خانما حالم خیلی بده هم خسته ی روحی هستم هم جسمی
ناشکری نمیکنم ولی گاهی میگم بچه فقط یکی اونم بخاطر ارضا شدن غریزه ی پدرو مادری...
واقعا دیگه کم آوردم هی که درمورد بچه دوم آوردن سوال میکردم یه سری ها میگفتن خیلی سخته و اوضاع بهم ریخته میشه یه سری ها میگفتن نه بچه ی دوم راحتتره و آسونتر میتونی بزرگش کنی...
ولی الان که نزدیک دوماهه از تولد بچه ی دومم میگذره میگم واقعا بچه دوم آوردن خیلی سختتره حس مسئولیت بیشتر آرامش کمتر شلوغی بیشتر استراحت کمتر تنهایی و خلوت داشتن کمتر ...
یه وقتایی به خودم میام میبینم خودمو کلا فراموش کردم انگار که اصلا وجود ندارم و تمام وقتم شده بچه هام
از طرفی همش عذاب وجدان دارم حس میکنم نمیتونم اونجور که باید واسه هرکدوم از بچه هام وقت بذارم پسر بزرگم وابستگیش بیشتر شده و همش دنبال جلب توجهه از طرفی عصبی و پرسروصدا و شلوغ کار و حواس پرت شده مدام میخواد تو دست و پای من باشه کارای شخصیشو مستقل نیست و باید حواسم بهش باشه ولی اونجور که باید نمیتونم یا اگرم بتونم اینقد خسته و بی حوصله ام که بیشتر اوقات سرش داد میزنم و بعدش پشیمون میشم اونقدری که باید نمیتونم باهاش وقت بگذرونم و این مسئله هم منو هم پسرمو آزار میده
دخترم تازه داره دوماهش میشه و کلی چالش پیش رو داره و همش نگرانم مثلا یکی از نگرانی هام واکسن دوماهگیشه از طرفی خیلی مراقبت و مواظبت میخواد همش میخواد بغلم باشه اونم بغل میکنم یا کارام میمونه یا پسرم حساس میشه دوست دارم بیشتر باهاش وقت بگذرونم اما نمیشه آخه نوزادی بچه اولم همش با استرس بخاطر بی تجربگی گذشت حالا که واسه بچه دوم تجربه ام بهتره و استرسم کمتره چالش های دو فرزندی نمیذاره بیشتر حال کنم با نوزادی بچم

۷ پاسخ

چقد مثل توام😪

حستو درک میکنم منم شرایطم مثل تو وبعضی وقتا ناشکری میکنم بخودم لعنت میفرسم

من خیلی درکت میکنم دقیقا حال منم همینه منم پسر بزرگم اخلاقش کلا عوض شدع فقط میخواد جلب توجه کنع از طرفیم پسر کوچیکمو امروز ختنه کردم میگ شما فقط ب اون میرسین کوچیکرو هم نمیتونم ول کنم خیر سرمون گفتیم بچه دوم بیاریم اولی باهاش همبازی بشع ولی کلا اوضاع فرق کرد خلاصه ک خیلی سخته حتی ی آرایشگاه ساده هم نمیتونم راحت برم تا این حد😮‍💨

بین من و همسرمم فاصله افتاده همو میخوایم ولی نمیتونیم باهم باشیم دغدغه های زندگی های امروزی که هم بماند پیر همه رو درآورده...
راست میگن از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی فقط پیر میشی
یه وقتی به خودمون میایم که میبینیم چندسال از عمرمون رو زندگی نکردیم فقط گذشته...

الهی بگردم🥲کمکی نداری؟ یه روز بگو مادری کسی بیاد پیشت یکم برای خودت باش به خودت برس، دخترتم یه کوچولو بزرگتر شه خوابش و اینا بهتر میشه راحت تر میتونی برنامه ریزی کنی و به کارات برسی، حتما مکمل هات و مصرف کن که جون کار کردن و رسیدگی به بچه هات و داشته باشی، الهی که خدا بهت توان مضاعف بده❤️

همین ک انقد ب فکری و میدونی بچه بزرگت چی میخواد خودش ی دنیاست

منکه شیر ب شیره
اصلا نیمفهمم روزگار چجوری میگذره 🫤
یوفتی اصلا یادم میره کدوم دلاراس کدوم دانیال بخدا
یکی مثلا میپرسه اسم پسرت چیه چندثانیه مکث‌میکنم تا یادم بیاد کدومو میگه
اصلا گیج شدم

سوال های مرتبط

مامان محمدسبحان مامان محمدسبحان ۵ ماهگی
سلام مامانا لطفاً واسم دعا کنید که بتونم از این وضع زنده بیرون بیام
بعداز زایمان دومم افسردگی و اضطرابم خیلی شدیدتر شده انقدر که بهداشت تهدیدم کرده که وضعیت اورژانسی واست می‌زنیم مامانم چهل روزه پیشمه و دیگه نمیتونم باهاش کنار بیام همش داریم دعوا میکنیم پسر بزرگم بهش وابسته شده و هرچی میگم وابستگی و کمتر کن بچه اذیت میشه ولی انگار نه انگار اوایل زایمانم بهشون گفتم که کوچیکه رو بیشتر نگهدارید بزرگه با خودم باشه اما برعکس عمل کردن همه کارای پسر کوچیکم با خودمه اونم دیگه حتی واسه خواب با هیچکس نمیمونه عوضش از پسر بزرگم دارم فاصله میگیرم نمیتونم باهاش بازی کنم بهش غذا بدم بخوابونمش و... اونم دیگه باهام کاری نداره همش می‌ره سراغ مامانم و بهش وابسته شده تا حرفی میزنم مامانم تهدیدم می‌کنه که من میرم خودت بمون و هرجوری دوست داری تربیت کن
کاش آنقدر نمی‌ترسیدم از تنها موندن با دوتا بچه
کاش کمکی نداشتم ولی لااقل بچه هام بدخواب نبودن می‌دونم اگه اضطراب جدایی از بچه هارو نداشتم تا الان ولشون کرده بودم و رفته بودم