۹ پاسخ

عزیزم دکترت و بیمارستان کجا بود

هزینه ها چقدر شد

به سلامتی عزیزم‌دکترتون کی بود

اخ که اون فیلم بردار بگیری سرشو بکنی😑😬
حالا فیلمتم میاد ببین اصلاااا کیفیت ندارهههه😑حیف از پول
انگارروایت فتح گرفته

واقعا صدای قیچی اینامیاد مگه؟

منم خیلی استرسی ام ولی انقد که همه مشغول عمل بودن و باهم حرفای روزمره میزدن من ک اصلا هیچی نفهمیدم
خودمم حالت تهوع داشتم تا حالت تهوعم قطع بشه بچه رو کشیدن بیرون و تمام

مرسی ک‌تجربه تو ب اشتراک میذاری

عزیزم کدوم بیمارستان بودین؟

منم خیلی شدید فوبیا دارم و نمیدونم قراره چ خاکی تو سرم کنم
فوبیام ب حدیه ک قبل بارداری خون میدادم بیهوش میشدم

سوال های مرتبط

مامان پناه🍒 مامان پناه🍒 ۵ ماهگی
تو اتاقی که داخل سالن زایشگاه بود و کنار تخت من یک خانم منتظر اومدن کوچولو نازش منتظر شدم تا آماده بشم واسه عمل پرستار برام آنژیوکت گذاشت سوند وصل کرد بهم وسایلی که همسرم از داروخونه گرفته بود داد یک دست گان با دمپایی و آب معدنی و آبمیوه و پوشک لباسامو پوشیدم به کمک یک خانم خدماتی نشستم روی ویلچر و راهی اتاق عمل شدم اتاق زایشگاه دقیق رو به روی اتاق عمل بود خواهرم پشت در با چشمای اشکی منتظرم بود ازش سراغ پوریا همسرمو گرفتم گفتم چرا نیست گفت راه ندادن بیاد سرمو بوسید فقط تونستم بگم آبجی دعا کن با پناه از این این در بیام بیرون خواهرمم بدتر از من احساساتی هیچی نگفت فقط سرشو تکون داد و منو با چشمای اشکیش راهی اتاق عمل کرد.
با ورودم به اونجا انقدررررر سردم شد و سرد بود که ناخودآگاه تن و بدنم میلریزد اون خانم منو اونجا رها کرد و رفت تو دلم فقط دعا میکردم واسه اونایی که ازم خواسته بودن یا شون باشم همینجوری تو حال خودم بودم که یک مرد میانسال اومد ویلچرمو به سمت داخل برد پرستار همراهم پروندمو تحویل داد و ازم خداحافظی کرد وارد اتاق جراحی شدم همه جا تمیز و بزرگ و سرد سرد سرد آنقدری که من دیگه کنترل بدنمو نداشتم از طرفی استرس از طرفی سرما همه جامو تو دست خودش گرفته بود و من حسابی میلرزیدم جوری که اگه اون آقا میانسال نبود تا کمکم کنه نمیتونستم بشینم رو تخت.....
مامان آوید مامان آوید ۷ ماهگی
تجربه من از زایمان در بیمارستان رضوی مشهد
تقریبا ۴۰ هفته ام پر شده بود دکترم گفت که دوشنبه برو بیمارستان برای ent ؛ اگر لازم باشه پرسنل به من زنگ میزنن ؛ من رفتم اتاق معاینه ؛ رفتار پرسنل خوب نبود از همون اول استرس به من وارد کردند و خیلی هم نوبتم طول کشید با اینکه خلوت بود ؛ خلاصه معاینه شدم و گفتن هنوز یکی دو روز دیگه جا داری ولی با این حال به دکترم زنگ زدن و جواب آزمایش ها رو بهش دادن و اون گفت برای فردا طبیعی ؛ بستری بشم ؛ با اینکه هیچ دردی هم نداشتم و دهانه رحمم هم اصلا باز نشده بود ؛ اینجا بود که پرسنل استرس وارد کردند و بهم گفتند زود برو کاراتو بکن و وسایلتو بیار و .... که بستری شی ؛ من بیرون داشتم با همسرم حرف میزدم که یکی از اون خانوما با لحن بد بهم گفت خانم زود باش دیکه بیا بهت لباس بدن برو لباساتو دربیا و اینا ؛ خیلی بد بود
خلاصه که من رفتم اتاقم و لباسامو تحویل دادم دوباره بهم الکترود و فشار اینا وصل کردن تقریبا ۵ دقیقه بعدش ضریان قلب بچه کند شد و صداش نمیوومد به پرستار گفتم اومد و رفت و بتز دوبار اومد بهم دستگاه اکسیژن وصل کردن و به دکترم زنگ زدن یهو گفتن دکتر گفته سزارین اورژانسی ؛ منو بگو داشتم میمردم سوند وصل کردن داشتم میلرزیدم و یخ زده بودم خیلی بد بود بلاخره رفتم اتاق عمل ......
مامان حلما مامان حلما ۸ ماهگی
