من دیگه روانی شدم میخام دوتاشون ول کنم برم واقعا نمیکشم.. از صبح درحال کار کردنم دیشب یه چراغ قوه از اینا ک میبندن ب سر دست شوهرم بود خودش داد نیکان باهاش بازی کنه بعد ب زور ازش گرفت گذاشت رو اپن ب من گفت نده دستش منم گفتم خودت دادی من ندادم اپن ما یکم کوتاهه بعد من تو اتاق بودم داشتم کمدا مرتب میکردم نیکان پا گذاشته رو بالشت اینو اوردع پایین دکمه هاشو شل کرده من میدونم بیاد کلی دعوام میکنه چرا خراب کرده..

بگو وسایل خودتو جمع کن نذار جلو دستش من حواسم به چند جا باشه

بگو برو دس خدا مهربون
زنا چقدر بدبختن بشور بساب سرویس بده دقیقا کوزت ب تمام معنا بعدشم طلبکارت میشن من ک تا الان نزاشتم زورم بگه مگه سر خون بس اومدم تو خونش نزار ایجوری حرفت بزنه عامو

اووووه بگو برداشته من نبودم کنارش

آخی عزیزم خب قانعش کن اینجوری ک نمیشه من کل زندگیمو ب گند هم بکشه شوهرم اولش اگر من بگم باورش نمیشه ولی وقتی خودش خونس عمدا می‌زارم کار خرابی هاشو ببینه وقتی ببینه دیگه قانعش میشه هیچی نمیگه

خب عزیزم بچه اس شوهرت باید درک داشته باشه ب تو چیزی نگه خودش وسیله هاشو میزاره دست بچه بد عادتش می‌کنه بعد دعواش رو با تو میکنه

خسته نباشی