۳ پاسخ

من 10روز دیگ تا اخرین تاریخ زامیانم مونده خیلی استرس دارم ینی میشه منم بگم. تموم شد بچه ام کنارمه این کابوس ها بره دیگ نمیاد خسته شدم از اینکه نمیدونم چ اتفاق هایی قراره بیفته چ جور درد هایی میخام بکشم اصن زایمان چجوری هس نمیدونم خیلی سردرگمم😭😭

یکی انقد خوشحال میشم تا میبینم تجربه گذاشتن بنظرم خیلی خوبه تجربه زایمان رو بزاریممم🥺😍استرس ادم کمتر میشع

چند هفته بودی عزیزم؟

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین روزهای ابتدایی تولد
و منم هم زایمان کردم تحربه من از یه زایمان بد و پرخطر😐
جمعه ساعت ۱۲ بستری شدم با دوسانت نیم ساعت یک کیسه ابم پاره شد امپول فشارم بهم زدن دردای بدی داشتم تا ساعت شیش عصر خیلی درد داشتم فقط چهار ساعت باز شده بود امپول اپیدروال زدم بخاطر درد زیاد تا ۹ شب درد نفهمیدم خیلی میومدن معاینه میکردن تا کمک کنن دهانه رحمم باز بشه انواع ورزش روم انجام دادن اتاق پر خون بود ساعت ۹ شب ۶ سانت بودم دو تا همزمان سرم فشار بهم وصل کردن بی حسی امپول پریده بود دردام شروع شد بود داشتم میمردم همش معاینه میکردن تا ۱۱ شب ۸ سانت بودم ماماها به دکترم میگفتن پیشرفتی نداره بیشتر از ۸ سانت باز نمیشه دکترم میگفت ن خوبه ۱۲ شب شد باز نشد همش میگفتن مادر فرزند از دست میدیم دکترم قبول نمیکرد حالم خیلی افتضاح بود در حال مردن بودم اخر گفت تا دوشب صبر کنید باز نشد بیارید اتاق عمل دو شد من ۸ سانت بودم دیگ داشتم بیهوش میشدم اخر بردن سزارین بچه رو برداشتن من زایمان کردم
مامان جواد مامان جواد ۴ ماهگی
پارت دوم
بهم لباس بستری دادن همراهم صدا زدن لباسام بهشون دادم
سنوم چک کردن گفتن ک وزن بچت کمه 2کیلو 750 گرم سنو 37 هفته داده بودم خب خلاصه منو بردن داخل زایشگاه ساعت 8 بهم سرم زدن تقویتی با ان سی تی گذاشتن تا ساعت 10 شب بعد ساعت 10 امپول فشار شروع کردن ولی خیلیییی یواش یواش میرف من ساعت 12 شب تقریبا دردام شروع شد در حد کم پریودی بود 1نیم شب سرم قطع کردن گفتن استراحت کن صبح ساعت 6 امپول فشار دوباره وصل کردن نیم ساعت بعد معاینه کردن 2 سانت بودم نیم ساعت بعد ک ب 3 سانت رسیدم کیسه ابم را پاره کردن و دردام شروع شد امپول فشار بیشتر کردن ساعت 7نیم صبح ب 5 سانت رسیدم دردام قابل تحمل بود ساعت 9نیم دردام زیاد شد بدجور وحشتناک فق راه نجات میخاستم پرستارا خیلییییی کمک میکردن بهم پمپ گاز دادن ک یکم بی حس بشم ولی فایده نداشت خیلییی معاینه تحریکی میکردن خیلییی کمک می‌کرد پرستارا واقعا خوب بودن کمک میکردن بعد بهم امپول تو پام زدن ک روند زایمان زود پیش ببره
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت چهارم
و من دردام ب شدت زیاد بود جوری ک جیغ میزدم از درد. من ماما همراه گرفته بودم و شرایط ماما همراه اینه ک تا پنج سانت نشی نمیاد بالا سرت. خلاصه پرستارا وقتی دیدن ک من هیچ پیشرفتی نمیکنم برام سرم فشار زدن ومن شدت دردم بیشتر و بیشتر میشد و امپول فشار هم تاثیری روی پیشرفتم نداشت و من تا نزدیکای ظهر دهانه رحمم چهارسانت باز شد با وجود امپول فشار. مجبور شدن زنگ بزنن ماما همراهم بیاد ک خودش کمک کنه دهانه رحمم باز شع وقتی مامااومد معاینم کرد و کلی امیدواری بهم داد نگران نباش کمک میکنم زودتر دهانه رحمت بازشع. مامانا توصیه ای ک بهتون میکنم اینه ک اک قصد طبیعی دارین حتمن ماما بگیرین چه همراه چه خصوصی فرقی ندارع ولی حتمن بگیرین توی اون شرایط خیلی خوبه کسی باشه کنارت ک دلسوزانه همراهیت کنه و حرفای دلگرم کننده بهت بزنه و من مامام ب خوبی کارشو تواین زمینه برام انجام داد و حرفاش باعث دلگرمیم میشد... خلاصه ماما با کلی ورزش و اینا کمکم کرد تا دو ساعتی از دردام و بهتربتونم تحمل کنم اما خب من دقیقت دردام وحشتناک تر میشد و این دردی ک من میکشیدم برای درد دهانه رحم ده سانت بود ولی من دهانه رحمم پنج سانت باز شده بود.و این کلی ماما و پرستارارو متعجب میکرد و هی تند تند منو معاینه میکردن و امپول فشارمو شدت تزریقشو بیشتر و بیشتر میکردن ک من زودتر پیشرفت داشته باشم و تا ساعت دو ظهر دهانه رحمم رسید به نه سانت... و مجبورشدن بخاطر شدت دردی ک داشتم توی همون نه سانت پروسه زایمانو شروع کنن