میخوام یه شرایطیو براتون بگم ک اگ جای من بودین چیکار میکردین
امروز رفتیم جایی و منو هلن رفتیم روی صندلی بشینیم تا شوهرم کارشو انجام بده و برگردیم. اونجا یه آکواریوم هست و همون لحظه چون شلوغ بود و میدونستم هیجانی میشه دستشو گرفتم کفتم بیا بشین کنارم که دستشو کشید و با اخم گفت میخوام منم بهش گفتم ببین بچهای دیگه همه نشستن کنار پدرمادرشون و واقعا هیچ کدوم تکون نمیخوردن و آروم نشسته بودن تا وارشون تموم بشه و برن
برم یهو یه آقایی یکم اونور تر برگشت ب هلن گف بشین کنار مامانت و شیطونی نکن و انگشتشم برای هلن تکون داد
هلن گفت باشه و نشست اونم گفت آفرین
هرچند ک بعدش با یکی دوتا دختر همونجا دوست شدو حرف میزد و من گاهی تذکر میدادم ک مامان جان آروم حرف بزن ولی
اون لحظه ک اون تقریبا هلنو دعوا کرد نمیدونم بخاطر اروم شدنش خوشحال باشم یا ازخودم عصبانی باشم ک اجازه دادم کسی ک غریبه اس بچمو دعوا کنه!
اینم بگم ک آخر سر هلنو بردم یکم ماهیارو نگاه کرد بعد اومدیم ولی دلم یه جوریه

۹ پاسخ

من باشم چیزی نمیگم چون واقعا منظوری نداشته می‌خواسته دخترتون آروم کنه گارد گرفتن نداره

من پسرم ومادذم سواراتوبوس شدیم پسرم دیدبابام نیست برابابام گریه کردتواتوبوس به جرات بگم یکساعت داشت دنبالش گریه میکردهرکارمیکردیم اروم نمیشدیه آقایی جلومانشسته بود بادعوانه هابااروم گفت گریه نکن سرصداکنی اقای رانن ه بیرونت میکنه ها این وگفت پسرم آروم شد ومنم والاناراحت نشدم چون رومنظوری نگفت دیدپسرم آروم نمیشه هرکارمیکنیم خواست کمکی کرده باشه وواقعالطف بزرکی کردکه باحرفش آرومش کردبنظرم ادم تواین مواقع نبایدناراحت شه

خوب اول اگه میبردی نگاه می‌کرد اصلا این اتفاق ها نمی‌افتاد انقدر سرگرم میشد که ساکت میموند اما شانس اوردی ا ن اقا کلمات بد به کار نبرد که تو ذهن بچه بمونه در کل اجازه نده دیگران با تندی با بچه حرف بزنن اسیبش زیاد

خب بنظرم باید قبلش بچه رو میبردی دوتایی ک از نزدیک نگاه کنه و حس کنجکاویش ارضا بشه.بعدش شاید شما بلند بلند بچه رو نصیحت کردی یا شاید اون مرد آدم بیکار و الافی بوده و دنبال لبخندت بوده ک یه آدم رذل بوده.بچتو همیشه ببر نگاه کنه گولش بزن دستاش توی دست خودت باشه.و هر وقت مرد کثیفی اینجور گفت نگاهش نکن.تجربه خودم بود😘🤭

ن بابا چیزی نگفته کمکت کرده اتفاقا..من گاهی خودم به پدرم میگم اینجوری به شوخی به دخترم می چیز بگه حرفم رو گوش کنه

اخی درک میکنم من نمیتونم خودمو کنترل کنم اگه همچین اتفاقی بیوفته میگم خودم هستم مراقبشم شما نیاز نیس بچه منو ادب کنی

منم رو پسرم حساسم اونجا سریع گارد میگرفتم
ولی نارازحت نباش دیگه گذشته

شاید اون آقا نیت بدی نداشته اون کار کرده تا بچتون حرف شما رو زمین نندازه زیاد حساس نباش

منم همیشه تو این موارد نمیدونم چیکار کنم و همیشه مثل شما خیلی بهش فکر میکنم

سوال های مرتبط

مامان مامانِ تودلی مامان مامانِ تودلی ۴ سالگی
مامانا سلام ، دلم گرفته از،طرفی ام بخاطر دخترم راهنمایی میخوام
من کل بارداری سر دخترم بخاطر اعتیاد شوهرم همش گریه میکردم حال روحی خوبی نداشتم یعنی کل۹ماه حاملگیم با گریه و حال بد گذشت گاهی شبا ضعف میکردم پامیشدم میدیدم یخجال خالیه و مجبور بودم برم خونه مامانم یعنی میخوام بگم شرایط روحیییم انقدر داغون بود گذشت و گذشت تا بچم بدنیا اومد بعدشم افسردگی بعددزایمان داشتم ک متاسفانه کسی ام نبود کمکم کنه با گریه به بچه شیرمیدادم حالم خوب نبود مدام عصبی بودم بهونه میگرفتم اون روزاهم گذشت هر چند هنوزم درگیر این افسردگی هستم وکامل برطرف نشده .. اینو گفتم ک بدونین سردخترم واقعا ارامش نداشتم و همش گریه و اعصاب خوردی و دعوا بوده سراعتیادش و رفیق بازیش
گذشت تا دخترم بدنیا اومد ولی مث بچه ها ک شیرمیخورد و میخوابید نبود یعنی همون شب اول شیرخورداما تاخود صبح گدیه کردشبا گریه میکرد بگذریم ک رفلاکس پنهانم داشت گذشت و گذشت تا بزرگتر شدمثلا ۹ماهگی دخترم زد مادربزرگ شوهرم فوت شد بعد من نمیدونستم بچه رونباید ببرم سر قبر و محیطای این مدلی
از اون مراسم ک گذشتیم دخترم راس ساعت ۲پا میشد گریه وزاری اروم نمیشد
این اتفاق گڋشت و گذشت تا بزرگتر شد تا زمانی که تلوزیون یا گوشی اڋان میگفت باید قطع مبکردیم وگرنه گریه و زاری داشت طوری ک قرمز میشد
زمان گذشت تا دخترم زبون باز کرد و میتونست حرف بزنه این بار زد و بنده خدا
مامان مهراد مامان مهراد ۴ سالگی
مامانا لطفاً اگه تجربه مفیدی دارین درباره سوالم جواب بدید...
وقتی می‌رید خونه مادر شوهرتون و بچه های خواهر شوهرتون و برادر شوهرتون با بچه تون بازی نمی‌کنن
حرصش میدن یا باهاش دعوا میکنن و کتک کاری میکنن
شماها چیکار. میکنید
من دلم میسوزه برا بچه ام خیلی ناراحت میشم قیافه ام هم تابلو میشه ک ناراحتم
چند روز پیش بچه خواهر شوهرم ک همسن پسرمه س بار پسرمو زد من هیچی نگفتم بار آخر رفتم لپشو یواش کشیدم گفتم پسرمو نزن اونم یهو جییییغ و داد ک زندایی منو زد .... حس کردم خواهر شوهرم ناراحت شده بعدش با جاریم نموندن برا شام و رفتن
مادر شوهرمم گفت بهتر بزار برن بچه هاشون اذیت میکنن
البته خواهر شوهرم با من رابطه اش خیلی بهتر ه تا جاریم
البته همیشه پسر خواهر شوهرم با پسرم دعوا میکنن و هولش میده اذیتش می‌کنه ولی پسرم دوستش داره
منم اکثر وقتا ب رو خودم نمیارم میگم بچه اس اونم با اینکه پسرمو اذیت میکنه
اما اون روز واقعا عصبی شدم از دستش
بنظرتون من بیشتر حق داشتم ناراحت بشم یا خواهر شوهرم
مامان 🧸radvin🧸 مامان 🧸radvin🧸 ۴ سالگی
مامانایی ک فرزند ۴ ساله دارن بچه ها شماام اینطورین تو این دوره ۴ سالگی ؟؟؟


همه چی رو میخواد حرف باید حرف اون باشه
پرخاشگر میشه اگ چیزی ک میخواد نشه
دوست داره کاراشو خودش انجام بده اگ ما دخالت کنیم عصبی میشه
خیلی ب گوشی وابسته شده فقط بازی
اصلا با اسباب بازی هاش بازی نمیکنه حالا با اینک رفتنی بیرون چیزای جدید میخواد و ما میگیرم ولی خب انگار اون خواستنه واس همون لحظه اس یکم بازی میکنه دیگ تمام میزارتش کنار ...
آب زیاد میخوره خیلی خوراکی دوست داره غذاشم خوبه ولی گوشت مرغ انچنان نمیخوره خیلی کم
خیلی دقت میکنه ب همه چی مثلا ب من ب ارایشم ب لباسم ب باباش وقتی چیز جدید میگیریم فورا واکنش نشون میده ذوق میکنه
دوست داره هم بازی داشته باشه و خیلی زیاد اجتماعیه
حرف زدنش خوبه قشنگ مفهمومی هست
بیشتر چیزا رو مث رفتن ب دکتر امپول زدن درس کردن دندان ظرف شستن تمیزی کثیفی پاک کردن میکروبا اشکال اعداد اسم ماشینا همه ارو متوجه میشه و بیشتر باباییه دوست داره همش با باباش باشه و وقت بگذرونه
بیشتر وقتا تو مخیه 🫠😑