#پارت11
زن، بدون این که توجه کند ،از پایین تخت با بدن لختش به طرف او آمد.
-من فقط این ماه با تو بودم عزیزم! تو خودت یکم خشمی این بلارو سرم آوردی!
رویش را جمع کرد و با حالتی چندش آور به او خیره شد.
-گشاد چه هیچی غار علی صدر شدی بابا! به خاله میگم جای دیگه بفرستت به درد من نمیخوری.....
ترس در چشمان زن پدیدار شد، سریع به سمت او حرکت کرد و اورا روی تخت دراز کرد و رویش نشست.
گاه و بی گاه ناله های الکی و پوچ سر میداد.
محمد، فقط می خواست تمام شود.
چشمانش را بست تا کارش را ادامه دهد.
یک لحظه. تن و بدن سفید و بی نقض دختر چَشم سبز پشت چشمانش پدیدار شد....
صدای ناله های آن شبش در گوشش پی چید.
عرق از سر و صورتش سرازیر شد.یک لحظه حس کرد دخترک، جای این زن گشاده رو ست.
سریع از جایش برخواست و جایشان را عوض کرد و سریع شروع به ضربه زدن کرد.....
هیکل سفید و زیبای ملورین با آن سینه های درشت و سفید را تصور کرد و یک لحظه در حال حرکت شیره ی وجودش میاد بدن زن خالی شد.
محمد به سرعت خودش را بیرون کشید.
باز بی احتیاطی کرده بود ، باز گند زد.
همانطور سریع بدون توجه به زن نالانِ روی تخت به سمت آشپزخانه حرکت کرد و قرص اورژانسی را با یک لیوان پر از آب برداشت و به سمت اتاق حرکت کرد.
-پاشو،پاشو تن لشتو جمع کن این قرص و بخور.
صدای ناله ی بی حالش نشان از لذت بی حد و مرضش داشت.
-حوصله ننه من غربیم ندارم ، پاشو جلو پلاستو جمع کن گورتو گم کن!
قرص را از لای دندان های سفید زن به داخل دهانش فشرد و آب را به زور به خوردش داد.
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.