۶ پاسخ

عزیزم وزن بچت چند بود

قدمش پرخیر و برکت برات ...الان خودت خوبی بچت خوبه

وای حالا منم شوهرم میگفت نجمیه به زور راضیش کردم رفتم مادران

چندهفته زایمان کردید عزیزم؟
قدمش خیرباشه

چند هفته زایمان کردی که بچه ت رفت تو دستگاه؟

عزیزم بسلامتی انشالله😍

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۳ ماهگی
پارت ۵
کل عمل شاید نیم ساعت یا چهل دقیقه شد.تو قسمت ریکاوری لرز شدیدی اومد سراغم که اونم بخاطر عوارض بی حسی بود.فقط گفتن تحمل کن پمپ درد هم برام گذاشتن.پتو روم انداختن خوب نشدم.ماساژ شکمی هم ۲ بار انجام دادن که چون سر بودم هیچی نفهمیدم. چون فشارم بالا بود گفتن باید یه شب بری آی سی یو.اونجا تا رفتم مامانم اومد دیدنم و همسرم.اکسیژن و اینا بهم وصل کردن،همچنان لرز داشتم و نزدیک صبح خوب شدم.دکتر گفته بود بهم اصلا سرت رو بلند نکن و زیاد تکوم نده وگرنه سردرد باهات میمونه،منم خیلی رعایت کردم.نصفه شب سِری از بین رفت و دردای بخیه‌م شروع شد.زیاد بود ولی قابل تحمل.صبح که شد بهم گفتن باید پاشی راه بری و کمکم کردن.لعنت به سزارین🤦🏻‍♀️درد عجیب و بدی بود که به غلط کردن افتادم!چند ساعت یکبار هم برام امپول های مختلف توی سرمم میزدن و شیاف میزاشتن.ظهر بردنم بخش و تحت مراقبت بودم.بچه رو هم در حد همون ۲ دقیقه سر عمل دیدم و دیگه بعدش بردنش.سراغش رو گرفتم و گفتن چون نفسش تند میزده همون یه شب تو دستگاه ان ای سی یو رفته،ولی همزمان با خودم یعنی نزدیک ظهر روز جمعه رفته تحت مراقبت های ویژه نوزادان،دیگه دستگاه بهش وصل نیس خدا رو شکر.وزن بچه هم ۲/۵۸۵ بود.
مامان الارا مامان الارا ۵ ماهگی
تجربه سزارین دوم بیمارستان دولتی ۲۹ بهمن
پارت سوم

بالاخره ساعت ۱۰ شد و بردنم اتاق عمل
کادر اتاق عمل خییلی بااخلاق بودن اصلا انتظار نداشتم اینقدر مهربون و با خلاق باشن اصلا حس ترس نداشتم تنها حس بدی که بود برای آمپول بی حسی بود
اومدن فوری آمپول بی حسی رو زدن و منو خوابوندن رو تخت کم کم پاهام گرم شد و بی حسی اومد تا بالای معده ام اونموقع بود که احساس حالت تهوع داشتم و حس میکردم شدیدا خوابم میاد
گفتم خوابم میاد گفتن بخواب اشکالی نداره
ولی زود خوب دم و دوباره حس حالت تهوع اومد سراغم بهم آمپول زدن و زود خوب شدم
بعد حدودا ۲۵ دقیقه دخترم بدنیا اومد 😍صداش بهم حس آرامش میداد
یه پرستار اومد بعد تمیز کردنش گذاشت زیر تاپی که تو بسته بستری بود و پوشیده بودم خیییلی حس خوبی داشت با بچه بردنم اتاق ریکاوری اونجا یه پرستار اومد و سینمو گذاشت تو دهن بچه و کمکش کرد تا شیر بخوره
نیم ساعت همونطوری روی شکمم خوابیده بود و شیر می‌خورد البته شیر که نه همون آغوز بود
بعدشم بردنم بخش و همراهم و صدا کردن بیاد منو بزاره روتخت
......
مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۷ ماهگی
تجربه سزارین پارت چهار

