پارت هشتم داستان زندگی خودمه

زندگی مشترک ما بعد سه روز مرخصی عباس شروع شد هم دوسش داشتم هم نداشتم مثلا توی رابطه اصلا ازش راضی نبودم من به شدت گرم بودم روزی سه بارم دلم میخواست اون یه بارم به زور میخواست یا می‌تونست ،همین که زندگیمون آروم بود راضی بودم کتاب گرفته بودم داشتم برا کنکور می‌خوندم کنارش به زندگیمم می‌رسیدم تا اینکه یه شب عباس بدون هیچ دلیلی یهو تو خواب بلند شد راه رفت و یهو دیدم افتاد وسط اتاق تشنج کرد دوسه بار پشت سر هم هول کرده بودم نمیدونستم چیه چیکارکنم اصن زنگ زدم باباش خیلی عادی برخورد کرد گفت بخواب خوب میشه اما ترسیده بودم زنگ زدم بابام خیلی ترسید اومد عباس بردیم دکتر بیمارستان اونجا نوار مغز گرفتن و گفتن چیزیش نیست برگشتیم خونه مامانم اومد گفت دعا گرفتن احتمالا براتون چون عباس میگه تاحالا اینجوری نشده خانوادشم همینطور گفتن اما بعد اون هر از گاهی اینجوری میشد منم ترسیده کز میکردم یه گوشه تا تموم بشه دکترم نمیومد بریم هی می‌گفت چیزیم نیست فشار عصبیه
گذشت تا اینکه یه روز حالم به شدت بد شد و بالا آوردم رفتیم دکتر و بله من حامله بودم سه ماه بعد ازدواج خیلی قشنگم حامله هم شده بودم...
عباس از حاملگیم خیلی خوشحال شد خیلی خوب شد باهام خانوادش اما همون عوضیایی که بودن تغییری نکردن توی مدتی که باردار بودم خیلی بهم میرسید تا من ازش نمی‌خواستم رابطه ایجاد نمی‌کرد باهام همش میگفت بچه چیزیش نشه...
نه ماهم شد من از زایمان طبیعی میترسیدم یه موتور داشتیم فروختش پول داد سزارین کنم پسرم دنیا اومد کپی عباس بود جونم بود وجودم بود جز بغلم دلم نمی‌خواست بزارمش زمین با اینکه بخاطرش دیگه میدونستم حالا حالا ها خبری از دانشگاه کار کردن نخواهد بود...

تصویر
۲ پاسخ

۱۱۱۱۱

زود زود بزار من منتظرم میخام بالا بیارم سرم گرم بشه

سوال های مرتبط

مامان فندوقی🧒🏻⚽️ مامان فندوقی🧒🏻⚽️ ۴ سالگی
وقتی یاد زمان حاملگیم میفتم حالم بد میشه انقدر شور و ذوق داشتیم یه دکتر مزخرف انتخاب کرده بودم به شدت اخلاق بدی داشت
وقتی فرستادن غربالگری ،بردم آزمایشمو نشون بدم بهش شنیده بودم پسره جنسیتش انقدر خوشحال بودم ک ،دکترم تا دید با یه لحن تند و خیلی سریع بدون مقدمه چینی برگشت گف آزمایشت که بَده جوابش سندرومش خیلی بالاس میفرستمت دکتر دیگ برو ببین جوابش چی میاد تا اونموقع هم جوابش دیر میاد نمیتونی سقط کنی خانمی که اونجا نشسته بود برگشت گف وااای خدا کمکش کنه بچه مریض میخاد چی کنه سنش کمه ۲۰ یا ۲۱ بودم اونموقع دیگ آب داغ ریختن سرم اصن ندونستم چطور از مطب زدم بیرون ، اون یکی دکتر انقدر مهربون بود تو عمرم یعنی همچین دکتری ندیده بودم با خنده و کلی حرف امیدوار کننده ازمایش گرف از شانسم جواب آزمایشم اونموقع خیلی دیر اومد وقتی زنگ زدم ازمایشگاه یه خانمه که صدامو شنید گف بچت سالمه دخترم نگران نباش دیگ و خداروشکر حرف اون دکتر مهربونه بود گف صب کن این بچه که الان اذیتت میکنه بیاد بیرون پدرتو درمیاره😅 دقیقن همون شد خدارو صدهزار مرتبه شکر که سالمه و پدرمو درمیاره😂وقتی زنگ زدم مامان بابام گفتم یه شبه از خوشحالیشون سیسمونیمو خریدن هر چی دستشون اومده بود خریده بود بعصیاشون حتی تکراری بود نفهمیده بودن😅 انقدری گریه کردم بارداریم همش تو شرایط بد بود بعدشم استرس و غیره بود برام ماه های اخرم که مامانم فوت کرد دیگ بدترین روزام بود
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...
مامان عروسک کوچولو مامان عروسک کوچولو ۴ سالگی
میشه یکم آرومم کنین
صبح دخترم از خواب بیدار شد گفت مامان بینیم گرفته میشه بیای خالیش کنی من بردم داخل دستشویی بینیشو دربیارم ( خودش بلد نیست و همیشه خودم براش میگیرم ) یوهو نمیدونم خشک بود چجوری بود کلی خون از پشت اون بینی که درآورده بودم ریخت بیرون انقد ترسیدم داد زدم شوهرم رو صدا کردم بیاد کمک بمیرم الهی بچه م ترسیده بود بعد کلی خون اومدن دیگه خونش بند اومد و آروم شد
انقد حالم بد بود یواشکی رفتم تو اتاق خودم نشستم کلی گریه کردم یوهو شوهرم اومد تو اتاق هرچی از دهنش دراومد بارم کرد که بچه رو ناقص کردی فلان
هنوز حالم سرجاش نیومده
خداشاهده از روزی این بچه به دنیا اومده تو شهر غریب تک و تنها عین برگ گل نگهش داشتم
خداشاهده تا الان حتی سرش داد هم نزدم چه برسه به دعوا و کتک و ...
خداشاهده هیچ کس حتی شوهرم ذره ای کمکم نکرد خیلی وقتا کم آوردم ولی باز به خاطر دخترم جنگیدم تو اوج کارم هر روز باهاش بازی کردم پارک بردم بهش رسیدگی کردم
هرچی پول و حقوق بیاد تو کارتم یا برای بچه م طلا میخرم یا خرجش میکنم چیزایی که دوست داشته باشه براش میخرم چون باباش خیلی اهمیت نمیده بهش من دلم میسوزه انگار نقش دو نفر رو براش بازی می‌کنم
حالا اینجوری زد تو پرم اونم وقتی که خودم داشتم پر پر میشدم برای بچه م
عصرم مهمون دارم به زور دارم راه میرم و خودمو نگه داشتم
انقد حالم بده که حس میکنم قلبم مثل همیشه نمیزنه
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۴ سالگی
مامان فندوق مامان فندوق ۴ سالگی
ای خدا🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️😭

