من چندین بار له شدم و گریه کردم. همین دیروز اینقدر گریه کردم جلو رادین اصلا نمیتونستم جلو خودمو بگیرم اول فکر کرد دارم میخندم بعد کم کم فهمید دارم.گریه میکنم گیج شده بود گریه میکرد همش میپرسید چرا گریه میکنی بغلم کن نمیدونست علت گریه هام بهانه گیری ها و بدخوابی های زیاد خودشه داشتم از بی خوابی میمردم ذهنم مغزم جسمم از کار افتاده بود چندین بار اینطوری شدم خیلی سخته
میفهممت یعنی همه ی مادرا میفهمن..ان شاالله همیشه ازکارهای خونه وروزمرگی وشیطنت هاشون خسته باشیم نه خدای نکرده ازمریضی هاشون..الهی هیچ بچه ای توهیچ کجای دنیا تو تختخواب بیمارستان نخوابه...آمین
مادربودن سخته منم دوس ندارم دخترم تنهاباشه بچه دوس دارم ولی اززایمان وبیمارستان وحشت دارم فوبیادارم رسما
برای همینه که میگن بهشت زیر پای مادران هست. منم چند بار واقعا داغون شدم و درک کردم چقدر مادر بودن سخته ولی به قول دوستمون میگذره و امیدوارم همیشه به خوشی بگذره واسه همه
خیلییییییی
منم چند شب پیش دخترم تب داشت تا حالا چنین شب سختی نداشتم ولی مهم اینه که میگذره
خیلی سخته
من ک دوتا دارم دیگه آخر شب کم میارم 🤷
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.