اومدن بالا سرم ماساژ شکمی دادن من از هوش داشتم میرفتم .. بی حسی رفته بود س نفر افتاده بودن رو شکمم خیلی خیلی سخت بود .. بعدش انقد هوار زدم دکتر اومد بالا سرم گفت براش یکی از قوی ترین مسکن ها رو بزنید ک توش مخدر داشت .. اونجا همه میگفتن اصلا اینو برا کسی نمیزنه واقعا دلش سوخته ک برات مسکن زد 🤣خلاصه بعد نیم ساعت منو بردن بخش اونجا هم باز منو ماساژ رحمی دادن خیلی بعد عمل سخته خیلی ... بعدش ک دوسه روز بستری بودم بخاطر خونی ک از دست رفته بود برام کیسه خون وصل کردن و فرداش ب زور بلندم کردن راه رفتم . خلاصه بخام بگم من واقعا زایمانم سخت بود چون ۲۰ روز قبلشم همونجا بستری بودم تا زایمان یهویی ریختن سرم بیمارستان دولتی همینه دیگه آموزشی .. ولی خدارو هزار مرتبه شکر دخترم صحیح سالم با وزن ۴ کیلو آومد تو بغلم😍🫰
مامان آیسا💖✨ مامان آیسا💖✨ ۴ ماهگی
تجربه زایمان #2✨
دیگه دکتر رسید از اتاق عمل زنگ زدن سریع بیارینش ،، منو با ویلچر بردن اتاق عمل تو تریاژ برام سوند وصل کرده بودن که اونم درد داشت،، دیگه رفتم رو تخت نشستم بهم گفت خم شو برا آمپول ،، ببینید اصلاااا بخدا درد نداشت دردش مثل همون آمپول معمولیه شما هیچی نمیفهمین ،، آمپول ک زد من دراز کشیدم بعد چند ثانیه پاهام سر و سنگین شد که نمیشد تکونشون بدی،، دکتر با دستیار عمل شروع کردن بعد ۵ دقیقه صدا دخترم پیچید تو اتاق ساعت ۱ و نیم به دنیا امد،، هم دکتر هم پرسنل اتاق عمل میگفتن دخترت خیلی واسه تاریخ ۴.۴.۴ عجله داشته نتونست ازش بگذره 😂😂
دیگه چون خونریزی داشتم یکم پروسه بخیه اینا طول کشید ،، حالت تهوع ام داشتم ،، فشارمم یهو بالا پایین میشد هی حالم بد میشد بهم انواع سرم و آمپول میزدن ..تا اینکه تموم شد و رفتیم ریکاوری.. ماساژ رحمی تو اتاق عمل انجام شد .. تو ریکاوری ام دوبار فشار دادن ک من متوجه نشدم بعد یه ساعت تقریبا ساعت ۳ شب رفتیم بخش،، اینم بگم من پمپ دردم داشتم..بخایی حساب کنی تا ساعتا ۱ ظهر من هنوز بی حس بودم دردی متوجه نمیشدم
بعد اونم با پمپ درد و شیاف واقعا قابل تحمل بود ،، موقع راه رفتنم نمیگم خیلییی راحت بود
ولی خب اونقدر سخت نبود که نشه تحملش کرد..
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۴ ماهگی
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.
مامان آرِن 💙 مامان آرِن 💙 ۵ ماهگی
بعد بی حسی ک 3یا4امپول زدن ب کمرم ک دقیقش یادم نیست پاهام شروع شد ب گرم شدن و منو خوابوندن و عمل شروع شد و یکم حالت تهوع داشتم ک دکتر بیهوشی مهربون برام ی امپول تو سرم زد ک حالت تهوعم از بین رفت
من کلا دعام این بود پسرم سالم باشه ک خدا امانتش و سلامت ب دستم رسوند..بعد حدود یک ربع صدای پسر قشنگم و شنیدم و هیچ حسی نداشتم تا دکتر بخیه کرد و رفت بعدشم تماس پوستی با نی نی نازم...دوبار ماساژ رحمی انجام شد تو اتاق عمل...بعدش منو بردن ریکاوری کم کم حس پاهام داشت برمیگشت یکبار دیگ ماساژ رحمی انجام شد و منو اوردن بخش خیلی کم سوزش داشتم و بیشترین دردی ک داشت اولین راه رفتن بود ک با چند قدم راه رفتن اونم قابل تحمل میشه پمپ درد نداشتم شیافم چون حساسم ی دونه فقط برام گذاشتن
نترسید اون غولی ک ازش میسازن نیس و بستگی ب بدنتون داره و تحمل دردی ک دارید
برگردم عقب هزار بار انتخابم سزارینِ چون ن تحمل درد طبیعی رو دارم ن روحیاتم با طبیعی سازگاره
امیدوارم ک تجربه من ب دردتون خورده باشه❤️
مامان فندوق مامان فندوق ۶ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان علیسان و الارا مامان علیسان و الارا ۳ ماهگی
تجربه سزارین دوم بیمارستان دولتی ۲۹ بهمن
پارت سوم

بالاخره ساعت ۱۰ شد و بردنم اتاق عمل
کادر اتاق عمل خییلی بااخلاق بودن اصلا انتظار نداشتم اینقدر مهربون و با خلاق باشن اصلا حس ترس نداشتم تنها حس بدی که بود برای آمپول بی حسی بود
اومدن فوری آمپول بی حسی رو زدن و منو خوابوندن رو تخت کم کم پاهام گرم شد و بی حسی اومد تا بالای معده ام اونموقع بود که احساس حالت تهوع داشتم و حس میکردم شدیدا خوابم میاد
گفتم خوابم میاد گفتن بخواب اشکالی نداره
ولی زود خوب دم و دوباره حس حالت تهوع اومد سراغم بهم آمپول زدن و زود خوب شدم
بعد حدودا ۲۵ دقیقه دخترم بدنیا اومد 😍صداش بهم حس آرامش میداد
یه پرستار اومد بعد تمیز کردنش گذاشت زیر تاپی که تو بسته بستری بود و پوشیده بودم خیییلی حس خوبی داشت با بچه بردنم اتاق ریکاوری اونجا یه پرستار اومد و سینمو گذاشت تو دهن بچه و کمکش کرد تا شیر بخوره
نیم ساعت همونطوری روی شکمم خوابیده بود و شیر می‌خورد البته شیر که نه همون آغوز بود
بعدشم بردنم بخش و همراهم و صدا کردن بیاد منو بزاره روتخت
......
مامان قند مامان قند ۶ ماهگی
توی ریکاوری بالا سر هر مامانی ی ماما بود ، توی تایمی ک من خواب بودم بچمو به باباش نشون داده بودن و بعد اوردن رو سینه من گذاشتن که بریم بخش، من توی اتاق عمل پمپ درد خواسته بودم و بهم وصل کرده بودن اروم بودم ، خواستم اتاق خصوصی بگیرم ک پرشده بود چون اون روز روز شلوغی بود ،رفتم اتاق دوتخته اما اونجا تنها بودم اتفاقی و کسی نیومد( اگر براتون مهمه راحت باشید حتما اتاق خصوصی بگیرید چون رفت و امد میشه من چون دوازده عمل شدم اتاقا پربود اما شانس اوردم) شیاف گذاشتن برام ، مسکن زدن ب سرمم و پمپ درد ، اروم بودم اما درد هم حس میکردم ولی بشدت گشنم بود و دوس داشتم چیزی بخورم ک هشت ساعت بعد مجاز به خوردن شدم کتچی و چای عسل و اب کمپوت و مایعات و‌اگر بری برای مدفوع بعدش اجازه میدن غذا هم بخوری ک من اخرشب رفتم غذا خوردم و بعد ازون رفتیم کلاس اموزشی ، شب منو راه بردن سرویس بردن و‌… صبح هم چند دکتر و ماما خودم و دخترم رو چک کردن ، فیزیوتراپ اومد اموزش و ورزش داد ، و بعد ازون مرخص شدیم‌