پارت 6
موقعه معاینه بهم گفتن سر بچه بالاست اصلا وارد لگن نشده برای همین یکم روند زایمانم دیرتر میشه اگ سرش بیاد تو لگن زودتر زایمان میکنم بعدش ماما گف موقعه دردات زور بزن ولی خوب مگ میشد اونقدر درد داشتم موقعی که میگرف نفسم فک میکردم قط میشه اخه چجوری زور میزدم بعدش همش التماس ماما میکردم گفتم زنگ بزنم مامانم صدای بچم بشنم هرچی تو بگی تا که قبول کرد وقتی زنگ زدم مامانم از بس درد داشتم نمیتونستم صحبت کنم زنگ زدم مامانم صدای خنده پسرم میومد گفتم خداروشکر حالش خوبه ولی خب خودم نمیتونستم صحبت کنم از بس درد داشتم ماما به مامانم دیدم میگ خاطرجم باشین امسب زایمان نمیکنه میره نزدیک صب زایمان میکنه غم عالم نشست تو دلم وقتی زنگ زدم شوهرم زدم زیر گریه گفتم دارم میمیرم هنوز میگن صب گف من امدم در مغازه ببندم الان میام بیمارستان غصه نخور زود میام قط کردم باز دوباره میخاستم بالا بیارم همش عوق میزدم معدم که خالی بود چیزی نخورده بود کلا ی حالت منگی داشتم حالم خیلی بد بود

۱ پاسخ

خب بلاخره ساعت چند زاییدی

سوال های مرتبط

مامان یزدان♡بارانا مامان یزدان♡بارانا ۱ ماهگی
پارت 5
دیگ باز از تخت امدم پایین رو صندلی برعکس نشستم و هی راه میرفتم بازم دردام قابل تحمل بود ساعت داشت میشد هشت اینا که ی ماما دیگ امد خدا خیرش بده خیلی خپب و مهرون بود هر سوالی که داشتم جواب میداد باز اون امد ی امپول زد به سرم بهش گفتم اینا چیه از صب میزنین گف برای نرم کردن دهانه رحمته گفتم یعنی از صب به من امپول فشار نزدین که من زودتر دهانه رحمم باز بشه گف نه دکتر اجازه نداده گفتم واویلا اونم معاینه کرد هنوز سه سانت بودم دیگ امیدم قط شد واسه اینک امشب زایمان کنم گفتم میره فردا بهم گف ساعت 9 میام امپول فشار میزنم بهت ساعت 9 امد معاینه کرد گف نزدیک 4 سانت هستی یک خانم دیگم باهاش بود گف تو پیشش بمون هر نیم ساعت یکم بزن تو سرمش ی چیزی تو امپولش بود منو هی گیج خواب میکرد وقتی ازش پرسیدم گف بخاطر داروهاست ساعت نه نیم حالت تحول داشتم همش عوق میزدم سریع برام پلاستیک اورد یکم بالا اوردم همش میگفتم من چهار سانتم زنگ بزنین ماما همراهم بیاد گفتن باشه وقتش بشه اطلاع میدیم بیاد ساعت 10 شب ماما همراهم امد دیگ دردام زیاد شده بودن و غیر قابل تحمل وقتی معاینم کردن گفتن 5 سانتی دیگ میخاستم گریه کنم همش التمال ماما همراهم میکردم ی کاری بکن دارم میمیرم
مامان یزدان♡بارانا مامان یزدان♡بارانا ۱ ماهگی
پارت 7
دردام خیلی شدید بودن ماما کمک کرد از تخت امدم پایین ساعت نگاه کردم ساعت 11 بود گف برعکس بشین رو صندلی نشستم شروع کرد کمرم مالیدن یهو گفتم دسشویی کردم ی حس فشاری رومه گف پاشو بریم رو تخت اون ماما بیمارستانم صدا کرد وقتی معاینه کردن گفتن لوازم بیارین موهای دخترش دیده میشه میخاد زایمان کنه وای بارم نمیشد تازه گفتن میرم برای صب ماما پاهام گذاشت همون بالا دوتا میله پایین بود گف از اینجا بگیر تا میتونی زور بزن منم زدم دیگ نمیتونستم دستام شل شد عی میگفتن زور بزن چیزی نمونده داره میاد زود باش همون هین ماما زنگ زد به شوهرم سریع ساک و لوازم نوزاد بیارین ولی نگف دنیا میاد بدنمم اصلا قیچی نزدم دیگ اخراش خیلی بد بود مپقعه امدنش داشتم میمیرم ی چندتا زور دیگ زدم تا که دختر قشنگم دنیا امد برش داشت گذاشت رو شکمم یکم موند شوهرم سریع ساک رسوند بچه بردن برلی لباساش منم خیلی کم بخیه کردم روزای اول یکم درد پریودی داشتم که اونام بعد 10 روز گذشت من کل درد شدیدم دو ساعت نیم بود راضی بودم از زایمانم سوالی داشتین بپرسید
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت چهارم
اون زنگ زد به شوهرم و مامانم برام خوراکی اوردن ، چون اصلا راه نمیدادن بیان خودمم گوشی نداشتم که خبر بدم اونکه اومد زنگ زد ، منو برد تو سرویس بهم گفت شکمتو کمرتو با اب گرم ماساژ بده ماساژ دادم خیلی بهتر بود ، رفتیم اتاق زایمان من همش بهم سرم فشار وصل بود ، ماما زنگ زد مامانم برام روغن اورد با روغن ماساژم داد خیلی بهتر شدم ، دردام بینهایت زیاد شده بود ولی هیچی نمیگفتم فقط نفس عمیق میکشیدم ، ماما گفت اجازه میدی ازت فیلم بگیرم میخوام بفهمونمدبا وجود اینهمه درد میشه بدون جیغ و داد زایمان کرد گفتم نه نگیر ، خلاصه گفت از اینجا به بعدشو باید خودت فقط زور بدی دیگه من نمیتونم بهت کمک کنم ، مامانم اینا دقیقا پشت اتاق من نشسته بودن ولی نه اونا میدونستن نه من ، هی میومدن معاینه میکردن هی میگفتن سرش بالاش ، ولی من فول بودم هرچی زور میزدم نمیومدن ، به حدی درد داشتم که مدام به ماما همراهم میگفتم کمکم کن می‌گفت عزیزم بخدا اگه دست من بود تا الان زایمان کرده بودی ولی بخدا اینجا دستم بسته س کاری نمیتونم برات بکنم باید فقط زور بدی ، از زیر دستشون در میرفتم میرفتم تو سرویس هم گرم بود هم درد داشتم ، اب جوش باز میکردم میریختم از سر تا پامو بعدش شروع میکردم تمرین میکردم چطور زور بزنم و ماساژ میدادم شکممو که دردم کمتر شه هی میگفتن بیا بیرون میگفتم درد دارم نمیتونم ، همونجا برای هممممه ی اونایی که بهم گفته بودن با گریه دعا کردم هرچی مشکل دارن حل شه ماما اومد گفت خیلی درد داری که داری اینجوری اشک میریزی عزیز دلم گفتم نه بخاطر دردام نیس داشتم دعا میکردم گفت الهی دورت بگردم بیا بیرون اینجوری زایمانتو خودت طولانی تر میکنی
مامان نفس🐣🩷 مامان نفس🐣🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۳)
❌❌❌❌❌❌
دردم از بین رفته بود تقریبا که برام توپ اوردن که بشینم روش و حرکات اسکات و نرمش انجام بدم برای کامل باز شدن دهانه رحمم ،ساعت نزدیک ۶بعدظهر شد که دردم دوباره شروع شد ولی اینسری بخاطر این بود که بچه داشت میومد تو لگن برای زایمان
خیلی خیلی درد داشتم و دوباره حرکات سجده ای ماما گفت بزنم که خیلی درد داشت ،دردام اینقدر زیاد بود که دوباره اپیدورال یه دوز تزریق کردن ولی اونقدر تاثیری نداشت ،ماما خودش گفت اپیدورال بزنیم درد باز شدن دهانه رحم رو متوجه نمیشی ولی درد اینکه بچه میاد تو لگن رو متوجه میشی
هر وقت ماما معاینه میکرد اصلا درد رو بخاطر اپیدورال متوجه نمیشدم
میزدم ولی تاثیری نداشت که ماما گفت جوری باید زور بزنم که مدفوع بیاد،منم همون حین واقعا احساس مدفوع داشتم ،که اینقدر زور زدم و واقعا گلاب به روتون مدفوع اومد که سریع بلند شدم رفتم سرویس و وفتی اومدم بیرون دکترم رسید اومد وضعیتمو دید و گفت امادس بریم برای زایمان
مامان فندق🩵 مامان فندق🩵 ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
خلاصه خوشحال و لباس دادن بهم گفتن آماده شو برو اتاق زایمان ولی خییییلی استرس داشتم همش می‌پرسیدم ک خیلی طول می‌کشه زایمانم ؟ میگفتن نمیدونیم معلوم نیست و اینا
دیگه زنگ زدن به ماما همراهم ک بیاد منم انتقال دادن اتاق زایمان و بهم سرم وصل کردن منم درد. داشتم ۶.۷ دقیقه یکبار اما شدیددد فقط کمرم می‌گرفت و ول میکرد اینا دوباره معاینه کردن گفتن ۷ سانتی. بعد نیم ساعت ماما همراهم اومد کیسه ابمو پاره کردن شدم ۸ سانت دیگه دردام شدن ۳.۴ دقیقه یکبار و شدید تر درد داشتم معاینه کردن گفتن ۱۰ سانت و فول شدی . ساعت ۱ بود تقریبا . دیگه ماما همراهم گفت میخای بری دوش بگیری رفتم اما نتونستم ورزشم نمیتونستم بکنم .. زور زدنام شروع شد تقریبا ۱ ساعت و نیم زورزدم همین سخت بود اما قابل تحمل.. سر بچه نمیومد داخل لگن بخاطر همین طول کشید با تمام قدرتم زور میزدم دیگه کلافه شده بودم که گفتن سر بچه رو میبینن .. مامام خییییییلی تو زور زدنام کمکم کرد که واقعا اگه نبود نمیتونستم
بردنم روی تخت دیگه که بچه بدنیا بیاد .
اونجام چند تا زور محکم زدم و بچم بدنیا اومد🫠🫠
اصلا باورم نمیشد که زایمان کردم.. ساعت ۲ و بیست دقیقه بود
مثل اینکه چند تا جیغ هم زدم موقع زایمان ولی خودم اصلا یادم نیست آنقدر ک حالم دست خودم نبود اما مامانم صدامو پایین شنیده بود...
و بخیه زدنا شروع شد که خیییلی درد داشت با سه تا آمپول بیحسی کاااامل حس میکردم یعنی اونقدر ک درد بخیه کشیدم درد زایمان نداشتم 🫠

ادامه تاپیک بعد
مامان 𝔸𝕞𝕚𝕣🤰🤍 مامان 𝔸𝕞𝕚𝕣🤰🤍 ۴ ماهگی
پارت ۲
ساعت ۵ صبح بستری شدم تا ۸صبح دردام همون جور بود ن شدید میشد ن هم تایم کم میشد همون ۱۰ دقه مونده بود..ماما اومد دوباره معاینه م کرد گف ۲ سانتی..گف فایده نداره باید امپول فشار رو شروع کنیم 😬خلاصه ی دونه زد تو سرمم ،ساعتا ۱۰ دوباره معاینه کرد میگه همون ۲ 😑بازم فشار زد این دفعه دردام شدید شد و شد هر ۵ دقه..ساعت ۱۲ معاینه کرد گف ۴ سانتی و زنگ زدن ماما همراهم...،توی حینی ک اون بیاد کنار تختیم فول شد بردنش تخت زایمان ،زایمان سومش بود..صداش میومد وای چقد زور زد، زورررررها 💔بچش دنیا اومد،اینجا بود ک‌من روحیه خودمو باختم ،چون هرچی فکر میکردم نمیتونستم همچین زورایی بزنم 😭رفتم ب پرستار میگم میشه ی دقه برم شوهرمو ببینم ،رفتم بیرون تا دیدمش زدم زیر گریه ،ک من نمیتونم برو با دکتره حرف بزن بیاد سزارین کنه منو...اونم بخاطر دلداری من گف باشه ولی میدونستم ک نمیشه و هیچ راه برگشتی ندارم باید تحمل کنم😑💔
رفتم توی زِایشگاه ،ب ماما ها گفتم زنگ بزنین دکتر خودم التماسش کنم بیاد سزارین کنه من خیلی استرس دارم نمیتونم زایمان کنم اونم گف نمیشه برو تو وسط این استرسا دردامم داشت بیشتر میشد همش ،ک ماما همراهم رسید
ب حدی درد داشتم ک دلم میخاس زمینو چنگ‌بزنم ،اگ ورزشا و ماساژ کمر ماما همراهم نبود نمتونستم تحمل کنم..خلاصه از ۱۲ تا ۴ عصر ،ک‌اومدن معاینه کردن منو رسیده بود ب ۱۰‌سانت و فول بودم، اینجا بود ک ماما گف هر وق درد داشتی فقط زور بزن ،ی نفس بگیر زور بزن ،جوری ک وقتی یبوست هستی و زور میزنی اون حالتی ،هرچی توان داری زور بزن 🥲
مامان شاهان🩵👶🏻 مامان شاهان🩵👶🏻 ۲ ماهگی
سلام خوبید بعد یک ماه وقت کردم بیام از تجربه زایمان بگم براتون
پارت اول:
۳۶هفته و ۴روزم بود با ماما همراه هماهنگ کردم چون خیلی خیلی دیسک کمرم داشت اذیتم میکرد گفتم برم تو درمانگاه بیمارستان و با یکی از متخصص زنان ویزیت بشم بهم تاریخ بده ۳۷ هفته بیام امپول فشار بزنن برام
خب رفتم ۵ مهر بود نوبت گرفتم تا متخصص بیاد اول ماما میاد و ی ان اس تی میگیره و کارای قبل مراجعه ب پزشکو انجام میده منم دوسه روزی بود ک انقباضات زیادی داشتم ولی دیگ تحمل میکردم و میگفتم خب درد ماهه عادیه.وقتی نوار گرف گف درد داری گفتم اره کم گف کم نیستا گفتم نمیدونم دیگ عادت کردم اخه من از ۳۳ هفته انقباض داشتم
خلاصه گف ک دردات مرتبه و از روی شکم هم دیده و لمس میشه انقاباضاتت نامه داد و زنگ زد هماهنگ کرد برم زایشگاه دکتر اونجا تو اتاق عمله بیاد منم ببینه همونجا رفتم و بازم ان اس تی گرفتم و همچنان انقباضات زیادی بود ک گفتن باید بستری بشی معاینه شدم ک دوسانت باز بود دهانه و گفتن سر بچه تقریبا فیکس خلاصه زنگ زدم مامانم وسایلم اورد و بستری شدم
مامان یزدان♡بارانا مامان یزدان♡بارانا ۱ ماهگی
پارت 4
ساعت نزدیک چهار بود دردام شروع شده مث درد پریودی خیلی قابل تحمل بود منم تو رفت و امد اون ماما هی تو خواب و بیداری بودم خیلی زن بداخلاقی بود بعد امد ی چیز پودری ریخت زیر زبونم با خودم گفتم حتما اینم قرص فشارم دردام هی کم کم زیاد میشد ولی اونقدری نبود که نشه تحمل کرد ساعت پنج با دکتر امدن معاینم کردن گفتن کلا 2 سانت شدم گفتم وای اگ من از ظهر تا الان کلا یک سانت باز بشم تا فردا صبحم زایمان نمیکنم پس بچم چی میشع دق میکنه بدون من دکتر به همون ماما گف باید براش سوند وصل کنیم گفتم اون برای چیه خودم میرم دسشویی گفتن اونو داخل رحم میزاریم موقعه گذاشتن یکم درد داشتم بهم گفتن باید خودش بی افته بعد گفتم میشه راه برم گفتن ارع همش صلوات میفرستادم خیلی میترسیدم بیشتر نگران پسرم بودم که یعنی داره چیکار میکنه ساعت هفت اینا بود دوباره ماما امد گف برو روی تخت باید معاینه بشی همون اون سوند ازت در بیارم امد نگاه کرد گف عه خودش شل شده بچه ها اون چیزی که بهم وصل کردن یک چیز باریک بلند بود که وقتی ازم کشیدن بیرون سرش که داخل رحم بود مث بادکنک باد کرده بود وقتی معاینه کردن گفتن کلا 3 سانتی با خودم گفتم سر پسرم که بچه اول بودم تو شیش ساعت زایمان کردم پس چجور میگن بچه دوم راحته دوباره ماما امد یکم دیگ پودر ریخت زیر زبونم
