#پارت19
لبانش را محکم میبوسید. ملورین از شدت شوک کارش همانطور ثابت مانده بود.
محمد بی طاقت دست پشت سر ملورین گذاشت و بوسه اش را عمیق تر ادامه داد!
چشمان سبز ملورین کم کم خمار شد و روی هم افتاد.
لبانش را از هم فاصله داد و نابلد محمد را بوسید.
یک لحظه محمد خندید. و میان لبانش پچ زد:
-توله ی نابلد!
از لبانش گاز محکمی گرفت . مشغول بوسیدن بود که صدای حلیمه آمد.
-آقا، آقا....
سریع از او جدا می شود و آرام کنار گوشش لب میزند:
-اخرشب بمون سر خیابون میان دنبالت! سریع آشپزخانه را ترک می کند که ملیحه جلویش می آید.
-اقا بفرمایید اینم حوله تازه و دست نخورده!
-ممنون ولی الان مهمون ها دیگه میان! پشیمون شدم ......
حلیمه با تعجب به او زل زد.
-خب آقا زود تر می گفتی دیگه! این قدر منه پیرزن و بالا پایین میکنید شماها!
خنده ای می کند، حلیمه ی غر غرو را دوست داشت !
از کنارش می گذرد و به آشپز خانه میرود.
دست در جیب فرو می کند و به سمت پذیرایی می رود که با صدای مادرش نگاهی به آن می اندازد.
-محمد، مادر بیا اینجا!
به سمت مادر و زن عمویش می رود.
-امر بفرما!
-مادر، این شریک بابات امشب داره میاد اینجا! همونی که دخترش وکیله! اون چشم قهوه ایه ماشالا چشمم کف پایش این دختر چقدر قشنگه.
-خب مامان خیلی قشنگه، بعدش...
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.