۲ پاسخ

مرسی عزیزم که داستان بارداریت رو برامون به اشتراک گذاشتی 🌸

انشالله یدونه هم برافرحان جان همبازی زود بیاری

سوال های مرتبط

مامان فَرحـღان👼🏼💙 مامان فَرحـღان👼🏼💙 ۳ ماهگی
داستان ناباروری
پارت ۲
دیگه نا امبد شدیم و دکتر گفت برو برای آیوآی کارامونو کردیم پول جور کردیم و نسخه دارو های آیو ای رو داد و گفت پریود شدی بیا سونو و بعد داروهارو شروع کن دیگه پریود شدم و ۳سیکل رفتم سونو و گفت بخاطر اثر دارو قبلی ها کیست گرفتی و اگر دارو های آیوای شروع کنی کیستت بزرگ میشه و این ماه کنسله انگار دنیا رو سرم خراب شد نا امید بازم از در مطب اومدم بیرون و گفتم بیخیالش اینماهم .رفتم برا خودم بیرون پیاده روی و...اقدامم نکردم درست و حسابی چون دارو نگرفتع بودم کیستم ک داشتم. اول فاطمیه بود گفتم روضه بگیرم ب فاطمه زهرا گفتم اینماه ک قرار نیس باردار باشم استرس ندارم میتونم کار کنم دیگه کارا روضه رو شروع کردم جارو دستمال کشی حلوا درست کردم زعفرونی نون پنیر سبزی خرما و گردو....روضه ام شروع شد و برگزار شد خودم همه کارشو کردم چ یه عالمه ام حلوا پر زعفرون خوردم و خم و راست شدم و دیگه خلاصه کارام تموم شد منتظر بودم پریود شم برم دکتر.
مامان نبات مامان نبات ۲ ماهگی
یه پیام دوستانه و نصیحت خواهرانه به خانومایی که در اقدام هستن برای بارداری🌱🌱🌱
نمیخوام علم پزشکی‌روزیر‌سوال‌ببرم‌ولی‌ازتجربه‌م‌واستون‌میگم
من‌۱۶ ماه اقدام‌بودم...ماه های اول بیخیال بودم تا ۶ماه گفتم بلاخره ماه دیگه میشه...بعداز ۶ماه استرس گرفتم که نکنه حامله نشم نکنه مشکل دارم. اگر نشم حرف مردم چیکارکنم.خلاصه تصمیم گرفتیم بریم دکتر. که گفتن خودم تنبلی و ذخیره تخمدانم زیر ۱ هست. همسرمم اسپرمش ضعیف و حرکتش کمه و واریکوسل داره باید عمل بشه.. دارو و قرص داد هم به من هم همسرم.بعدگفت ماه دیگه اگرباردارنشدی باید عکس رنگی از رحمت بگیری بعدش بیای آی یو آی.اگرآی یو آی جواب نداد باید آی وی اف کنی... اون دکترخیلی منو ناامید کرد... ولی من تصمیم گرفتم دیگه دکتر نرم.همون قرص و داروهارو هم خودم هم همسرم ادامه دادیم. خودمم دیگه پیگیرنشدم.برگشتم به حالت قبل اقدام. باشگاه میرفتم به کارای خونه و خودم رسیدگی میکردم.مسافرت میرفتیم. ولی من همیشه نذر میکردم.نذر امام زمان.نذر خانم ام البنین. گفتم من اول ازخدا بعد از ائمه بچه میخوام. نه دکتر. دکتر وسیله س. تاخدا نخواد نمیشه. خلاصه بعد از ۱۶ ماه امتحان پیش خدا و گلگی نکردن و ناشکری نکردن خدا یه فرشته خوشگل رو به ماهدیه داد. دقیقا روز مادر بود که بیبی چکم مثبت شد.یادش بخیر🥲.. منطورم از این متن اینه که هیچوقت ناامید نشین. خدابزرگتر از اون چیزی هست که فکرشو میکنید. فقط بسپارید به خودش. خیلی زود ناامید نشید جانزنید. زود اقدام نکنید به کارای دکتر و نظرات دکتر عجله نکنید ❤️❤️❤️
مامان هانا مامان هانا ۵ ماهگی
داستان زایمان
#قسمت_اول

من سیماام ۳۴ سالمه و یه پسر ۷ ساله دارم و یه دختر حدودا سه ماهه. امشب تصمیم گرفتم داستان زایمانم رو براتون تعریف کنم و سختی هایی که قبل و بعدش کشیدم.

۲۱ آبان بود که از خرم آباد با خانواده همسرم (بدون همسرم) رفته بودم تهران عروسی یکی از اقوام. به محض اینکه رسیدم خونشون درد شدید کمر و سینه داشتم میخواستم مسکن بخورم ولی چون تو اقدام بودم گفتم قبلش بی بی چک بزنم و بعد با خیال راحت مسکن بخورم، هرچند حدود ۱۰ ماه بود تو اقدام بودم و میگفتم ۱ درصد احتمال بارداری وجود داره.

رفتم بی بی چک خریدم با اولین بی بی چک دو خط پررنگ افتاد، بی بی چک دوم رو که زدم مطمئن شدم نی نی در راهه 🥰. خلاصه که اونجا مجبور شدم به خانواده همسرم اطلاع بدم که تو راه برگشت خیلی آروم رانندگی کنن چون اوایل بارداری بود خیلی رعایت کردم.

تو عروسی خواهر شوهرم سرماخوردگی شدید گرفت و به منم انتقال داد تو راه برگشت و این شد شروع عفونت کردن گلوی من تا آخر بارداری و یه بهونه برای اینکه هر روز استفراغ کنم و چرک خشک کن هایی که اصلا جواب نداد.

وقتی برگشتیم خرم آباد رفتم پیش دکتر زنان و تشکیل پرونده دادم و یه آزمایش روتین دادم که متوجه شدم قندخونم از حد نرمال بالاتره ولی با نظر متخصص غدد دارو‌ نیاز نداشتم ولی همون اوایل سعی کردم قند مصنوعی رو خیلی کم کنم.