مامان علیسان مامان علیسان ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی:
پارت ۳
من اصلا فکرشم نمیکردم اون روز زایمان کنم چون ماما گفت میری بستری میشی سرم‌میزنن بهت دردات میخوابه فعلا زایمان نمیکنی مجبور شدم برم ساوه چون خونه مامانم اونجاست یک ساعت و نیم راه بود.. شوهرم اومد از سرکار، جهت اطمینان ساک بیمارستان و یه سری لباس برای خودم و از قبل خرما و مغزیجاتی که اماده کرده بودمو برداشتم راه افتادیم ساعت ۱ بود رسیدیم زایشگاه معاینه شدم گفت ۳،۴ ثانتی هم خوشحال بودم که دردی احساس نمیکنم هم استرس داشتم یکم که چرا دارم زودتر زایمان میکنم ... ان اس تی دادم انقباض داشتم گفت باید بستری بشی امروز زایمان میکنی زنگ زدم مامانم گفتم بیاد بیمارستان تا برسه منو بردن اتاقی که برای زایمانه و لباس دادن بهم همش میترسیدم اذیتم کنن چون بدون درد بودم خیلی دوست داشتم برم خونه ورزش کنم دوش بگیرم دردام شروع بشه بعدش بیام بستری بشم ولی نمیزاشتن میگفتن انقباض داری مامانم اومد پیشم ناهار اورد برام ، ناهارمو خوردم و کلا تا ساعتی که زایمان کنم همش میخوردم مامانم همه چی برام اورده بود شربت عسل خرما ،مغزیجات ، نسکافه،کاچی، مجدد معاینه شدم بازم همون ۳،۴ ثانت بودم...
مامان سمانه مامان سمانه ۱ ماهگی
پارت ۶زایمان طبیعی ..ماما دوباره امد گفتم به خدا به من زور میاد امد معاینه کرد گفت ۸و۹ سانتی هنوز فول نیستی ساعت ۵ صب بود من گریه میکردم مامانم گریه میکرد هیی میگفتم مامان من میمرم مامانم میگفت من چیکار کنم که پرستار که بالای سرم بودبه مامانم گفت تو بره بیرون این تورو میبینه بیشتر دردش میاد زور میومد..درد میود .انقباض از یه طرف نفسو قط می‌کرد گفت به من اکسیژن وصل کنید اون پرستار امد وصل کرد سرمم تموم شو یه سرم دیگعی وصل کردن هی زور میومد میگفتم بخدا زور میاد ولی اصلا توجه نمیکردن میگفتم دسشویی دارم مامانمو صدا میزدن میگرفتم دسشویی ولی ببخشید نمی تونستم زور بزنم مامانم اونجا گفت این نمی تونه واسه دسشویی زور بزنه چه طوری به بچه زور میزنه خلاصه ماما امد نگاه کرد گفت فولی هربار زورت امد توهم زور بزن منم زور میزدم اونم دستشو می‌کرد توم هی اینور اونور می‌کرد بچه نمیومد نیم ساعت اونجوری کرد ولی بچه نمیومد منم وقتی زور میمود شدتش انقد زیاد بود میگفتم بالا میارم در این هینم خوابم میگرفت از شدت خستگی ولی درد نمی زاشت یهو بی حال شدم که شنیدم پرستار به ماما گفت بهش شوک بزنیم گفت یکم صبر کنم منم دوباره دردم گرفتمو گفت به هوش امد خلاصه هی ماما تلاش می‌کرد میگفت زور بزن منم میگفتم به خدا زور میزنم که دیدم به همون دکتری که منو معاینه کرد و گفت اتاق عمل این پشته زنگ زد گفت خانوم دکتر لگنش خوب نیس بچه مونده توی لگنش سرش آمده بدنش نمیاد بچه خیلی بالاست چیکار کنیم اگه بره هم عمل ریسکش خیلی بالاست گفت خودم میام یکم منتظر بمونید اگه نشد ببریم..