۲۰ پاسخ

آدم ب چشم خودش هم میاد چ برسه دیگران

تصویر

وای منم بچم ۴ یا ۵ ماهه بود بعد خودش شیرشیشو قطع کرده بود ۱۲ می‌خوابید تا ۶ بعد ۶ شیر میخورد می‌خوابید بازم. دکترم گفته بود بیدارش نکنیم برا شیر.بعد یبار یه نفر از شوهرم پرسید بچت شبا میخوابه؟شوهرمم گفت آره میخوابه تا صبح راحت. اونم گفت وای نه باید بیدارش کنید شیر بدید قندش میفته و اینا . باورکن از همون شب ابن بچه دوباره شروع کرد به شیر خوردن و الان که داره یکساله میشه همچنان داره چندبار تو شب شیر میخوره.🤦🏻‍♀️

هیچی مثل چشم زخم نیست
دوستم تازه خونه اش رو درست کرده از وقتی درستش کرده تا بحال دوتا اتفاق بد براش افتاده
اول آشپزخونه اش آتیش گرفت کل خونه ویران شد دوباره از اول درستش کردن
دیشبم رفتن عروسی دخترش گفت همین جوری الکی سرش به میز خورد
و دماغش شکست
من خیلی اعتقاد دارم

دقیقا من با دخترم میرفتم دانشگاه بعد کلا توجه همرو جلب میکردم چون با بچه سرکلاس بودم خلاصه یه بار دخترم اذیت میکرد سرکلاس منم رفتم نمازخونه اونجا یه خانومی بالای ده بار بهم گفت چه خوب با بچت میتونی بیای چه خوبه بچت وایمیسته. ،چجوری حوصله ات میکشه با بچه درس بخونی .. و این مدل حرفا همشم مهدا رو نگا می‌کرد و میگفت خودت لاغر شدی ولی بچت خیلی خوبه
یه جوری بچم مریض شد که یک ماهه نتونستم دانشگاه برم😭💔😪 وزنشم کم شد.... الان یکم بهتر شده هنوزم میترسم برم

منم دخترم ۷ ماهه بود گفتم شبا کلا یبار واسه شیر بیدار میشه کلی اومدن گفتن خوشبحالت و ...
از ۷ ماهگی تا الان هر دو ساعت بیدار میشه
۴_۵ ماهه یه خواب درست حسابی ندارم
هرچی تلاش میکنم نمیتونم روتینش رو درست کنم

سریع سوره فلق رو بخونید برای چشم زخم

کاملا دورسته من اسفنددودمیکنم وخیلی دیگه اروم نشه دخترم تخم مرغ میشکونم،البته اینم بگم چشم هم از دوس داشتن هم میشه،من هرموقع یکی میگه بچم مریضه میگم خداروشکر بچم مریض نشده فرداش مریض میشن خودم خومدمو چشم میزنم

منم اعتقاد دارم خیلی اصلا جواب اینجور سوالات نمیدم

اره من اعتقاد دارم خيلي زياد.شايد به بنظر ديگران بگن كه داري بزرگنمايي ميكني ولي واقعا برام پيش اومده مثلا يكي از اقوام خيلي نزديك تا ميبينه دخترمو ميگه ببين چه خوب غذا ميخوره اصلا هم مريض نميشه همه چيز به شانس…دخترخودش بد غذاست دقيقا هروقت دخترمو ببينه مريض ميشه طفلي و از شير وغذا ميفته درصورتي كه نرمال هم نميخوره نسبت به هم سن وسالاش ولي اون نسبت به بچه خودء كه٣سالشه ميسنجه.حالا نه همين مورد ولي موارد زيادي ديدم

خواهر شوهرم بزرگم هر وقت پسرم میبینه پطرم بعدش اذیت میشه یه بار ۳ ماهش بود بچه خیلی قشنگ شیر میخورد ا اینکه خواهر شوهر بزرگم اومد خونمون داشتم به بچه شیر خشک میدادم یه ذره از شیرش موند خواهر شوهرم گفت پول این شیرو دا اشم میده حیفه بزار همشو بخوره پول کجا بود چرا شیر خشک میدی از اون روز دربه در دکتر شدیم انگار بچم قهر کرده بود به حدی شیش ماهگی بخاطرشیر نخوردن بستریش کردیم بی حال میشد
یه بارم عید اومد خونه بابام بودم اومد بچه رو دید گفت بزرگ شده مردی شده راه میره خلاصه بچه به شب نرسید بردیمش بیمارستان بستریش کردیم قبلش سالم سالم بود چقد سخت بود باز شیر نخورد تب کرد و یه روز و نصفی بستریش کردیم دیگه فهمیدم بچم از اون اول حرفای خواهرشوهرمو به دل گرفته
یه بارم پری شب اومدم تو برنامه در مورد خواب بچه سوال پرسیده بودن منم تو دلم گفتم نویان شب تا صبح میخوابه راحتم اون شب اصلا همش تو خواب گریه کرد یا گفته بودن در مورد غذا منم نظر دادم خدا شاهده دیروز بچه هیچی نمیخورد حتی آب داشتم روانی میشدم

