پارت ۷۹ داخل کامنت.

۱ پاسخ

#پارت79

از همان بعدِ ورودش چشمش به مینو که کنار بخاری خوابیده بود افتاد و لبخند زد.

- بشینین لطفا.

با شنیدن صدای ملورین چشم از مینو گرفت و روی زمین نشست و به پشتی تکیه زد.

ملورین نیز روبرویش نشست و شروع به چلاندن انگشت‌های کوچک دستش کرد و اهسته گفت:

- ببخشید که مزاحمتون شدم!

حرفش را نادیده گرفت و گفت:

- تموم این یک ماه منتظر بودم یه زنگ بزنی بهم... امروز که دیدم زنگ زدی خیلی تعجب کردم!

چادرش را کمی روی سرش جابه‌جا کرد و با شرمندگی به گل های کوچک قالی خیره شد و گفت:

- نمیخواستم مزاحمتون شم، فکر کردم اگه چیزی بینمون نباشه واسه هر دوتامون بهتره ولی..

مکث کرد و محمد از مکثش سواستفاده کرد و با تیز بینی گفت:

- ولی چی؟ نکنه دلت واسم تنگ شده بود؟

سریع چشم گرد کرد و سرش را بالا گرفت و محمد حس کرد با دیدن چشم‌های گرد شده‌اش چیزی در دلش فرو ریخته!

- نه... نه سوتفاهم نشه واستون! فقط...فقط...

دوباره حرفش را قورت داد و دوباره محمد از مکثش استفاده کرد و گفت:

- پس نکنه دلت واسه رابطه‌های پر تب و تابمون تنگ شده بود و میخواستی دوباره با هم باشیم!

سوال های مرتبط

مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان رمان گندم مامان رمان گندم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان رمان گندم مامان رمان گندم ۵ سالگی
مامان رمان گندم مامان رمان گندم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان رمان گندم مامان رمان گندم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی