کامپوت بیارین برام 🤤😁از دیروز شروع میکنم که خیلی روز شلوغ و پر کاری بود داشتم حسابی مادرو خوشکل میکردم ناهار پیشم بودن با نوژان و نویان بعد ناهار خیلی سرحال و پر انرژی پا شدم موهای مادرو کوتاه بعد رنگ کردم تو حیاط بعد اومدم داخل اصلاحش کردم تموم شد رفت یساعت بعد دیدم دارم بیحال میشم ضعف میکنم افتادم یکم دراز کشیدم دیدم نه داره بدتر میشه بزور یه شام گذاشتم نوژان و نویان بخورن باید میرفتن. اونم خوردن و رفتن من همچنان بدتر و بدتر میشدم تب و لرز داشتم بعدش بدنم آتیش میگرفت مخصوصا کف پام حالت تهوع و نفس تنگی هم داشتم با خودم گفتم سرماخوردم جعفرم تو راه بود رفته بود اصفهان دنبال کاری داشت میومد قرص ژلوفن اورد خوردم خابیدم دیگه خوب بودم دوتا هم قرص سرماخوردگی خوردم دیگه صب تا ظهر خوب بودم ظهر متوجه جای نیش رو پام شدم فهمیدم عقرب یوده دیگه عصری که جعفر اومد خونه خاستم کباب. کنم حالم بد شد افتادم بیحال ـرفتیم بیمارستان با یچها گفتم شاید زود تموم بشه که جواب ازمایش چهازساعت زمان میبرد منم گفنم مرخص کنین قبول نکردن بزور گفتن فقط تو حیاط باش با بچهات منم طبق معمول کار خودمو کردم سرم زده بودم سرحال بودم یواشکی استین کشیدم رو انژو کت بچهارو اوردیم بیرون بردیم خونه خاهرم شامم خوردیم😁😁رفتیم ابگرمکنم خریدیم برگشتیم بیمارستان کسی هم نفهمید 😁بعدم گفتن ازمایشت خون داره باید بمونی گفتم اصلان بدون بچهام نمیشه مرحص کردم خودمو اومدم خونه صب باز برم ـ
خودم کم خونی مینورم گفتن خونت خیلی اومده پایین

۲۸ پاسخ

مربوط به تایپیک قبل عقرب ضدگی😁

خوبی نگار عزیزم
خدا بد نده حتمان فردا باز برو دکتر بدتر نشی خدایی نکرده

نگار جان خوبی

وای الان خوبی؟
عقرب خیر ندیده از کجا اومد؟
خدابهتون رحم کرده

گلم بلا به دور باشه خدا سلامتی بده

داروی چیزی جز سرم ندادن امپول اینا ؟ عقرب خطرناکه دایی منم ی شب نیشش میزنه ب دوساعت نکشید داشت زبونم لال میمرد همون شب رسوندن بیمارستان دکتر گفته بود یساعت دیرتر اومده بود یا مرده بود یا رفته بود کما

خوبی نگاری ؟
الان دیدم پستتو
خیلی مراقب باش

سلام خوبی الان ...متوجه نیش عقرب نشدی ؟ حتما پیگیر باش انشاله زودخوب بشی

بلا به دور . ولی اگه دیروز حالت خیلی بد نبوده رفع شده .فقط اون عقرب رو پیدا کنین

خدا رحم کرده

سلام عزیزم
الهی
الان حالت چطوره
برو بیمارستان
آنقدر دلت پاک و مهربون هست و دعای خیر پشتت هست
خدا پشت و پناهت هست به خدا
تو رو خدا از حالت ما را با خبر کن
بلا ازت دور باشه
اسفند دود کن صدقه بده
ای خدا خیلی ناراحت شدم

بلا بدور باشه برو حتما عزیزم
چطور موقع نیش زدن نفهمیدی
راسی کار شوهرت اصفهان خوب پیش رفت؟

