خانما شمایی ک با پدرشوهر مادرشوهر تو یه ساختمون زندگی می‌کنید دخالت میکنن تو تربیت بچه هاتون من دیگ خسته شدم باهم زندگی نمی‌کنیم بخاطر دکتر رفتن اومده اینجا واقعا دیگ رد دادم بچم سواستفاده گره میدونه جلوی اون نمیتونم نه بگم یکسره گریه میکنه گوشی میخام منم ندم یکاری میکنه پدرشوهرم بچه بدتر کولی بازی در میاره ینی اگ کل ۲۴ ساعت گوشی دستش باشه من حق ندارم گوشیو بگیرم دوسه بارم گوشیو زده زمین رفته تعمیر میگم خراب میکنه گوشیمو میگه جهنم ینی بچه ارزش گوشی ده بیست تومنی نداره😑😑میگم کور میشه این اصلا خوب نیست براش میگه نه بچه گریه میکنه باید گوشی بدی بهش گریه نکنه فقط😑بچم بد غذاعه من ب زور و مکافات بهش چن لقمه یا چن قاشق غذا میدم تا قانعش میکنم ک بشینه غذا بخوره میگ نمیخاد حتما گشنش نیس ک بخوره دیگ😑😑بچه ام اینو میشنوه پا میشه میره من نهایت مامان بابام مثلا پسرم بخاد کار بد کنه دعواش کنم بگن کاریش نداشته باش ولی اینجور کارا رو کار ندارن یا تف کردن بهش یاد داده سر صب ۶ پا میشه بالاسر بچه نازش میکنه دیگ اونم پا میشه😑هوووفففف خدااا

۶ پاسخ

خانواده شوهر من ک الان چهار ماهه خونمن چی بگم بخدا دیوونم کردن ولی من آدم رکیم حرفمو میزنم نمیزارم کسی دخالت کن ایقدم جدی ام اگه هرچی ب بچه بگم صداشون در نمیاد والا ب اونا چه

خیلیییییی

خو تو گوشی نده بگو گوشیم خرابه بگو گوشیه خودتونو بهش بدین
برا غذا خوردنشم درست میگن هرچی اصرار کنی بدتره بیشتر لج مبکنن نمیخورن
بهش اشتها اور بده

پدر شوهر منم وقتی بچم ویروس اسهال استفراغ شدید داشت خونش بودیم بچه اشتها نداشت اصلا هرچی میخورد بالامیورد همش گیر میداد تو محل ب بچه نمی‌دی تو غذا براش درست نمیکنی تقصیر توعه
دیگه هرچی محترمانه حرف زدم فایده نداشت عصبانی شدم گفتم هیشکی دلسوز تر از مادر بچه نیست گفت چرا هست منم آتیش گرفتم زنگ زدم بابام بیا منو ببر اینجا نمیتونم بمونم اینجا خار داره
دیگه تا ابد جرئت نکردن چیزی بگن

اوووف امان از دست مادربزرگ و پدربزرگ ها. منم مادر خودم اینجاست پشتش بود بچمم بیشتر اذیت میکزد بهشون گفتم دیگه هیچی نمیگن. حالا پدرشوهر مادرشوهر فرق میکنه آدم می‌ترسه حرف بزنه ولی تو کار خودت رو بکن گوشی رو بگیر ازش بذار گریه کنه بگو ببخشید چشماش ضعیف شده دکتر گفته گوشی نباید دست بگیره منم نمی‌دادم بهش حالا الان میدونه شما پشتش در میاین بیشتر گریه میکنه

عزیزم میتونی محترمانه جوری ک بهشون بر نخوره بهشون تذکر بدی..

مادر شوهر منم سر غذا خوردن پسرم همش بهم گیر میداد..تا جایی ک یروز بهش گفتم که از این حرفاش ناراحت میشم و خودم از عادت های پسرم بهتر خبر دارم..

سوال های مرتبط

مامان Roza مامان Roza ۲ سالگی
از دست شوهرم خسته شدم هرچی و به دخترم میگم نه هر کاری و میگم نه انجام نده پشت من به دخترم میگه برو انجام بده اونم جدیدا شکایت من و میکنه تا بهش میم فلان چیز خوب نیست الان وقتش نیست نمیدم میره به شوهرم میکه مامان فاان چیز و نمیده یا فلان کار و نمیزاره انجام بدم اونم بهش میگه بیا من بهت بدم یا میگه برو انجام بده
علنا من و کوچیک میکنه بچه به حرفم تره خورد نمیکنه خسته شدم از نفهمیاش خستههههههه
شب بهش میگم تو تخت جای بازی نیست بازی کردید بسه بازیای خطرناک میکنن بعد که بچه داره خوپشو پرت میکنه من عصبانی میشم چون نزدیک از تخت با مخ بیوفته پایین بچه رو بغل میکنه به من میگه پدر سگ مادر فلان بعد به بچه میگه ریه نکن بابا عیب نداره خودم هستم
بچه ام تا اخر شب از من فرار میکنه که میترسم مامان نیاد و از این حرفا
واسم مهم نیست بچه میوفته دنبالش از این که من و خراب میکنه و دارم با یه مرد نفهم بیشعور که خیر سرش مدیره و تحصیل کرده اس و ریده با این شعور و شخصیتش زندگی میکنم خسته ام خیلی خسته ام