پناه برخدا...
هم آره هم نه!
نمیگم نیستاااا اما بیشتر از چشم زخم به خدا اعتقاد دارم😉
سوره فلق بخون هروقت تو این موقعیت ها بودی

خیلی معتقدم و توی قران هم اومده درمورد چشم زخم پس الکی نیست

من هروقت عکس پسرمو میزارم اینستا بعدش یا یه ضربه ای بهش وارد میشه یا همش گریه الکی میکنه

من ۲۲ سال یکساله میخام بمیرم از دردش😭

من از موقعی ک پسرم ب دنیا اومده ب شدت اعتقاد دارم 😐🤦🏻‍♀️
و مشکل اینجاست ک با ی قوم شوهر ندید بدید ازدواج کردم خاک تو سرم ، پسر 10 سالشون ب پسرم میگ انگار بادش کردن ک اینقدر تپله 😐😐😐
خواهرشوهرم میگ شیرخشک‌های پدر من ک مفتی برا پسرتون میخره چقدر بهش ساخته تپل شده 😐🤦🏻‍♀️

🤣🤣🤣
خیلی اعتقاد نداشتم
تا وقتی ک بچم ۴۰ روزش بود و یکی از اقوام ک بچش همسن پسرم بود و شیرخشک میخورد
گفت افرین ک شیر مامانتو میخوری خوشبحالت
و ازفرداش پسرم لب ب سینه نزد☺️

البته من اوایل از غذای پسرم عکس میزاشتم بعد ک میدادم نمیخورد
از بعد اون اومدم غذارو دادم بعد عکس گذاشتم🤣

ای وااای عزیزم. آره منم اینجا هر بار اومدم چیزی بگم یا در مورد زندگیم یا پسرم... بخدا چنان برعکس شده که نگو خودم به چشم زخم اعتقاد دارم. منم تصمیم گرفتم نگم..

وای آره چشم نیست که صاعقه است😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁

اعتقاد ندارم

خیلی دیگ دارین بزرگش میکنین

سوال های مرتبط

مامان فندوقی💙 مامان فندوقی💙 ۱ سالگی
بیاید یه اتفاق جالب و قشنگ بگم براتون.
اول بگم که اینجا چند تا از دوستان هستن که من همینجوری مجازی مجازی
خیلی ازشون انرژی خوب گرفتم و همیشه تو ذهنم هستن.مثلا حتی گهوارگ نیامم تو ذهنم یادشونم.
مامانه کسری و افرا و یارا،یکی از اون‌ماماناست.
همیشم دلم‌مبخواد این دوستانی که باهاشون حس خوب دارمو ببینم.
امروز بخاطر سرماخوردگی پسرم، رفتیم مطب‌دکتر.
خیلی شلوغ بود...
یه خانمی یه نی نی خیلی کوجولو تو بغلش بود و خودشم کمی درد داشت.و مشخص بود تازه زایمان کرده‌.یکم که گذشت متوجه شدم یه دختره فسقلی خوشگلم که رومیز صندلی های کودکان مطب داره نقاشی میکنه
دختره این خانم بود.
ازقضا یه اقا پسر حدودا ۵ سالم کنارشون بود(که خب بعدا فهمیدم پسره اون یکی خانمی که من میگم نبوده و پسر یکی دیگه بود که کنارش نشسته بود‌‌‌... و فقط نشونه بوده که پازل های من کامل بشه و فکرم بره پیش کسی که تو ذهنم بود)تو ذهنم گفتم خب یه پسره ۵ ساله کنارش...یه دختر خانم یکسالو چندماهه اینجا و یه نی نی تو بغل.‌..بعد گفتم نکنه مامان افرا تو گهوارس؟؟؟
گفتم اگه اسم دخترشو افرا صدا کنه...خودشه....
اقا همون لحظه گفت افرا....
وای من هنگ کرده بودم.
با اینکه یکم خجالت کشیدم اما رفتم جلو و گفتم ببخشید شما مامانه کسری و افرا و یارا هستید؟
ایشونم گفت بله...
منم گفتم من مامان فندوقی هستم تو گهواره...
خلاصه جفتمون متعجب شده بودیم.
ولی من خیلی خوشحال شدم.
انگار یه دوست قدیمی رو بعد چندسال دیدم.
اخه میدونید
ازوقتی مامان افرا
باردار شد
همش تو ذهنم بود ک با دوتا بچه کوچیک سختشه و همیشه یادش بودم.
همیشم تایپیک های همو جواب میدادیم.
خلاصه بگم خیلی حس خوبی بود
واقعا هنوز از انرژی که امروز تو مطب گرفتم حالم خوبه