واای اونوقت عقرب رو پیدا کردید؟ بگردید پیداش کنید تو خونه نباشه بچه ها رو نیش بزنه چی

عزیزم بلا بدور حتما پیجیر باش

عزیزم بلا به دور ...تر خدا برو بیمارستان

بلا به دور باشه نگار عزیزم…حتما صدقه بده

نگار چجوری فهمیدی ک عقرب نیش زده؟

سلامتی باشه نگاریِ قشنگم🥺❤️

ماشالا بهت نگار.
نگار تو دیگه کی هستی🤗🤗🤗
متوجه نشدی عقرب نیشت زده من با نیش پشه کوره به خدا می رسم انقدر حساسم

عزیزمممم انشاللع زودی خوب شی مراقب خودت باش دخترررر🥹🥲❤️

عزیزم این چند روز اصلا لبنیات نخور ب هیچ وجه
سرخ کردنی هم نخور خیلی رعایت کن

انشالله که به خیر بگذره

چه دل نترسی داری تو دختر

ای وای بلا دوره عزیزم
عقرب نیشت زد چه وحشتناک 🥺🥺🥺🥺

عزیزم بلا به دور باشه

الهی بلا ازت دور باشه 🥺🥺🥰🥰🥰🥰

مراقب باش فردا حتما زودی بری دکتر

عزیزم مراقب خودت باش ولی فرداحتماپیگیری کن

عزیزم بلا بدور باشع انشالله😘😘😘😘❤️❤️❤️

سوال های مرتبط

مامان جوجه مامان جوجه ۴ سالگی
پارت هشتم داستان زندگی خودمه

زندگی مشترک ما بعد سه روز مرخصی عباس شروع شد هم دوسش داشتم هم نداشتم مثلا توی رابطه اصلا ازش راضی نبودم من به شدت گرم بودم روزی سه بارم دلم میخواست اون یه بارم به زور میخواست یا می‌تونست ،همین که زندگیمون آروم بود راضی بودم کتاب گرفته بودم داشتم برا کنکور می‌خوندم کنارش به زندگیمم می‌رسیدم تا اینکه یه شب عباس بدون هیچ دلیلی یهو تو خواب بلند شد راه رفت و یهو دیدم افتاد وسط اتاق تشنج کرد دوسه بار پشت سر هم هول کرده بودم نمیدونستم چیه چیکارکنم اصن زنگ زدم باباش خیلی عادی برخورد کرد گفت بخواب خوب میشه اما ترسیده بودم زنگ زدم بابام خیلی ترسید اومد عباس بردیم دکتر بیمارستان اونجا نوار مغز گرفتن و گفتن چیزیش نیست برگشتیم خونه مامانم اومد گفت دعا گرفتن احتمالا براتون چون عباس میگه تاحالا اینجوری نشده خانوادشم همینطور گفتن اما بعد اون هر از گاهی اینجوری میشد منم ترسیده کز میکردم یه گوشه تا تموم بشه دکترم نمیومد بریم هی می‌گفت چیزیم نیست فشار عصبیه
گذشت تا اینکه یه روز حالم به شدت بد شد و بالا آوردم رفتیم دکتر و بله من حامله بودم سه ماه بعد ازدواج خیلی قشنگم حامله هم شده بودم...
عباس از حاملگیم خیلی خوشحال شد خیلی خوب شد باهام خانوادش اما همون عوضیایی که بودن تغییری نکردن توی مدتی که باردار بودم خیلی بهم میرسید تا من ازش نمی‌خواستم رابطه ایجاد نمی‌کرد باهام همش میگفت بچه چیزیش نشه...
نه ماهم شد من از زایمان طبیعی میترسیدم یه موتور داشتیم فروختش پول داد سزارین کنم پسرم دنیا اومد کپی عباس بود جونم بود وجودم بود جز بغلم دلم نمی‌خواست بزارمش زمین با اینکه بخاطرش دیگه میدونستم حالا حالا ها خبری از دانشگاه کار کردن نخواهد بود...
مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 ۴ سالگی
💓💓💓💓💓💓💓

واقعا بارداری طبیعی و بچه سالم و صالح نعمتیه که خدا به هرکسی نمیده، کاش قدر دسته گل هامونو که خدا اینجوری بدون دخالت شخص ثالث گذاشته تو بغلمون رو بیشتر بدونیم!

