پارت ۸۴ کامنت.

۱ پاسخ

#پارت84

با اینکه سعی داشت دلخور بودنش را زیاد نشان ندهد اما محمد متوجه اوضاع شد!

دوباره گند زده بود و در اوج عصبانیت حرفی زده بود که اصلا درست نبود.

چند نفس عمیق کشید و سپس تنش را به سمت ملورین مایل کرد و اهسته لب زد:

- منظوی نداشتم خانم کوچولو! بغض نکن...

سرش را بالا گرفت و با چشم‌هایی خیس و لب هایی لرزان سرش را به دوطرف تکان داد و گفت؛

- نه مشکلی نیست! حق با شماست من بازم باهاتون کار داشتم که زنگ زدم درست مثل اون شب...

دلخوری در تک به تک حرف هایش بی داد میکرد.
نفسی عمیق کشید و گفت:

- میشه برین اونور؟ یا اصلا برین خونه‌ی خودتون... من اشتباه کردم زنگ زدم.

انگار زیادی گند زده بود و ملورین زیادی از دستش ناراحت شده بود .

قبل از اینکه ملورین از او فاصله بگیرد مچ دستش را گرفت و اهسته گفت:

- گفتم ببخشید منظوری نداشتم !

مچ دستش را به ارامی از دست محمد بیرون کشید و سعی کرد خونسرد به نظر برسد:

- منم گفتم مهم نیست، حق با شماست.

خود داری را کنار گذاشت و با دندان هایی که چفت هم شده بودند اهسته لب زد:

- چرا هر چی میگم هی تایید میکنی تو؟ بگم غلط کردم خوبه؟ وا میشه اخمات؟

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط

مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان رمان گندم مامان رمان گندم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان رمان گندم مامان رمان گندم ۵ سالگی
مامان رمان گندم مامان رمان گندم ۵ سالگی
مامان رمان گندم مامان رمان گندم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی