۱۴ پاسخ

واقعا سخته منم بچه ام ۳۰ هفته به دنیا اومد دو هفته بستری بود خیلی روزای سختی بود خصوصا وقتی ازش خون میگرفتن ولی با تموم سختیا به شیرینی الان می‌ارزید

خدا حفظش کنه.پسر منم که بستری بود این پرستارا انقدر نفهم بودن بد رگ گرفته بودن ازش که کف پاش کلا کبود شده بود و یه بارم جای رگ گیریشم زخم بزرگی شده بود هنوز جاش مونده میبینم دلم کباب میشه

عزیزدلم انشاءالله زودتربری خونه اتوت عزیزم خداحفظش کنه

عزیزممممم
عکس الانشو نمیزاری؟؟

لعنت به روزای ان ای سیو و بخش نوزادان لعنت جهنمه برای مامان بی گناهی که تازه زایمان کرده رسما جهنمخ

خداروشکر که الان صحیح و سالم داخل بغلته 🤲

عزیزم بچت چن‌هفته به دنیا آمد‌منم زود زایمان کردم ۳۴هفته

خدا خیلی بزرگه من خودم دیابت دارم
بعد زایمانم پسرمو بردن دستگاه چون زردی داشت منم با بخیه خیلی سختم بود میرفتم شیرمیدادم میومدم
زردیش انقد بالا بود هیچ جوره پایین نمیومد یه هفته شده بود بیمارستان بودیم من اب ازگلوم پایین نمیرفت هیچی نمیخوردم
یروز رفتم شیرش دادم خواسته بودم بزارمش دستگاه خودم ازحال رفته بودم بچم افتاده بود زمین
حتی بعدش یادم نمیومد زایمان کردم
خلاصه اون روز با همه سختی ها گذشت از پسرم کای عکس اینا گرفتن خداروشکر سالم بود
الان خداروشکرمیکنم پسرمو بهم بخشید 🥲

منم بچم ۳۴هفته ۲۱۰۰ بدنیا اومد ،چقد کوچولو بود چقد زخم زبون شنیدم .بار اول ک بهم گفتن از دستگاه درش بیار و بغلش کن نمی تونستم از بس کوچیک بود .خودشون در آوردن واسم .خواستم شیرش بدم بار اول انگشت کوچیکه دستش رفت زیر ناخنک کلی گریه کرد 🥺😭

خداروشکر عزیزم اگردوست داشتی عکس الانشم تو پاسخ هابزار

عزیزم زنده باشه
منم دوقلو داشتم ۳۰ هفته دنیا اومدن با وزن ۱۳۰۰ و ۱ کیلو تا ۳۰ روز خودم کلا بالاسرشون بودم تو ان آی سی یو فقط شب ساعت ۱۲ تا ۶ میرفتیم اتاق مادران استراحت میکردم. من چهارمحال بودم ولی رفتم اصفهان زایمان کردم شوهرمم هفته ای یه بار میومد ملاقاتمون اجازه نمیدادن بیاد .بعد از ۳۰ روز یکیش فوت کرد ☹

ای جان خدا حفظش کنه عزیزم
خیلی سخته روزای اول🥲حالا اگه بچه ان آی سیوو اینا باشه که دیگه هیچی....

وای وقتی بچه را برا اولین بار میدن بغل ادم چقدررر حس عجیبیه منم دخترم رفت ای سی یو وقتی داد دستم حس عجیبی بود تا اونروز بهش دست نزده بودم

عزیزم ایشالله همیشه سالم و سرحال کنار هم زندگی کنید به شادی و خوشی

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۵ ماهگی
مامان معین رضا مامان معین رضا ۴ ماهگی
سلام مامانا، امروز توی آرایشگاه یه اتفاقی افتاد، من بچمو گذاشتم روی صندلی که مانتومو تنم کنم، یه دختر جوون کنارم بود کلی ذوق بچم کرد گفت بدید من بغل کنم، گفتم نه ممنون نیازی نیست زحمت میشه گفت نه و با اصرار برای چند دقیقه بغل کرد دودو سه چهار دقیقه، و من یه لحظه به فاصله شاید ۵ قدم رفتم پستونک معین رو توی روشویی همون اتاق آب گرفتم اومدم، بچمم خواب بود، بعد بچه رو گرفتم رفتم خونه و همینطور که خواب بود گذاشتمش توی جاش البته نه روی تختش توی تشک روی فرش، ناهار خوردیم معین گریه کرد رفتم سراغش دیدم معین وارو شده و داره سینه خیز میره و گریه میکنه دویدم بلندش کردم دیدم دهنش سیاست، خیلی ترسیدم فک کردم دهنش خون اومده بسته شده خونا، دست کردم دهنش و یه تیکه شکلات و یه عالمه شکلات آب شده از دهنش درآووردم، خیییلی ترسیدم، خدا لعنتش کنه مریض نمیدونم کی وقت کرده بود شکلات چپونده بود توی دهن بچه ی خواب، خدا میخواست که تا بیدار شده بود وارو شده بود و نرفته بود پایین شکلاته که بره گلوش، خلاصه دنیای کثیفی شده، من که هنوز حالم برنگشته سر جاش، تو رو خدا خیلی مواظب باشید خیییلی، آدم مریض زیاده.