منم ۱۰ سانت باز بود ...هی این ماما تلاش میکنه که یهوگفت زود باشید برید دکترو صدا کنید
مامان کیارش مامان کیارش ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
#پارت۴
با عوض شدن شیفتا ماما جدید اومد و منو تحویل گرفت اول معاینه کرد گفت خوبه بزار دکتر بیاد نظر بده بعدم زد کیسه ابمو پاره کرد دکترم ‌که اومد منو معاینه کرد گفت روندش خوبه نیاز به امپول فشار نداره التماس میکردم یه چیزی بزنن که دردام کمتر بشه به ماما اسم یه امپول و گفت که بهم تزریق کردن تاثیر انچنانی نداشت ولی به خودم تلقین کردم که مسکن زدن دردات کمتر شده 😅دستگاه ان اس تی بهم وصل بود یه جایی ماما اومد گفت فقط توی انقباضاتت زور بزن ولی بیصدا منم که همکاری کردم و واقعا بیصدا پیش رفتم خود ماما تعجب کرده بود و کلی ازم تعریف کرد کلاسای قبل زایمان خیلی کمکم کرده بود میدونستم چجوری و کجا زور بزنم خلاصه که همش زور میزدم تا وقتی که ماما اومدو گفت وقتشه با ویلچر رفتیم توی اتاق زایمان روی صندلی زایمان جاگیر شدم و همچنان به زور زدنام ادامه دادم نمیدونم چرا و چه شکلی بخاطر دعاهای پشت در مامانم بود بخاطر التماسای خودم بود انگار هیچ دردی نداشتم فقط زور میزدم دردام تموم شده بودن چشمام بسته بودمو هرجا ماما میگفت اینکارو بکن همکاری میکردم که یهو صدای گریه شنیدم چشمامو باز کردم گفتم به دنیا اومد ماما گفت اره اینم گل پسرت🥰🥰😍😍
مامان 💙الوین💙 مامان 💙الوین💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه‌ زایمان طبیعی پارت سوم

خلاصه از بی خوابی گیج شده بودم نمیدونستم‌ به کدوم طرف بیوفتم همش التماس میکردم بزارین من بخوابم نمیذاشتن اصلا خلاصه من بازم معاینه شدم نوار قلب میزاشتن‌ بچه خودشو سفت میکرد فک‌کنین سفت کردنی همش درد داشتم خودمو کتک میزدم فوش میدادم موهامو میکشیدم به خودم سیله میزدم دیگه تا دم مرگ رفتم خیلی خیلی سخت بود بعد گفتن ساعت ۷ عصر حتما زایمان میکنی بازم فایده نکرد ساعت فکنم نزدیک ۱۱ یا ۱۲ بود شوهرم گفت بزار ماما بگیرم واست خیلی خوبه گفتم بمیرمم‌ ماما نمیخوام بگیری دیدم واقعا اینا دیگه ازیت میکنن گفتم ماما بگیر زنگ زدیم ماما گفت ۲میلیون و ۵۰۰ بزنین به حسابم الان خودمو میرسونم‌ شوهرم همون لحظه که پول زد خودشو رسوند خیلی مامای مهربونی بود جوون‌ بود خدا خیرش بده خیلی کمکم کرد همش بهم رسیدگی میکرد کمپوت‌ میداد آب میداد مالش میداد ورزش میداد خیلی ازیتش کردم خیلی مامای مهربونی‌ بود بعد این همه سختی دیگه داشتم بیهوش‌ میشدم درد داشتم شدید