آرش حدودا ۲۰ سالی هست بوکس کار میکنه. برادرش تو دوران دانشجویی علاقمند به بوکس شده بود و میرفت کلاس ، ارش هم به پیروی از ارسلان میرفت و ادامه دادن جفتشون. کیسه اش پاره شده بود و کیسه خوب پیدا نمیکرد تو مشهد با دوستش این چند روزی که مشهد بودن میرفتن پارک وکیل آباد فایت میکردن منم باهاشون میرفتم منتها دور پارک رو پیاده روی میکردم تا تمرینشون تموم شه. بلا استثنا هروقت از کنارشون رد میشدم میدیدم چندتا دختر نشستن رو به روشون و دارن نگاهشون میکنن لبخند میزنن به آرش و دوستش.
امروز دیدم هوا خوبه با خواهرم رفتیم پیاده روی دور وکیل آباد دیدم همون دخترا اومدن نشستن رو همون نیمکت منتظر آرش و دوستش.
صحنه عجیبی بود.. این که بدونی این سه تا نشستن منتظرن شوهرت و دوستش بیان بهشون نخ بدن و تو هم باید خودتو بزنی به نفهمیدن و ندیدن
حقیقتا سردرد شدم . دوس داشتم از این آدمای بی تفاوت باشم اما نمیشه. تازه آرش همیشه یه رینگ طلایی ساده تو دستشه . تو دوران دوستیمون رفت یه جفت خرید که وقتی نیستش تو دستم باشه کسی سمتم نیاد.
اون دخترا حلقه دستشو دیدن و بازم منتظر میموندن :/

۶ پاسخ

خب دیگ رمانمونم جور شد😂

چرا خودتو ب نفهمیدن میزنی . خب برو‌ ی حرکتی بزن. چشم غره ای چیزی. تا دخترا حساب کار دستشون بیاد

منم انقد بدم از اینجور دخترااا بخدا الان بجای که با مجردا دوست بشن بیشتر با متاهل ها میپرن خدا لعنت شون کنه

متنفرم از زنای خونه خراب کن

برو جلو پیش شوهرت بفهمنن زنش هستی کنار صندلیشون بشین

خدا لعنتشون کنه دختر من دکترم بیمارستان میشینه یک خانمه حامله ۹ماه بوده شکمش خیلی بزرگ بود اومده بود کارهای بستریش انجام بده یک زن ول سینه هاش قشنگ بیرون پیراهنش بالای ناف یک کت کوتاه هم تنش بود کلی صندلی خالی بود اومد روبه روی شوهر این خانم حامله نشست خانمه حالش خوب نبود متوجه نمیشد شوهر عوضیش چه غلطی میکنه اینقدرحرص خوردم باورت نمیشه

سوال های مرتبط

شیرین شیرین قصد بارداری
من یه دختر خاله دارم به اسم بهار. متخصص تغذیه است و متولد ۷۰ عه هنوز ازدواج نکرده یعنی تازه قصدش رو پیدا کرده. همونی که بهم گفته بود داره به ارسلان جدی فکر میکنه.
امروووووز خبر داد که ارسلان بهش زنگ زده و گفته که اگه توام موافق باشی رابطمون رو باهم شروع کنیم قول میدم مرد خوبی باشم برات و انشالله اگه قسمت شد و ازدواج کردیم زندگی خوبی برات بسازم
(الهییی... این ارسلان خیلی گوگولیه🥲❤️)
ازم پرسید چرا ارسلان هنوز تو ۴۵ سالگیش ازدواج نکرده؟ گفتم یه دختری رو دوس داشته ولی مثل اینکه خانواده دختره خیلی بی سر و سامون بودن خانواده آشفته ای داشته. وقتی میفهمن دخترشون قصد ازدواج داره با ارسلان به زور میدنش به پسرعموش چون ناموسشون نباید دست آدم غریبه بیفته. این دختره هم شب عقد قبل اینکه پسرعموش بیاد تو اتاقش واسه حجله خودشو از پنجره پرت میکنه پایین و جا به جا میمیره.
بعد از اون تا هفت هشت ده سال خانواده دختره ارسلان رو اذیت میکردن و میگفتن تو باعث بدبختی ما شدی این طفلی هم اینهمه سال اسیر این خانواده بوده بعدشم که سنش رفته بالا دختر مورد علاقش رو پیدا نمیکرده.
ازش خواهش کردم برادرشوهر عزیزمو اذیت نکنه.من واقعا خانواده آرش رو دوس دارم . ارسلان به معنای واقعی حکم برادر بزرگترمو داره خیلی مهربون و آقاست ناراحت میشم ببینم کسی اذیتش میکنه
البته دختر خالم هم دختر آروم و باشخصیتیه کاری به کار کسی نداره بدذات نیست اصلا
هنوز آرش خبر نداره. ارسلان بهم سپرده تا قطعی نشده چیزی به کسی نگم حتی آرش. یعنی دارم میترکم از دهن قرصی دارم منفجر میشم اینو واسه یه نفر تعریف کنم
مامان بیبی مامان بیبی هفته دوازدهم بارداری