ی روز در هفته میام خونه مامانم اینا دختر بزرگم انقدر بهانه میگیره اصلا نمیذاره مامانم باهاش حرف بزنه سرش داد میزنه عین چی میپره بهش مجبور شدم خونشون بمونم پادرد داره و مهمون داره انقدر دختر بزرگم اذیت کرد الان رو پام نین ساعت دیگه زدمش عصبانیم کرده طفلک بابام ک مامانم چقدر عصه میخورن از رفتارای این دختر پی پی شم نگه میداره دارم پیدرولاکسمیدم دوروز خونه سه روز کار نمیکنه غذاش خوب شده آبم میخوره میوه کم میخوره فقط پیاده رویم داره دیگه خسته شدم خودم عین ۶۰ ساله ها شدم کمر به پایین ندارن انگار زانوهام درد شدید داره نشستن و پاشدن برام سخت دختر کوچیکمم عذاب میکشه از دست گریه های این مهدم میبرم موندم چیکار کنم این همه محبت میکنن پدرو مادرم بهش انگار نه انگار عین چی میپره بهشون دلم میخواد بلند بلند به خاطر اقبالم گربه کنم

وااای دختر منم اینجوریه، نه با پدر مادر من خوبه نه با پدر مادر همسرم،اصلن میگه نگام نکنین بهم دس نزنین منم عصبی میشم از کاراش،یوقت فک میکتم خانواده همسرم فک میکنن من یادش میدم

عزیزم پسر منم اینجوریه اینقد ک مادر من ب این بچه محبت میکنه و دوسش داره با هیکس دیگه اینجور نیس.بعد اقا یسره مامانجون دوست ندارم مامانجون بدی فلانی همه چی میگه بهش .انقد ناراحت میشم ک نگو .میفهممت دقیقا

عزبزدلم
پسرمنم خودش رو نگه میداره عاشق مامانمه ولی خیلی اذیت میکنه تنها نوه شون بود حالا بااومدن داداشش خیلی تو جمع بد شده مثلا وقتی مامانم داداشش رو میگیره مامانمو هل میده کلا از وقتی کسی میاد تا وقتی ک بره اذیت میشم برا خودنمایی ریخت و‌پاش میکنه هی صدامون میکنه بشینیم تو اتاق پیشش یا گریه میکنه ک منو ببرید پارک یا سوپری
ولییییییی میگم بچس دیگه س وقتایی کلافه میشم داد میزنم بعدش کلی ناراحت میشم

توی این سن با مادر بزرگا و پدر بزرگا اینجوری میشن دختر منم اینجوریه با مادر بزرگاش

آبروم رفته تو ساختمونشون انقدر که این گریه میکنه اینجا الان نصف شبم میخواد با گریه سر کنه تو خوابم گریه کنه آخه چته تو دختر