۳ پاسخ

خانمای باردار کار خونه همیشه هس تمامی هم نداره یکم استراحت کنین هفته های اخر سنگین هستی خیلی همه چی سخت تر میشه

عزیزم ب دنیا بیاد خودت سبک میشی حداقل درد نداری دیگه ... این کارا رو یکمش رو بده شوهرت انجام بده خب

من امروزفقط ناهار گذاشتم سبزی پاک کردم هرکاری میکنم درجا میزنم 😢

سوال های مرتبط

مامان 🌸زهرا+محمدحیدر مامان 🌸زهرا+محمدحیدر ۴ سالگی
سلام سلام خانوما چطورین خوبین؟😍امروز گفتم پرانرژی بیام که انرژی‌تون نیوفته
جونم براتون بگه که از دیروز علیل شدم🤣 انگار لگنمو با چوب زدنش و از چند ناحیه شکسته در این حد درد دارم وحشتنااااااک
حالا اینکه میخندم چون خب چاره چیه میخوام به خودم انرژی مثبت بدم بلکه بتونم این اخرا رو با روحیه بهتری تحمل کنم
در حدی شدم که به معنای واقعی کلمه دیگه نمیتونم آشپزی کنم و کار کنم، دیروز تا ساعت ۵ و نیم عصر گرسنه گرسنه بودم تا همسرم رسید و غذا برام آورد چون اصلا نمیتونستم پاشم و کاری برا خودم انجام بدم
دیگه رنگ به چهره نداشتم، شوهرم یه خوفی کرده بود.. هی میگفت زودتر غذا بخور دیگه رنگت پریده 🤣🤣
قشنگ معلوم بود فشار و قند دوتایی افتاده، یه ذره دیرتر می‌رسید زیر سرم بودم
خلاصه قسمت خوب ماجرا اینه که کمر دردم خیلی بهتره
فقط پای چپم و لگن همچنان بشدت درگیره
منم امروزو اومدم خونه مامانم اینا.. هرچند میدونم که اواخر درد لگن معمولا سراغ ادم میاد ولی امیدوارم زودتر روبراه شم و شدت دردم کم شه بتونم سرپا شم و چند تا کار ریز رو حداقل انجام بدم
۹ ام تولد دختر مهربون و نازمه دوست دارم تا اونموقع در حدی خوب باشم که بتونم یه تولد خونوادگی واسش بگیریم
دخترم قربونش برم یکم حال و هواش عوض شه
عاشق تولد و کیک و کادو و اینجور چیزاست
ولی خب اگه وضعیتم اینجوری که الان هستم باشه امکان نداره بشه
ولی دلم روشنه که ان شاءلله با دعای شما درست میشه و دوباره به روال برمیگردم
دختر قشنگ من ۴ ساله میشه
مامان بچه قشنگمون💞 مامان بچه قشنگمون💞 ۳ ماهگی
هنوز این بچم به دنیا نیومده همسرم لفظ بچه دوم میاد اعصابم خورد میشه...
واقعا چطور میشه فقط بخاطر اینکه بچه اول تنها نباشه دومی رو اورد؟
من خودم وقتی می‌خواستیم اقدام کنیم همش دو دل بودم، نه ک دوست نداشته باشم اما بنظرم بچه داشتن فداکاری بزرگی رو از سمت مادر میخواد که من هنوزم نمیتونم باهاش کنار بیام... خب من تا به الان توی یکی از بهترین دانشگاه‌های تهران مهندسی خوندم و هنوز فرصت نکردم مشغول به کار شم... دوست داشتم حداقل از لحاظ مالی مستقل شم و یه هویت اجتماعی برای خودم داشته باشم اما خب به محض تموم شدن ارشدم از ترس اینکه بعدا توی بارداری به مشکل نخوریم(چون همسرم ۸ سال ازم بزرگتره) اقدام کردیم. حالا حس میکنم از اهداف شخصیم دور افتادم، چون خانواده‌هامون هم شهرستانن ، برای بزرگ کردنش دست تنهام و این به این معنی هست که حداقل دو سال دیگه نمیتونم برای خودم کاری بکنم... بعدش هم ک بالای سی سال سن دارم و کی به خانومی تو این سن ک بچه داره و هیچ سابقه کاری نداره کار میده... این فکرا دیوونم میکنه و هیچکس درکم نمیکنه...