ما اومدیم اردبیل🌝❄️
خیلی هوا سرده
تو مسیر پوره شدیم قشنگ با اینک مامانم همراهمون بود ولی بازم نویان بیقراری میکرد میخواست بیاد بغل من خلاصه ک کلی سرویسمون کرد
اون همه ام واسه غذای تو راهش تدارک دیدم( نوتری بیسکوییت،سرلاک گندم خرما، پوره سه میوه هیرو بیبی، کته مرغ از خونه پختم برداشتم ) هیچ کدومو نخورد
از تجربه سفر با بچه بخوام بگم بیسکوییت و نون سخاری خیلی بدردم خورد میدادم دستش یه لیس میزد ده دقیقه اواز میخوند 🤣نه میخوردش نه مینداختش پایین انگار ارث باباش بود
خلاصه ک سرگرم شد
تو یکی از استراحتگاه ها براش دوتا کتاب شعر خریدم خیلی دوسشون داره کل مسیر من الاغ و ببعی شده بودم شعر میخوندم 🤣حالا نشونتون میدم
وای دمای بیرون ماشین ۰ درجه بود 😑😬اصلا نمیشد پیاده بشیم من فن داخل ماشینو روی ۲۵ درجه تنظیم کردم
تن نویانم یه رکابی زیردکمه نخی با بلیز استین بلند و شلوار و یه جفت جوراب بود
ولی میخوابید خیس عرق میشد از ترس اینک در باز شد باد نخوره بهش سرما نخوره مدام داشتم لباس عوض میکردم قبلی رو با فن خشک میکردم دوباره اون یکی خیس میشد اینش خیلی سخت بود واقعا
نویان از دیروز صبحانه تا الان هیچیییی نخورده واقعا نمیدونم دیگه چیکار کنم
سرلاک اصلا نمیخوره متنفره یذره به دهنش خورد نیم ساعت تن و بندشو لرزوند 😓🫤
ساعت ۹ شب راه افتادیم ۷ صبح رسیدیم
درحال حاضر خونه عزیزجون من هستیم ولی میریم خونه عزیز نویان ( مادرشوهر جانم 🤧)
اینجا همه خونه هاشون بخاری دارن و خب بخاطر هوای به شدت سرد بخاریاشون زیاده و خیلی میترسم نویان دست بندازه بهش اصن فوبیا گفتم صبح خواب بمونم پاشم ببینم دست زده ب بخاری
ای خدا
زودتر این عروسی تموم شه بریم خونمون

تصویر
۸ پاسخ

به نظرم خیلی سختش کردی
منم یکی دو هفته پیش مشهد بودم هوا هم به شدت سرد بود جوری که بیرون حتما کلاه و کاپشن و شلوار تو خزی با دوتا جوراب میکردم تنش
ولی تو ماشین چون دمای هوا خوب بود لباس متناسب با هوا براش میپوشوندم نه عرق کرد نه نیاز به تعویض لباس

هرچی سخت بگیری بیشتر سختت میشه

قشنگ کلا بزار باد بره کوشش اذیت میشه خودمون شهرستانمون اردبیل بادش اذیت میکنه گوش قشنگ کلا بزار

من خسته شدم جا تو خدا قوت بده

اووووو چه سختش کردی . ما که زود زود تبریز میریم من این همه اذیت نمیشم وقتی هوا سرد باشه همتا رو پیدا نمیکنم چون شب هم راه میفتیم شامش رو تو خونه میدم و دیگه غذا نمیپزم فقط خوراکی برمیدارم توروخدا به خودت سخت نگیر اینجوری بچه هم احساس استرس و اذیت شدن رو میفهمه بیشتر اذیت میشه و میکنه

سلام خوش اومدی
میبینی ما تو یخبندونیم😅😅

اردبیل خیلی هواش سرده ما یبار تیر ماه رفتیم چنان سرد بود هواش من پسرمو لای پتو همه جا می‌بردم بازم استرس داشتم مریض نشه ماهم زنجان زندگی میکنیم هوا بشدت سرده خوده منم خونمون بخاری داریم یعنی همش استرس دارم پسرم بره خودشو بسوزونه شوهرم خونه نبودنی حتی دستشویی هم نمیرم از ترسم

وای چ سخخخخخخخخت😂😂😂😂

منم اردبیلم
باز خوبه اجازه میده لباسشو عوض کنی بچه من انقدر گریه میکنه پارم میکنه