رفتم داخل کمکم کردن برم روی تخت عمل گفت شونه هات بنداز شل بگیر خم شو من با زدن امپول توی کمرم قلقلکم میگرفت هی تکون میخوردم اونم هی امپول در میورد دوباره میزد تو کمرم من اشکم در اومده بود میگفتم بخدا درد نداره قلقلکم میاد چقدر اون لحظه وحشتناک بود تنها قسمت بد عملم همون امپول بود.. بعد زدن امپول زود کشیدنم بالا دراز کشیدم پاهام داغ شدن دکتر اومد روی شکمم بتادین میکشید من حس میکردم گفتم من هنوز حس میکنم گفتن نه چیزی نیست بعد از چند دقیقه تخت تکونای بدی میخورد من حالم بد شد تپش قلب شدید گرفتم و حالت تهوع و نفس تنگی مجبور شدن بیهوشم کنن وقتی صدای بچمو شنیدم گفتن ببینمش اوردنش من فقط مژه هاشو دیدم گفتم قربونت برم مامانی و بیهوش شدم دیگه هیچی نفهمیدم حتی صدای گریه های بچه رو نمیشنیدم.. بعد از تموم شدن عملم قبل اینکه ببرنم ریکاوری من بهوش اومدم و پرسیدم بچم کجاست تعجب کردن که چقدر سرحالی😂ولی من خیلی حالم خوب بود انگار سبک شده بودم بردن ریکاوری با پرستارا چقدر حرف زدم
مامان جوجه ی من🐣🩷 مامان جوجه ی من🐣🩷 ۲ ماهگی
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
(پارت اول زایمان سزارین)
صبح روز شنبه ساعت ۶صبح منو شوهرم ،مامان و مادرشوهر و جاریم رفتیم بیمارستان رفتیم بخش زایمان کارای بستری رسیدیم وچون اتاق شخصی میخواستم اسممو نوشت پرستار ،من و چند نفری که زایمان داشتیم رفتیم داخل اتاق ک انژوکت و سوند اینا رو بهمون وصل کنن (من چون میترسیدم به دکترم گفتم ک داخل اناق عمل سوند بزارم ،و داخل نامه نوشت برام) و چندنفری که داشتن سوند میزاشتن‌خیلی اه و ناله میکردن
بد من اماده شدم لباس پوشیدم ،دکترم ۵دقیقه بد اومد من رفتم دم در اتاق عمل ،شوهرم چندتا ازم عکس گرفت رفتم داخل اتاق عمل خودم رو تخت نشستم اصلن استرس نداشتم اون روز،(درکل خیلی ادم ترسویی هستم و اینکه از شب قبل اصن نخوابیدم همینکه رفتم بیمارستان کلن استرسم از بین رفت)
یکم رو تخت نشستم یه مرد قد بلند که اومد امپول بی حسی بزنه اول یه چیز سرد اسپری کرد رو‌کمرم بدش امپولو رد اصلن حسش نکردم /بدش گفتن دراز بکشم ولی من میتونستم پاهامو تکون بدم بد ۲دقیقه کلن بی حس شدم‌ و یه خانومه اومد سوند گذاشت برام
مامان آیهان مامان آیهان ۳ ماهگی
مامان پاییز مامان پاییز ۵ ماهگی
خانوما یه تجربه زایمان بگم بعد زایمان رفتم بخش هم اتاقیم بیچاره حال بدی‌داشت تعریف کردکه دکترم بهم گفت که بیا سه شنبه برای زایمان که من جمعه وقتم بود گفت من به دنیا میارم نگران نشو دیگه وقتش راحت بشی منم رفتم دکتربا تحریک کردن منو دهانه روبازکنه که اولش یک سانت خودش بازبود هی این اومد دست کرد اون اومددست کرد صبح هفت رفتم تا دوازده شب هنوز هیچ خبری نبود فقط درداین که هرکدوم دست زدن داشتم واقعا ذله شده بودم دکترحدود ده صبح با یه چیزی شبیه خط کش کیسه آبم پاره کرده بود ساعت یک شب بود دردهای شدید گرفته بودم هنوزخبری نبود صدای شوهرم دراومد بعد اون دکتر اومدگفت که نمیشه طبیعی برو سزارین بردن اتاق عمل باسزارین بدنیا اومده دیدم حالش بد هم درد طبیعی کشیده هم سزا بیچاره اصلا بچشونمتونشت بغل کنه اونقدر موقع تحریک طبیعی دست کاری کرده بودن بچه عفونت گرفت بعدسه روزگفتن باید بچه بستری بشه شبی ۳۵میلیون اینم گریه میکرد من نمیتونم بمونم ‌مادرای که میخوای سریع بچتون بغل کنین نکنین اینکارو که این همه اذیت بشین به من هم دکتردوهفته بیشترقبلش گفت سه روزدیگه بیا من زایمانت کنم یک سانت بازشده باتحریک آمپول میزنم به دنیا میاد من خداروشکرنرفتم موندم موقعش شدرفتم این همه موقع زایمان اذیت شدم فکرکنم دیگه اون موقع واقعا میکشدنم😞😔