خیلی ناراحتم

همسرم ی اخلاقی داره گاهی وجود این اخلاق خوبه گاهی خیلی بد
اخلاقشم اینه ؛ کسی که اعصابش رو خراب کنه حریمی که برا خودش تعریف کرده رو رد کنه کلا از زندگیش حذف میکنه
حالا با بعضی از خواهر برادراش ارتباطی نداره( البته جایی باشیم و اونام باشن من با همه سلام علیک میکنم و حرف میزنم و همسرم نه)

حالا امشب برادرشوهرم (برادری که ما باهاشون ارتباط خوبی داریم) دعوت کرده بابت مهمونی قبولی پسرش تو دانشگاه ، همه خانواده هستن
همسرم میگه من حوصله ندارم تو جمعی باشم ک بهم بی احترامی میشه
میگم ما مهمان ی نفر دیگه هستیم، به حرمت اون خانواده باید بریم و یک ساعت بمونیم برگردیم ( البته ما یک روز قبل دانشگاه رفتنش رفتیم خونشون و کادو بردیم)
خواهرش زنگ زد کلی حرف زد که اگر به راضی کردن باشه تو فقط میتونی

انقدر انقدر ناراحتم که پشتم و گردنم درد گرفته
بهش میگم همش مارو تافته جدا بافته میکنی و حس بدیه
بچه من هیچکی رو نه میبینه ونه میشناسه

۶ پاسخ

حق داری واقعا
مگه میشه آدم از همه کنار بکشه
الان امشب نرفتین؟

کاش شوهر من اینجوری بود من از رفت و امد های بیخودی خلاص میشدم

شوهر منم همین اخلاق داره ولی سر خانواده خودش نه
بعد میخواد من بزم اون پشت من بیاد بگه من که نمیخواستم برم تو منو بردی

شوهرمنم خیلی رفت و امد فامیلی رو دوست نداره ولی از وقتی نیکان بزرگ تر شده خیلی مهمونی دوست داره و بهش خوش میگذره
بخاطر نیکان به هیچ دعوت و مهمونی ای نه نمیگیم

چه اخلاق بدی شوهرخواهرمنم اینجوریه

کاملا حق داری.درست میگی خوب ی نفر دیگه مهمونتون کرده و میتونید برید ب احترام میزبان

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۴ سالگی
سلام خانما یک نظر خواهی می‌خوام ازتون
من یک پسر ن دیک چهارسال دارم که خیلی شیطونه و جدا از شر و شیطون بودنش خیلی هم دست به زن داره بعد اینکه هروقت میریم مهمونی بچه ها بی که هستن اونجا رو میزنه همه ناراحتن از دستش هرچقدم باهاش صحبت میکنم اصلا متوجه نمیشه میگه ببخشید ولی دوباره به کارش ادامه میده وقتی هم جلوشو میگیرم خودمو میزنه این چند روز همش عید دیدنی رفتیم وچون دیگه خیلی اذیت کرد گفتم دیگه جایی نمیرم تا مادرشوهرش دیشب اصرار کرد بیا چرا بچه رو قایم میکنی بچه گناه داره منم گفتم پس دیر میام واسه افطار نمیام دیشب رفتم خونه خاله شوهرم و اینکه پسرم با توپ زد تو چشم یک از بچه های فامیل بعد اون بچه هم زد تو کمر پسرم منم گفتم باشه مشکی نیست زده خورده دوباره آخر شب دست یکی دیگه از بچه های فامیل رو کرد لای در و گاز گرفت ماهم وقتی داشتیم می رفتیم گفتم مامان برو بوسش کن عذر خواهی کن ازش بچه منم رفت جلو بوسش کنه اون بچه هم زد تو گوشش منم دوباره گفتم باشه مشکلی نیست نمیشه همش بچه من بزنه باید بفهمه که وقتی میزنی پس میزنن و اینکه از اون طرف باید عذر خواهی یاد بگیره حالا مادرشوهر م میگه چرا گذاشته بره معذرت خواهی کنه گور باباش که کتک خورده به درک چرا نوه من رو زدن بنظر شما من دارم اشتباه میکنم یا مادرشوهرم
مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 ۴ سالگی
💓💓💓💓💓💓💓

واقعا بارداری طبیعی و بچه سالم و صالح نعمتیه که خدا به هرکسی نمیده، کاش قدر دسته گل هامونو که خدا اینجوری بدون دخالت شخص ثالث گذاشته تو بغلمون رو بیشتر بدونیم!

