((پارت سه))
نشستم روویلچروبردنم اتاق عمل اونجادکتربیحسی اومدوآمپول بی حسی روبهم زدکمرم به پایین بی حس شدزودمنودرازکردن روتخت، احساس میکردم میخام بالا بیارم نفس کم میاوردم نمیدونم چقدرگذشت خواب الودشده بودم که باصدای گریه نی نی به خودم اومدم وبه گریه افتادم همش میپرسیدم سالمه حالش خوبه که دکترگفت حالش خوبه ولی خدابهت رحم کرده سه دوربندناف دورگردنش پیچیده بود اگه یکم دیرترمیاوردنت پچت خفه میشدبعدبخیه زدن بردنم ریکاوری بی حسیم رفت دردکمی داشتم بعددوسه ساعت شوهرم وخواهرم بامادرشوهرم اومدن منوببرن بخش خوابم میومدشدیدچشمام خوب نمیدیدن شوهرم توریکاوری اومدبالاسرم موهامونوازش میکردچون خوب نمی دیدم فکرکردم پرستاره داره دست به موهام دست میزنه😂همش پیش خودم میگفتم چرااین میرده داره موهاموناز میکنه 😂منوبردن بخش به که بهترشدم به شوهرم گفتم یه مرده همش موهامو نازمیکردوبهم گفت من بودم نترس😂نی نی کوچولوی منوآوردن پیشم اینجوری بود که بعدکلی سختی غصه خوردن وگریه خدادخترموبهم بخشید😊😊😍😍

تصویر
۲ پاسخ

ای جوون چه نی نی نازی خدا حفظش کنه

ای جان خدا حفظش کنه

سوال های مرتبط

مامان هیرادوآنیا♥ مامان هیرادوآنیا♥ ۲ ماهگی
((پارت دو))
روزیعدش رفتم پیش دکتر بهم نامه نداد گفت بروفردابیا شدم39و4روزهمش نگران بودم که یه موقع خفه نشه بچه دوباره رفتم پیشش نامه روگرفتم رفتم بیمارستان دوباره جوابم کردن فرداصبح بیابرای بستری شبش بیرون رفیتیم نی نی هیچ حرکتی نمیکرد دلشوره بدی گرفته بودم با نگرانی شب وصبح کردم رفتم بیمارستان که خداروشکربعدکلی دردسربستریم کردن فرستادنم اتاق زایمان وخواهرم که همراهم بودوفرستادن وسیله بخره دمپایی ولباس اینامنم روتخت درازکشیده بودم که پرستاراومدسرم فشاروآماده کردولی گفت فعلا وصل نمیکنم انقباض داری شایددردت شروع بشه معاینم کردیک سانت بوددهانه رحمم نوارقلب ووصل کردبه شکمم ورفت دوباره اومدنگاه کرددستگاه علامت میزد رفت دکتروخبرکرد دکتراومد چشمش افتادبه دستگاه بهم گفت یکم پچرخ چرخیدم امافایده نداشت دستگاه همچنان علام میزدونارنجی بودبه پرستاراگفت اتاق عمل وحاضرکنین منم ضربان قلبم رفت بالا نفس کم میاوردم هرچقدرپرسیدم چیشده بهم نمیگفتم به گریه افتادم زنگ به خواهرم زدم که برس منو میخان ببرن اتاق عمل همش گریه میکردم اومدن سند ووصل کردن خواهرم اومد گفت ازیکی ازپرستاراپرسیدم گفت ضربان قلب بچه اومده پایین😭😭
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
(پارت سوم زایمان سزارین )