سوال های مرتبط

مامان آقا نویان 🩵 مامان آقا نویان 🩵 ۱۰ ماهگی
خب خب خب چون که قول داده بودم بیاید باهم پوره میوه هیرو بیبی درست کنیم 😍😌
چونک من گلابی نداشتم سیب زدم بجاش
یه موز کوچولو خسته + یه نارنگی کوچولو+ یه سیب کوچولو 🍌🍊🍏

ریختم تو میکسر
شیشه هیرو بیبی رو تمیز شستم و خشک کردم 🫙😅

پوره خام رو ریختم داخلش درش رو محکم بشتم گذاشتم تو ابجوش با ۱۰ دقیقه جوشید درش کامل وکیوم شد مثل خود هیرو بیبی 😎
بعد از ابجوش دراوردم موند تو دمای محیط کاااامل خنک شد
بازش کردم همونجور ک میبینید رنگیش و بافتش دقیقا شد هیرو بیبی
مزش یکم ترش تر بود بیشتر از هیرو بیبی طعم میوه میداد ( اون بیشتر مزه اب میداد)
و نکته خیلی مهم نویان دقیقا همونجوری ک هیرو بیبی رو با عشق میخورد از اینم استقبال کرد 🤪
بیشتر واسه بچه های ۶-۷ ماهه مناسبه
قاعدتا نویان الان تو این سن باید میوه رو خودش گاز بزنه بخوره ولی از اول علاقه ای به میوه نداشت و نخورد چون اینو دوست داره تصمیم گرفتم گاهی وقتا براش درست کنم
از هیچی میوه نخوردن بهتره ( البته اگه حوصلم بکشه😅)
چون پخته و پوره شده هست راحت هضمه ولی اخر شب ندید مخصوصا اگر نینی رفلاکس داره چون نویان دیشب شرکتیشو خورد اذیت شد ( البته شاید بخاطر نگهدارنده بوده )
اها اینم بگم اینم بعد از باز شدن در ۲۴ ساعت تاریخ داره برای بیرون و مسافرت خیلی خوبه
( مثل هیرو بیبی گلابیم نداره که فورا 💩کنن)
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۱۲ ماهگی
واااای ک چقدر سختههه😫😫😫
دیشب گفتم بچم بیقرار بوده و تب دندون داشته. از ساعت ۲شب یهو تب شدید آورد هر نیم ساعت بیدار میشد و کلی گریه میکرد. تب پسرم اندازه گرفتم شوهرم خوند گفت ۳۷ونیم گفتم خب خوبه دیگه ولی برا اینکه هول نکنم دروغ گفته بود ۳۹ درجه بوده. دیگه دیدم با دارو و قطره کم نمیشه تبش براش شیاف گذاشتم تا ۶ صبح با من بود بعد دیگه بیهوش شدم از خستگی بچه رو سپردم به شوهرم ولی صداش تو گوشم مونده بود. صبح بردمش بیمارستان گفتن ویروسه
از بیمارستان رفتم خونه پدرشوهرم ک با برادرشوهرم سرگرم بشه کلی بهونه گرفته. بعد اومدیم خونه یه ساعت خوابیده بااااز گریهههه رفتم خونه بابام. اونجا دوباره گریههههه برگشتم خونه گریههههه داروهام هیچ اثری ندارن انگار. باز رفتم خونه پدرشوهرم ک با برادرشوهر ۵ساله ام سرگرم بشه. اومدیم خونه باز گریههههه نیم ساعت خوابید که بدو بدو شام گرم کردم خوردم. باز الان گریهههههه دادمش دست شوهرم داره راهش میبره.
دیگه نمی‌دونم چیکار کنم بچم آب شد😭😭😭
مامان آقا نویان 🩵 مامان آقا نویان 🩵 ۱۰ ماهگی
از سفر برگشتیم اومدیم دیدیم رادیات تو اتاق خودمون که نویانم اونجا تو گهوارش کنارمون میخوابید ، سوراخ شده و اب میده
حالا تعمیر اون اب واحد رو بستیم و پکیج رو از برق کشیدیم خونه یخ کرده ❄️🥶
اومدیم تو اتاق نویان کف خونه بخاطر سرامیکا انقدر سرده که نویانو رو‌ زمین نخوابوندم گذاشتمش داخل تختش کردمش تو کیسه خواب موسلین روشم یه پتو نازک کشیدم امیدوارم کافی باشه اخه لباساشم استین بلند شلواره 😖
کف خونه یخه کمرم گرفته ولی سختمه از کمد دیواری تشک در بیارم اخه اصلا رخت خوابام استفاده نمیشن دراوردن جا زدنشون سخته برام