صبح مادرشوهرم زنگ زده به شوهرم که امشب میاین خونمون؟ اگه میاین شام بذارم شوهرمم زنگ زد یه من گفت بریم یا نه گفتم خب بریم تا رفتیم دیدم داره سرفه میکنه گفت دکتر بودم گفتم چرا گفت یکم گلوم درد میکنه مال هواست دیدم همه داروهایی که دکتر بهش داده دارو سرماخوردگی بعد قبلش با من دست و روبوسی کرد همشم پسرمو بغل میکرد بوس میکرد خیلی ناراحت شدم چون هروقت مریض میشدن خودش میگفت نیاین بعد ایندفعه اینجوری کرد
منم قبل از اینکه برم خونشون خربزه خوردیم با پسرم همینکه خوردم چون آلرژی شدید دارم گلوم شروع که به خارش و سوزش حالا وقتی از اونجا برگشتیم هی توهم سرماخوردگی دارم به پسرمم قبل خواب گفتم مامان گلوت درد میکنه گفت آره گفتم کجاش دست گذاشت رو گلوش گفت این وسطش حالا نمیدونم واسه خربزه که خوردیم اینجوری شدیم یا از مادرشوهرم گرفتیم😭
من تا رسیدم قرص سرماخوردگی و ویتامین دی خوردم به شوهرمم گفتم ویتامین سی بخره بخورم
پسرمو نمیدونم چیکار کنم😭😔
مامان مهرسام مامان مهرسام ۴ سالگی
سلام لطفا راهنماییم کنید ممنون ميشم پسرم هفته پیش استفراغ کرد سه بار روزبعد هم تب کرد فرداش خوب شد البته دکتر بردم امپول تهوع یه شربت آنتی بیوتیک یه شربت گوارش داد بهش تا چهارروز دادم بهش دکتر ویروسی شده دست کثیف یا چیز آلوده خورده خلاصه خوب شده البته اینم بگم روزی که تب داشت یبوست شدید هم داشت یه تیکه صابون گذاشتم پی پی کرد دفه دوم معذرت میخام البته پی پیش خلط دار بود هم سفید شفاف هم یه کم رنگ گوجه ای خیلی روشن اینکه خلط دار بود ایرادی نداره ؟؟؟و سوال بعدی اینکه ادیشب ۱۲ تا زردآلو بعدش دوتا شیرینی از گرسنگی یهو خورد تو پارک بعد گفت دارم بالا میارم ولی آوردنش خونه سریع بهش گلاب عرق نعنا دادم خوب شد خابید امشبم عدسی دادم زیاد خورد بعدش دوباره گفت دارم بالا میارم خلاصه بازم شربت عسل آبلیمو عرق نعنا دادم بهتر شد خابید.ولی وقتی کم میخوره اینجوری نیست بعد از ویروسی که گرفته زیاد میخوره میخاد بالا بیاره به نظرتون چیکار کنم یعنی هنوز ویروس داره که بعد از خوردن زیاد میگه میخام بالا بیارم....قبلا زیادم میخورد اینجوریی نبود.ممنون میشم اگر موردی مثل من دارید کمکم کنید.
مامان فرنیا مامان فرنیا ۴ سالگی
سلام مامانای گل
من فرنیا رو بردم دکتر
دکتر گفت هیچ علائمی از مریضی نداره و سالمه
گفت اگر تا ۸ شب دوباره تب کرد ،براش یه آزمایش مینویسم ببر بده
بعد جوابشو بیار ببینم
فعلا که خوبه خدا رو شکر
دارو فقط براش یه تب بر استامینوفن نوشت
راستی قد و وزنشم گرفت،گفت خوبه و نگران نباش
خدایا شکرت برای سلامتی دخترم
فرنیا همه دنیای منه دختر کوچولوی مامانشه (فرنیا برای من خیلی عزیزه بی نهایت دوسش دارم،اول اینکه فرنیارو خدابهم هدیه داد چونکه من اصلا قصد بارداری نداشتم ،چون یه دخترو پسر داشتم ،بعدشم وقتی سه روزه بود شیر پرید توی گلوش و داشت خفه میشد ،خودش خیلی تلاش کرد تازنده بمونه،ما تا اینو بیمارستان برسونیم بچه م سیاه و کبود شده بود دکتر بهم گفت خدارو شکر کن خدا به دخترت عمر دوباره بخشید )
علت خفه شدنش هم این بود(شیرو که همه بچه ها یوقتایی از بینی هم میریزن بیرون مخصوصا بچه های رفلاکسی ،من چون سزارین سوم بودم،بیمارستان خصوصی بستری شدم سال ۱۴۰۰،دکتر گفت موقعی که زایمان کردی، داخل اطاق عمل بینی بچه رو خوب ساکشن نکردن و علتش همین بوده که بینی گیر داشته یه چیزای لخته ای سفید رنگ داخل بینیش بوده)
ولی خب بچه تلاش کرد تا جون خودشو نجات بده و تونستین اینو بیارین بیمارستان
بیمارستان نزدیک خونمونه شاید یه کیلومتر راه باشه
عکس دخترمو میزارم شمام ببینید دختر قشنگم ❤️
الهی که خدا نگهدار همه بچه های ایران زمین باشه به حق این ماه عزیز
بر چشم خوب رحمت