۹ پاسخ

بیمارستان اپادانا با بیمه کوثر قرار. داد دارن!؟

خداقوت بهت بده عزیزم😘

اخلاق رفتارشون؟؟

کدوم بیمارستانی؟

کدوم بیمارستانی؟

اکلی تمر تستقوین

وایییی خداااا الهی بمیرم منم باید دخترمو ول کنم😭😭

عزیزم دکترت کیه

چرا بستری شدی ؟

سوال های مرتبط

مامان لیانا🌈🧸 مامان لیانا🌈🧸 ۵ ماهگی
تجربه زایمانم🎀

ساعت ۱۲و نیم شب بوود را افتادیم بریم بیمارستان خیالم راحت یود خونه تمیز همه کارامم کرده بودم شوهرم منو از زیر قرآن رد کرد و اومدیم سوار شدیم ی حسی میگفت ک میرم با نی نی برمیگردم از یطرفی هم درد نداشتم میگفتم خدایا برنگردم بدون نی نی دیگ خسته شدم از انتطار دل تو دلم نبود فقط ببینمش خلاصه رسیدیم اول بیمارستان بهارلو نامه رو نشون دادم گفتن درد داری گفتم نه گفتن بستری نمی‌کنیم که یا کیسه آبت پاره شده باشه بستری میکنیم یا درد داشته باشی بد گفت بشین تا صدات کنم بیای معاینت کنم اومدم بیرون ب شوهرم گفتم بیا بریم بیمارستان اکبرآبادی با اینکه خیلی بد تعریف کرده بودن ازش ولی گفتم برم خودم ببینم چجوری رفتیم اونجا ک گفتم اینجوری دکترم نامه داد گفت برو هرجا خواستی بستری شو و س سانتم فقط ی کم شکمم درد میکنه گفت اینجوری ک بستری نمیشی گقتم دکترم گفتم تا ۴ صبح امشب دیگ کیسه آبم پاره میشه🤣گفت چقد مطمعن!!بد گفتم الان چیکار کنم برم گفت نه بشین مدارکت بده تا دکتر بیاد معاینت کنه
مامان آیسا💖ویهان💙 مامان آیسا💖ویهان💙 روزهای ابتدایی تولد
2 تجربه زایمان
گفتم توروخدا من میترسم
گفت تو بترسی و استرس داشته باشی بهتره ک خدایی نکرده داروی خواب آور برسه ب بچه و بی حال بشه
گفت اگ خیلی میترسی پمپ درد بگیر ی نوع مسکن هست و جواب میده
منم از خدا خواسته چاره ای نداشتم گفتم باشه و نامه رو داد و رفتم خونه وسایلامو بردارم
۳۸هفته و ۴ روز بود ک زایمان کردم
زنگ زدم ی شوهرم گفتم پایین منتظر باش دارم میام باید بستری بشیم دوتامون هم خوشحال بودیم هم من استرس داشتم شوهرم هم ناراحت بود برا من
رفتیم خونه بابام وسایلارو برداشتیم همگی شام خوردن ولی من فقط از استرس ی نصب لیوان آب خوردم هرکاری کردن چیزی نخوردم گفتم میترسم تو اتاق عمل بالا بیارم
ساعت ۸رفتیم سمت بیمارستان
مامان و خواهرم و داداشم هم باهامون اومدن از اون طرف دختر خاله و خالمم اومد
بالاخره رفتیم بستری شدیم رفتم تو زایشگاه دخترم گیر داد منم باید پیشت باشم پرستارا نمیذاشتن دخترمم گریه میکرد منم اشکم لب مشکم بود و شروع کردم ب گریه کردن
نمی‌دونم چرا دخترم ب هیچ زبونی راضی نبود اصلا
زنگ زدم شوهرم اومد وقتی اومد دید دخترم راضی نمیشه سرش داد زد و دعواش کرد بزور بردش بیرون
اونجا دلش و ب دست آورده بود آرومش کرده بود
همون شب ۴ تا سزارینی بود