از طرفیم نویان سرفه خلطی میکنه تو خواب از ترسم خ* ا* .. ه کردم سرماخورده ینی؟ 😞😕
خداکنه گذرا باشه فقط
بخور سرد روشن کردم تو اتاق
از اونورم دارم به این فکر میکنم ک نویان گریه کرد باید پاشم سرپا تا از تو تخت درش بیارم حفاظ تختم انقدر بلنده تشکشم انقدر عمیقه که باید از وسط تا بخورم تا بچه رو بکشم بالا 😫😫😫
خدایا خودت بهم صبر و تحمل بده
حالا خداکنه نویان امشبو تب نکنه حداقل 😣
مامان کسری جون🥰 مامان کسری جون🥰 ۱۲ ماهگی
پارت پنج :دیگه اومدم خونه و زندگی عادی بود منم درد داشتم ولی با فاصله سه چهار ساعت من خیلی کتاب خوندم کلاس شرکت کردم و علایم زایمان رو میدونستم رو‌خودم کنترل داشتم دست پاچه نمیشدم بگم وای الان ۳سانتنم درد هم دارم گاهی برم بیمارستان دیگه تا شب رفتم حموم چندتا اسکات زدم و شیو کردم و ساک بچه ام زو هم آماده کردم شیاف رو گذاشتم و رفتم بالش بارداریم رو اوردم رو تخت گذاشتم و خوابیدم تا ساعت پنج صبح که با درد تیرکشیدن از شیکم تا کمرم بیدار شدم انگار یه آن برق وصل میشد بهم از شکمم نا کمرم میومد و ول میشد یه جوری بود که اگه سرپا بودم مجبور میشدم بشینم یا دولا بشم ،تو کلاس ها تکنیک تنفس یادگرفته بودم و با اون تکنیک ها کامل دردم رو رد میکردم همسرم ساعت ۷رفت سرکار و من هم بیدار بودم هر یک ساعت دردم میگرفت و ول میکرد منم فهمیدم که نزدیک زایمانم شروع کردم جمع و جور کردن خونه تا همه چی مرتب باشه دردم گرفت برم سر آخر داشتم آرایش میکردم دیدم درد هام خیلی نزدیک بهم حدودا هر ده و پونزده دقیقه یکبار دیگه زنگ زدم به همسرم ساعت ۱۱بود اونم مرخصی گرفت از اداره و اومد خونه تا بیاد یک ساعتی طول کشید مامانم ایناهم رسیدن و با شوهرم و مادرم و خواهرم راهی بیمارستان شدیم قبلش به دکتر زنگ زدم گفت حرکت کن سمت انصاری منم خودمو میرسونم کل مسیر من انقباض داشتم هی با تنفس خودمو کنترل میکردم تا تموم میشد یه نفسی میکشیدم بعدی میومد پشت سر هم خلاصه پست صندلی شوهرم رو گرفته بودم و با نفس هام خودمو آروم میکردم خداشاهده حتی یه اخ نگفتم کل مسیر رو جوری که همشون میخندیدن میگفتن این درد زایمان نیست ما بریم برمون میگردونن میگن این وقتش نشده هنوز
مامان سبحان مامان سبحان ۱۵ ماهگی
دیشب خدا بهم رحم کرد🥲 دیروز بچم رو بردم بیرون اومدیم خونه بچم آروم بود یهو بچم خوابید تو خواب همش گریه میکرد همش با خودم میگفتم برم اسفند دود کنم برای بچم چیزیش نشه وقتی از خواب بیدارش شد همش گریه می‌کرد گریه بند نمیشد خواهر شوهرم اومد سرگرمش کرد آروم شد خواهر شوهر هم بهم گفت براش اسفند دود کن گفتم بهش غذا میدم بعد به بچم غذا دادم سپردمش دست باباش رفتم براش زغال بزارم تا اومد انگار یه چیزی خورده بود تو گلوش گیر کرده بود چ‌وضعی بود😑شوهرم که فکر میکرد نون خورده تو گلوش گیر کرده بهم میگفت بهش آب بده تا بره پایین 🤦🏻‍♀️ولی من اینکارو نکردم پشتش زدم تا یه یکم بالا اومدیکم خون هم اومد بردم بیرون زدم پیشتش تمام غذایی که خورد بود رو بالا آورد با کمی خون دیدم یه تکه پوست تخمه هم بیرون اومد😑😑گلوش رو بریده بود تا اومد بیرون 🥲🤦🏻‍♀️ از یه طرف هم مادرشوهر تا دید اومد شروع کرد به فوش دادن من عصبی بود 😅😐همش اسم‌مردن میورد 😑😒 بچت میمورد بچت فلان میشد