تجربه زایمان طبیعی بخش چهارم:
تقریبا بهتر شدم ، ولی از شدت درد میلرزیدم و سعی میکردم داد و فریاد نکنم و نفس عمیق بکشم ، البته گاهی فریاد هم میزدم که ای خدا دارم میمیرم ، دیگه تموم شدم ، وااای امشب میمیرم😆😆😆😆
خلاصه همسرمم اومد کنارم اینقدر درد داشتم ، فریاد زدم ، بعد ماماها میگفتن وااای چه خودشو برای شوهرش لوس میکنه😐🤨
دردام به قدری زیاد بود که حالت تهوع اومد سراغم ، و انگار این نشونه ای از پیشرفت تو زایمان بود ....
⚠️ اینجای ماجرا رسیدیم به ساعت ۱۰ ، مدفوع و ادرارم بی اختیار میومد⚠️🥴 میگن ع.ن و گ.وه آدم یکی میشه اینه⛔
🤪🤦🏻‍♀️🤯😄
دکترم رسید بالای سرم ، معاینه کرد گفت عاااالی ، اینجوری بود که انگار داره به یه پدیده کاملا عادی نگاه میکنه ...
بهم گفت تا میتونی زور بزن و روی پاهات اسکات بزن ، چون اینجا دیگه توپ جواب نمیداد ...
از مامانمم خواستن که بره بیرون ...
بریم بخش بعدی✌🏻✌🏻✌🏻

۷ پاسخ

چرا اپیدورال یااسپاینال نزدی ؟

پارت بعدوبگو

اینایی که میگی تجربه کردم
فقط مامانم و همسرم نبودن کنارم، زنگ‌میزدم‌ بهشون با گریه میگفتم من نمیتونممم، بگین دکترم بیاد سزارین کنه !! 🤣🤣🙏