درباره IVF و PGD سؤال می پرسم تک و توک کسی جواب میده ...
هزینه فقط یه آزمایشش 30 تومنه که تازه ببینن آیا میشه کاری کرد یا نه ...

اولین بار دخترخاله ام بعد از کلی آزمایش روی یکی از برادراش فهمیده بود ناقل یه بیماری ژنتیکیه و بهمون گفت که همه دخترخاله ها هم باید آزمایش بدن که ناقل هستن یا نه ...
من همیشه دلم میخواست زود ازدواج کنم، وقتی با همسرم آشنا شدم، گفتم پسرهای خانواده ما ممکنه همچین مشکلی داشته باشن با اینکه هنوز آزمایش نداده بودم، با توجه اطلاعات کمی که داشتم گفتم درمانی هم نداره؛ ۲سال تمام به خاطر اینکه خودش و خانواده اش عاشق فرزند پسر بودن ، از هم فاصله گرفتیم و من دچار افسردگی و خونه نشین شدم و اونم خودشو زد به بی خیالی و خوشگذرونی و ادامه زندگیش ...
تو فاصله اون ۲سال چندبار برای آزمایش ژنتیک و مشاوره پیش دکترای چند تا مرکز رفتم و فهمیدم منم ناقلم متأسفانه ...
به کسی نگفته بودم و خودم می رفتم دنبالش ...
اون روزی که جواب آزمایش رو گرفتم، رو نیمکت تو حیاط بیمارستان بقیه ا... نشسته بودم، بیدارِ بیدار بودم، خواب نمی دیدم!
سردرد گریه فشار عصبی هیچ کدوم نمیتونست مشکلمو حل کنه و دردم کم کنه چون خدا منو اینجوری آفریده بود!

ادامه در کامنت ها 👇
مامان یاسین مامان یاسین ۴ سالگی
سلام
مامانا من چرا حس میکنم مادر خوبی برای پسرم نیستم حس میکنم مادر کافی واسش نبودم من یه دختر تنها بودم که از بچه داری سردرنمیاوردم به هوای حرف مادرم گذاشتم بچه دار شدم ولی متاسفانه مامانم فوت کرد و من موندم بی تجربگیام که باعث شد پسرم رفتار خوبی نداشته باشه یهو پرخاشگری میکنه میاد میزنه چیزی بخاد نخریم جیغ و داد میکنه حس میکنم خودمم مادر خوبی براش نبودم الان میبینم بعضی مامانا میشینن قشنگ با بچه هاشون کار میکنن من تا به حال هیچ کاری باهاش انجام ندادم جز اینکه رنگارو یادش میدم چیزای بزرگ و کوچیک و عدد هارو میدونه ولی نه به ترتیب و اسم بعضی حیواناتو حس میکنم مادر خیلی بدی بودم واسش🥺🥺مادر کافی براش نبودم البته تقصیر اطرافیانم بوده چون مادرنداشتم تو بچه داریم دخالت کردن و همش سرزنشم میکردن باعث میشدن همش باوحرفاشون ب حوصله باشم اعصاب داغون😭😭😭😭 الانم حس میکنم من مادر کافی برا بچم نبودم مادری نبودم ک براش وقت بزارم کاش من بجای مامانم میمیردم 😭😭😭😭
مامان قندلی❤️ مامان قندلی❤️ ۳ سالگی
خسته ترینم🥲