خیلی از ماساژ رحمی میترسیدم به اون پرستار گفتم تروخدا قبل اینکه بی حسیم بره ماساژو بده که حس نکنم اون زنه یکم ماساژ داد
بدش کارام تموم شد منو جاب جا کردن بردن ریکاوری اونجا دیدم چندتا پرستار و دکترم اومدن بالا سرم که میگن این دفع لخته داره سریع چند امپول داخل سرمم زدن
باز یه پرستار اومد شکمم ماساژ داد یکم درد داشت منم فقط دسته پرستار محکم نگه داشتم
هی میگفتم چرا منو نمیبربن بخش
که بعد چند دقیقه منو بردن دم در شوهرم اینا بودن منم کلن میگفتم میخندیدم اصلن درد اینا نداشتم (ولی یه اشتباهی که کردم نباید حرف میزدم )
بردنم بخش منم از قبل پمپ درد خرید که خیلی عالی بود من اصلن درد حس نکردم یا خیلی کم حس کردم ولی بقیه اتاقا زنا از درد داشتن میمردن
ساعت ۶غروب یکم تختمو به حالت نشسته کردم یکم اب ولرم کمپوت اینا خردم ساعت ۱۰گفتن باید راه بری اولش میترسیدم ولی شوهرم و جاریم منو بلند کردم درد نداشتم ولی حسه سنگینی داشتم اون سب خودم تنهایی چند بار راه رفتم
ولی از فردا به هیچ عنوان شکمم کار نمیکرد خیلی اذیت شدم
مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۳:
بهم سرم زدن و توی سرم آمپول فشار
۵ دقیقه نگذشته بود که کیسه آبم پاره شد صداشون زدم و از اونجایی که ان اس تی رو شکمم بود و اجازه نمیدادن در بیارم همش دراز کشیده بودم رو تخت و از درد به خودم می پیچیدم و فقط به تخت فشار میاوردم از درد اومدن و دیدن که کیسه آبم که پاره شد بچم مدفوع کرده و رنگش زرد بود و به دکتر شیفت اطلاع دادن و گفت سریع آمپول فشار قطع کنید و باید خودت درد بکشی اگه دهانه رحمت پیشرفت داشت بهت فرصت میدیم طبیعی بیاری اگه ن می‌بریم اتاق عمل دردام زیاد بود و با فاصله ۵ دقیقه گاهی سه چهار دقیقه ولی هر سری معاینه میکردن همون ۲ سانت بودم ساعت ۵ عصر شد و با چه سری معاینه همون ۲ سانت بودم بازم که بازم آب کیسه آب ازم اومد و دیدن شدت مدفوع زیاد و دهانه رحمم پیشرفتی نداشته به دکتر اطلاع دادن گفت سریع بیارید اتاق عمل انگار گیج بودم ترسیده بودم نمی‌دونستم اصرار کنم برا طبیعی یا برای سزارین فقط یبار دیگه التماس کردم توروخدا یبار دیگه معاینه کنید شاید دهانه رحمم تغییر کرده باشه گفتن نه دیگه نمیشه دکتر اجازه نمیده بهم سوند زدن که اصلا متوجه نشدم ولی تو راه رفتن همش حس ادرار داشتم و ویلچر آوردن و بردنم اتاق عمل تو مسیر فقط با بغض و ترس به شوهرم نگاه میکردم و رفتم اتاق عمل...
مامان سلین مامان سلین ۷ ماهگی
تجربه من از سزارین
دیگه ببخشید یکم دیر گذاشتم این چند وقت اصلا وقت نمیکردم
سزارین من اختیاری بود خودم انتخاب کردم و زیر میزی هم ازم گرفتن ساعت 10شب بود رفتم بیمارستان سرم بهم زدن اون پرستاری که سرم زد خیلی اذیتم کرد الکی میگفت رگت پیدا نمیشه خیلی خون رفت از دستم تاحدی که تخت و کاشی اون اتاق خونی شد بعدش رفتو اتاق عمل گفت چرا دستت رو اینجوری کردن دیگه خودشون رگ گرفتن ازم اصلا اذیت نشدم ب پرستار گفتم چرا دستم رو اینجوری کردی میگفت تحمل این رو نداری الان بری اتاق عمل میفهمی چکارت میکنن اینو گفت اینقد استرس گرفتم کل بدنم میلرزید بعد سوند وصل کردن اصلا دردنداشت بعد رفتم اتاق عمل خیلی استرس داشتم فقط گریه میکردم دکتر بیهوشی خیلی امید داد بهم گفت بخدا اصلا اذیت نمیشی بعدش امپول بی حسی بهم زدن اینقد استرس داشتم ک بی حس نمیشدم سه بار بهم زدن ولی اصلا درد نداشت به اندازه یه امپول عادی درد داشت بعد اون دیگه بی حس شدم عملم کردن کل عملم15دقیقه طول نکشید همه استرس هام بی دلیل بود اپن پرستاری دروغ گفت اذیت میشی بعدش نزدیک یک ساعت ریکاوری بودم دیگه اومدم بخش تاصبح هیچی نخوردم وساعت 12بلند شدم فقط اولین بار ک بلند میشی یکم سخته اونم باید قبلش عسل و آبجوش بخوری ک سرگیجه نداشته باشی کمپوت آناناس بخورید آبنبات بخورید اینا خیلی خوبه براتون امیدوارم که همه نی نی های خوشکل شون رو ب سلامتی بغل کنن