بسلامتی

دختر کُشتی مارو نصفه شبی
بنویس همش رو یکجا بره دیگه😂😂
خوابمون میاد🥴🥴

منم همش استرس دارم موقع زایمان یموقع ادرار یا مدفوع کردم چیکار‌کنم😑😂خجالت میکشم

کلا چند ساعت طول کشید زایمان ‌کنی؟

سوال های مرتبط

مامان رادمهر💙 مامان رادمهر💙 ۴ ماهگی
پارت۲تجربه زایمان طبیعیهمینجوری دردام بیشتر و بیشتر میشد مامام رسید بیمارستان و گفت درد که نداری راه برو درد که اومد سراغت اسکات بزن کمرتو صاف کن رو زانوهات خم نشو دیگه ساعت۳شده بود دردام خیلی بیشتر شد گفتم نمیتونم وایسم میخام دراز بکشم دراز کشیدم ماما گفت هر وقت دردت گرفت یه پاتو خم کن تو شکمت زیر رونتو بگیر و فشار بده این کارو کردم خیلی احساس فشار تو مقعدم کردم دیگه مغزم دستور نمیداد نفس عمیق بکشم بی اختیار زور میزدم معاینه کردن گفتن ۳/۵سانتی همینطور ادامه بده دیگه دردام زیاد شد گفتم نمیتونم تحمل کنم گاز بی حسی بیارین برام اوردن وقتی توش نفس میکشیدم احساس گیجی بهم میداد ولی دردمو در اون حد کم نمیکرد بدک نبود. چندبار درد شدید اومد سراغم ماماها پاهامو تو شکمم میکشیدن و میگفتن زور بزن منم جیغ و زور و داد و گریه همش باهم میزدم😂 ۸سانت شدم بردنم اتاق زایمان و باز هم گفتن پاهاتو تو شکمت جمع کن و جوری زور بزن که میخای مدفوع کنی منم زور که میزدم بیشتر رو مقعدم زور میزدم خیلی عالی بود روند زایمانو کوتاهتر کرد :
مامان نفس🐣🩷 مامان نفس🐣🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۳)
❌❌❌❌❌❌
دردم از بین رفته بود تقریبا که برام توپ اوردن که بشینم روش و حرکات اسکات و نرمش انجام بدم برای کامل باز شدن دهانه رحمم ،ساعت نزدیک ۶بعدظهر شد که دردم دوباره شروع شد ولی اینسری بخاطر این بود که بچه داشت میومد تو لگن برای زایمان
خیلی خیلی درد داشتم و دوباره حرکات سجده ای ماما گفت بزنم که خیلی درد داشت ،دردام اینقدر زیاد بود که دوباره اپیدورال یه دوز تزریق کردن ولی اونقدر تاثیری نداشت ،ماما خودش گفت اپیدورال بزنیم درد باز شدن دهانه رحم رو متوجه نمیشی ولی درد اینکه بچه میاد تو لگن رو متوجه میشی
هر وقت ماما معاینه میکرد اصلا درد رو بخاطر اپیدورال متوجه نمیشدم
میزدم ولی تاثیری نداشت که ماما گفت جوری باید زور بزنم که مدفوع بیاد،منم همون حین واقعا احساس مدفوع داشتم ،که اینقدر زور زدم و واقعا گلاب به روتون مدفوع اومد که سریع بلند شدم رفتم سرویس و وفتی اومدم بیرون دکترم رسید اومد وضعیتمو دید و گفت امادس بریم برای زایمان
مامان حسین 💙 مامان حسین 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی ، بخش سوم
⛔⛔⛔⛔⛔⛔
عزیزانی که روحیه حساس دارن و یا انتخابشون زایمان طبیعیه این بخش رو نخونن
⛔⛔⛔⛔⛔⛔
به ماما گفتم اگر جواب نده سِرُم چی میشه؟ گفت : تا ساعت ۱۲ اینو دریافت میکنی ، اگر اتفاقی نیافته ، تا ساعت ۶ صبح سِرُم معمولی میگیری بعد دوباره آمپول فشار 🤦🏻‍♀️😳
منم به خیال اینکه خبری نیست در آرامش کامل دراز کشیده بودم که نه بابا آخر منو میبرن سزارین میکنن ...
اما زهی خیال باطل ، ساعت ۸.۲۰ دقیقه احساس کردم یه چیزی درونم ترکید ، ماما رو صدا کردم که ببینه چیه ، همون موقع گرمای زیادی حس کردم و کل پایین تنه ام خیس آب شد ... ماما گفت خوبه ایول کیسه اب پاره شد ، داری تو زایمان پیشرفت میکنی ✌🏻🤦🏻‍♀️
همون موقع زنگ زد به دکترم تا خودشو برسونه و اینجا بود که تازه فهمیدم زایمان طبیعیه چیه🥴🤐🤯
دردام شروع شد ... درد نه ها!!!! درد 😖
تقریبا هر نیم ساعت یه درد عجیبی میومد سراغم ، همزمان احساس دفع و ادرار هم داشتم ... التماس میکردم که بذارید برم دستشویی دوبار گذاشتن ولی دفعه سوم نه دیگه گفتن نمیشه ...
ساعت حدودای ۹.۱۵ شب بود که دیگه تو حالت خوابیده نمیتونستم درد بکشم ، ماما اومد اول معاینه کرد که دردش بماند ، تازه شده بودم ۴ فینگر😬 
مامانم کنارم بود ، گفت نمیشه یه کاری کنی دردش کمتر بشه؟ بهم پیشنهاد داد روی توپ بشینم و یه بخشی از درد رو اونجا مدیریت کنم
ادامه دارد✌🏻😁
مامان آیهان مامان آیهان روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
بستری که شدم بردنم داخل یه اتاق خصوصی دوباره دستگاه nstبهم وصل کردن و منم دردام داشت زیاد میشد وتحمل کردنشون سخت تر وقتی که بستری شدم زنگ زدم ماما همراه گفتم که دردام داره بیشتر میشه گفتش که زود میاد منم تا ماما بیاد با نفس عمیق دردام کنترل میکردم .
ماما که اومد رفتیم حمام و کمرم با آب داغ ماساژ داد و روغن زد و ورزش روی توپ انجام دادیم و... منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد فاصله بینشون هم کمتر وقتی دردام زیاد شد داد میزدم که یه چیزی بهم بزنید که تندتر زایمان کنم اونام میگفتن که نه دردت خودت عالیه هیچ چیزی نمی خوای منم فقط با نفس عمیق دردادم کنترل میکردم از یه جای با گاز نفس می‌کشیدم که خیلی خوب بود خیلی کمکم میکرد تو کنترل دردا