درباره IVF و PGD سؤال می پرسم تک و توک کسی جواب میده ...
هزینه فقط یه آزمایشش 30 تومنه که تازه ببینن آیا میشه کاری کرد یا نه ...

اولین بار دخترخاله ام بعد از کلی آزمایش روی یکی از برادراش فهمیده بود ناقل یه بیماری ژنتیکیه و بهمون گفت که همه دخترخاله ها هم باید آزمایش بدن که ناقل هستن یا نه ...
من همیشه دلم میخواست زود ازدواج کنم، وقتی با همسرم آشنا شدم، گفتم پسرهای خانواده ما ممکنه همچین مشکلی داشته باشن با اینکه هنوز آزمایش نداده بودم، با توجه اطلاعات کمی که داشتم گفتم درمانی هم نداره؛ ۲سال تمام به خاطر اینکه خودش و خانواده اش عاشق فرزند پسر بودن ، از هم فاصله گرفتیم و من دچار افسردگی و خونه نشین شدم و اونم خودشو زد به بی خیالی و خوشگذرونی و ادامه زندگیش ...
تو فاصله اون ۲سال چندبار برای آزمایش ژنتیک و مشاوره پیش دکترای چند تا مرکز رفتم و فهمیدم منم ناقلم متأسفانه ...
به کسی نگفته بودم و خودم می رفتم دنبالش ...
اون روزی که جواب آزمایش رو گرفتم، رو نیمکت تو حیاط بیمارستان بقیه ا... نشسته بودم، بیدارِ بیدار بودم، خواب نمی دیدم!
سردرد گریه فشار عصبی هیچ کدوم نمیتونست مشکلمو حل کنه و دردم کم کنه چون خدا منو اینجوری آفریده بود!

ادامه در کامنت ها 👇
مامان ۲تاپسر مامان ۲تاپسر ۴ سالگی
امروز مرگو به چشمم دیدم استرس و نگرانی شدیدو رو تو چشمای شوهرم دیدم چقد اذیت شد طفلی
ظهر سفره رو چیدم خواستم صداشون کنم غذا رو بکشم قلبم یهو از ریتم خارج شد حس کردم داره از جاش کنده میشه سه چهار ضربه محکم به سینم زد توجه نکردم چون قبلا هم شده بودم و میدونستم گذراست همون چند ثانیه ست مثل قبل
بعد چند ثانیه دوباره تکرار شد بار سوم یکم نگران شدم رفتم سمت شوهرم آروم گفتم بیاید دارم غذارو میکشم دوباره همون اتفاق افتاد شوهرم فهمید گفتم طوری نیست رفت برام آب آورد دیدم همینطوری یکسره ادامه داره به نفس زدن افتادم واقعا داشتم از دست میرفتم شوهرم دسپاچه شدگفت ببرمت دکتر چیزی نگفتم دنبال دارو میگشت نمیدونست چیکار کنه
من سرپا بودم کل بدنم خوب بود. میدیدم .میشنیدم ولی قلبم آروم و قرار نداشت به شدت به نفس نفس افتادم حس کردم کارم تمومه یهو گفتم بیا بیریم
فقط یه مانتو و شال انداختم سرم سوار ماشین شدیم کل مسیر قلبم عین بمب ساعتی ک هر آن ممکنه منفجر بشه تکون میخورد تاب میخورد تو سینم
کل مسیر شوهرم چشم ازم بر نداشت پنج دیقه راه تا بیمارستان انگار چند ساعت طول کشیدبمحض رسیدن و پیاده شدن 👇🏻👇🏻
مامان دلوین جون مامان دلوین جون ۴ سالگی