امروز از ۸ صبح بیدار شدم و متوجه بیحالی پسرم شدم😮‍💨
صبحانه خوردیم و دیدم نخیر تک سرفه هایی داره🙃
حالا من ساعت ۹ صبح نیرو کمکی هماهنگ کرده بودم که بیاد🙂
دیگه به همسرم گفتم نمیشه کنسل کنم و هزار تا کار دارم گفت خودم میبرمش دکتر🙂‍↔️
خلاصه از روز قبل هم یه کار مهم قول داده بودم روی سایت انجام بدم😟
یه لحظه احساس درماندگی که کردم که الان چرا باید پسرم مریض بشه و دغدغه به دغدغه های دیگه م اضافه بشه، اولش یکم دور خودم پیچ خوردم و رفتم تو فکر 🤔
بعد یه نیم ساعتی و کمی غر زدن به همسرم که چرا من همیشه اینقدر کارام بهم گره میخوره😐
بعدش به خودم اومدم و گفتم چه فایده فقط دارم وقت رو از دست میدم، شده دیگه فایده نداره مهمونی شنبه رو که نمیتونی کنسل کنی روز قبل کلی خرید انجام داده بودم که روی دستم میمونه🫠
خلاصه خانم کمکی اومد و کارای خونه رو بهش توضیح دادم و این بخش رو سپردم به ایشون 😌
بعد پسرم و همسرم رو راهی کردم برن دکتر🙃
خودمم بدو بدو رفتم سراغ لپ تاپ کاری که قول داده بودم رو انجام دادم خیالم از بابت اون راحت شد🤨
رفتم سراغ کمکی و کلی بهش کمک کردم که کارا زودتر بره جلو😩
در مجموع الان خسته ترینم و یه پسر کوچولو مریض هم روی دستم مونده🥺
البته مهمونی شنبه دورهمی دوستانه بدون بچه هاست و گرنه اگر قرار بود بچه ها هم باشن قطعا کنسلش میکردم که خدای نکرده بچه ای مریض نشه😓
این بود امروز ما 😱
شما چه خبر؟!
مامان نفس مامان نفس ۴ سالگی
بچها بیاین کمک
من یه مشکلی دارم و حس میکنم الان داره تو زندگیم اثر میزاره من قبل ازدواج خیلی مثبت بودم یعنی واقعا از رابطه سر درنمیوردم و نمیدونستم چ اتفاقی قراره بیوفته و اینکه خانواده خیلی سختگیری داشتم و خودمم خیلی خجالتی بودم بی تاثیر نیس خلاصه با ادمی ازدواج کردم که به شدت گرم بود بعد عقد ازم رابطه میخواست و من نمیزاشتم و میگفتم تا عروسی ن یه بار شوهرم یه داستانی تعریف کرد بماند چ داستانی و بعد از اسرار زیاد من قبول کردم اوایل عروسیمون هم زیاد رابطه داشتیم ولی من بیشتر به خاطر همسرم رابطه داشتم مثل اون گرم نبودم ولی خب بدمم نیومد بعد بچه خیلی رابطمون کمتر شد همسرم خیلی میومد طرفم و من بیشتر پسش میزدم واقعیتش یکم به اندامم حس خوبی ندارم یکم لاغرم و اینکه رو تمیزی و حموم قبل رابطه و بچه خواب باشه و اینا حساس بودم شوهرمم وقتی چند بار میومد و میگفتم نه بهش برمیخورد و باد میکرد الان من به جایی رسیدم که میل جنسیم صفره و شوهرمم یکم سرد شده و تازه فهمیدم این موضوع چقدر تو زندگیمون و اخلاق همسرم تاثیر داره ..به نظرتون چی مصرف کنم میل جنسیم زیاد شه و به همسرمم بدم ..شما بعد بچه این مشکل و داشتین همچین مواقع بچهاتونو چیکار میکنین من همسرم شبا زود میخوابه و روزام درگیر اداره و اسنپ و درسخوندن حتی تعطیلات نمیدونم چجور باید همه اینا رو تنظیم کنم که بین رابطه هامون فاصله نیوفته