از ساعت 3/45دردام وحشتناک زیاد شده بود جیغ میزدم داد میزدم که نمیتونم ماماهمراه هم فقط می‌گفت که زور بزن پاهام وهم جمع کردداخل شکمم و فقط می‌گفت زور بزن وقتی هم که دردام زیاد شده بود هرچند وقت معاینه میکردن که چقدر پیشرفت دارم
مامان آیهان مامان آیهان روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
من از هفته 35دهانه رحمن دوسانت باز بود ورزش و پیاده روی هم که از 36شروع کردم خیلی کمکم کرد این هفته اخرهم شیاف گل مغربی گذاشتم باعث شده بود که دهانه رحم نرم نرم بشه
خلاصه هروقت معاینه میکردن من پیشرفت میکردم و این خیلی عالی بود تا ساعت پنج که ماما گفت به حالت سجده بشین وپاهات باز کن و زور بزن منم هرچی میگفتن فقط به خاطر این که دردم کمتر بشه همه انجام میدادم تا اینکه ماماگفت عالیه سرش دارم میبینم و به ماما بیمارستان گفت دکتر خبرکنن که بیاد منم فقط به خاطر این که از درد راحت بشم تا دکتر بیاد فقط زور میزدم که بچه بیاد و راحت شم ساعت پنج و چهل دقیقه دکتر اومد وقتی منو دید گفت عالیه دیگه زور نزن ،
منم نفس عمیق می‌کشیدم تند تند تا دکتر یکم برش داد از پرینه و سربچه اومد بیرون و منو انگار از آسمون انداختن زمین راحت راحت راحت شدم انگار نه انگار که من بودم درد می‌کشیدم
خدا بعد اون همه درد یه منبع از آرامشش گذاشت داخل بغلم کن به تحمل کردن همه اون دردا ارزش داشت حتی بیشتر 😍
ان شاالله که همه مامانا راحت زایمان کنن و بچه هامون بغل بگیرن
مامان کایرا مامان کایرا روزهای ابتدایی تولد
مامان لیانا خانم 😍 مامان لیانا خانم 😍 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دوم
اصلا تو درداتون داد نزنید بدتر میشه فقط نفس بکشید تند تند دم و بازدم ، ساعت ۱۱:۳۰ ماما اومد و رفتیم اتاق خصوصی خیلی عالی بود خانم رحیم دل بلافاصله دکتر اومد معاینه کرد گفت اینکه ۸ سانت شده 😂 تعجب کرده بود گفت خیلی خوب پیشرفت داشتی ، بعدم حس فشار داشتم خیلی درد تو کمرم بود ، هر لحظه حس میکردم الان بچه میاد بیرون خیلی حس فشار داشتم ،ساعت ۱۲:۳۰ من فول شده بودم و بعد از اون ماما گفت فقط زور بزن جوری که انگار میخوای مدفوع کنی ،زورت هم باید حساب شده باشه الکی فشار نیار به خودت ، من فقط نفس عمیق میکشیدم و زور میزدم ، توصیه من به شما اصلا جیغ نزنید تو این لحظه و فقط سینتون رو بچسبونین و نفس عمیق بکشید و زور بزنین ، فقط هم موقع درد زور بزنید ، خلاصه زور میزدم کله بچه میومد بیرون دوباره می‌رفت تو 😂😂 دیگه ساعت ۲ رفتم اتاق زایمان ، شکممو فشار دادن بچه اومد بیرون ، بهترین حس دنیا بود یعنی
من خودم به شخصه مثل چی از زایمان طبیعی میترسیدم ولی بستگی به بدنتون و آمادگی شما برای زایمان داره اونقدرا هم که برا خودم بزرگش کرده بودم سخت نبود ، تونستم کنترل کنم دردامو خداروشکر زایمانم خوب بود بیمارستان هم از لحاظ رسیدگی عالی بود ، حتما حتما مامای همراه بگیرین واقعا خیلی تاثیر داره ، دکترمم خانم سجاد نیا بودن ولی روز زایمان خانم دکتر میروکیلی اومدن بالا سرم ، و تمام 😁
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 4
با کلی معاینه و درد و زور زدن ها بچه وارد لگن شده بود حس میکردم قشنگ ی چیز گرد توی لگنم با هر انقباض باید زور میزدم قشنگ حسش میکردم فشار میاد به اون جسم گرد که انگار گیر کرده بود ذره ذره حرکتشو می‌فهمیدم ماماها میگفتن داریم موهاشو می‌بینیم انگار بیشتر انرژی گرفتم برای زور زدن با اینکه بی حسی هم بودم ولی حس میکردم لگنم داره از هم متلاشی میشه
دیگه از شدت دردا فقط التماس خدا رو میکردم بچم زودتر به دنیا بیاد و فقط بزای اینکه ازین دردا راحت بشم بیشتر زور میزدم و حرف های ماما همراهم دقیق اجرا میکردم میگفت بین انقباض ها نفس بکش و موقع انقباض ها تا 10 بشمار و زور بزن و تا وقتی درد داری این کارو ادامه بده
دیگه دقیقه های آخر دردم وحشتناک شده بود که تمام بدنم انگار باهم گرفته بود دکترم که برش زد ی لحظه حس کردم مثل اینکه روحم از بدنم کنده بشه بی حس شدم برای ی دقیقه ی حالتی مثل اینکه ی ماهی لیز بخوره از دستت با سرعت حس کردم لیز خورد بچه اومد بیرون حتی بند نافش هم حس کردم دیگه انگار سبک شدم و ی نفسی کشیدم ولی دردام دوباره شروع شد دکترم داشت بخیه میزد که فکرکنم بی حسی ام داشت کم کم از بین می‌رفت می‌فهمیدم سوزنو فرو میکنه و میکشه که دوم سومی بود که داد زدم دارم درد و سوزش بخیه زدن حس میکنم همین جور که داشتم داد میزدم دارم حس میکنم بیهوشم کردم 😅