حین عمل فشارم افتاد و حالم بهم میخورد گفتم به دکتر آمپول زدن و من خوابم میومد بد حال بودم چون تیروئید هم داشتم همش فشارمو چک میکردن حالمو میپرسیدن چون بد حال شدم کولر روشن کردن روم بعد یهو دیدم صدای پسرم داره میادهمونجا بود که گریم گرفت و گریه کردم بعد اینکه عمل تموم شد بردنم ریکاوری و یواش یواش لرز اومد سراغم و اثرات بیحسی داش میرفت و من دردام شروع میشد ۴۰دیقه موندم تو ریکاوری بیحال بودم بردنم تو اتاق پیش بچم شوهرم با مامانم و مادر شوهرم منو برداشتن گذاشتن رو تخت لرز وحشتناکی داشتم جوری که تا یه هفته دندونام درد میکرد انقد بهم خورده بود نمیتونستم چای بخورم درد میکرد ۱۲ساعت رو تخت بودم از تشنگی داشتم میمردم و التماس میکردم فقط یه قلپ آب بدین بهم و پرستارا قبول نکردن از کمر درد داشتم جیغ میزدم و حین اینکه بیحسی داشت میرف اومدن ماساژ دادن شکممو بخاطر همونم خیلی درد داشتم ولی گل پسرمو نگاه میکردم بغلم خوابیده انگار دنیا رو میدادن به منو همچی یادم میرف و یچیزی هم خیلی آرومم میکرد که از وقتی از ریکاوری اومدم شوهرم پیشم بودو دستمو محکم گرفته بود و همش قربون صدقم میرف خیلی روحیه میگرفتم خوشحال بودم که شوهرم و پسرم کنارمن🥰
مامان شاهان مامان شاهان ۷ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱ ماهگی
خب من از تجربه زایمانم بگم: پارت ۱

روز دوشنبه ساعت ۷ صبح بیمارستان بودیم بیمارستانم دولتی بود
کارهای بستری رو انجام دادیم
و ازم nst گرفتن ، که دوتا انقباض شدید نشون داد هی میگفتن درد نداری میگفتم نه
بعد بردنم ی جای دیگ سوند گذاشتن باز nst و باز انقباض شدید
سوند درد نداشت اصلا بیشتر حس بدی داشت
بردنم اتاق عمل و با همه خداحافظی کردم بدجور استرس داشتم ولی
دم در اتاق عمل دکتر ضربان و fhr قلب بچه هارو خواست حدود نیم ساعت منو دراز کش گذاشتن رو تخت اما پیدا نمیکردن برا یکی از قلا رو که دیگ من یهو دیسک کمرم گرفت و هر کار کردم نتونستم از رو تخت بلند شم و چندتا از مردای اتاق عمل اومدن بردنم
خب اونجا دکترم اومد و خیلی ام مهربون بود و کلی حرفای قشنگ زد
وددرد کمر من سر ب فلک کشید یهو
که امپول بی حسی رو زدن و درد انچنان غیر قابل تحملی نداشت ولی بعد زدن امپول حالت تهوع و تنگی نفس و احساس فشار زیادی تو سرم اومد که نفسام ب شماره افتاد اخرش
عملم نیم ساعت طول کشید و صدای گریه ی بچه هامو ک شنیدم خودم رفتم نمیدونم خوابم برد یا بیهوش شدم وقتی هوشیار شدم تو ریکاوری بودم بچه هامو اوردن پیشم و گرمای صورتشون ک ب صورتم خورد تمام غمام تموم شد و تمام زندگی همون یک لحظه بود برام
لرز من شدتش خیلی زیاد بود ک دکترا اومدن بالا سرم و گفتن فوری دستگاه اکسیژن وصل کنید ،و یک ساعتی بهم دستگاه وصل بود
ماساژ شکمیو وقتی دادن ک هنوز بیحس بودم و درد نداشتم
وقتی بردنم تو بخش شوهرم نبود و رفته بود کریر بیاره
مامان حامی مامان حامی ۱ ماهگی
پارت ۳ زلیمان
خلاصه دوتا دانشجو نابلد اومدن سوند بزارن منم از درد نمیتونستم دراز بکشم ایناهم هی میکردن تو در میاوردن تا اینکه سرشون داد زدم و نزاشتم ادامه بدن تا یه ماما اوند انجام داد سوند درد زیادی نداره ولی چون من خیلی درد داشتم برام عذاب اور بود...خلاصه گذاشتنم رو تخت و صدای داد من بود که کل بیمارستان و گرفته بود ماما ها بهم میگفتن خدا رحمش کنه رحمش داره میترکه...و بردنم اتاق عمل رو تخت عمل نشستم خم شدم که امپول بی حسی بزنه تا خم شدم کیسه ابم ترکید و خون اب بود که همینجور میرفت منم لرز کردم فشارمو گرفتن ۱۷ بود امپول بی حسی اصلا اصلا درد نداشت هیچی متوجه نشدم دراز کشیدم پاهام یخ کردن ولی هنوز هم تکون میدادمشون هم حس میکردم بتادین زدن و پرده رو کشیدن من میگفتم خانم من حس دارم هنوزا گف صبر میکنم یهو یکی از پرسنل اتاق عمل گف دکتر بچه داره از دست میره که تیغو کشید... همه ی دردشو فهمیدم جیغم رفت هوا درد وحشتناکی بود که دکتر گفت مخدر بزنین تا زدن من دیگه خوابم برد بیدار شدم داشتن ماساژ رحمی میدادن تو اتاق عمل و من گفتم بچم کجاست گفتن توی کانال زایمان گیر کرده بوده و اصلا تنفسش خوب نیست دیگه بردیمش دستگاه و تو ی ریکاوری هم شکممو ماساژ داد با اینکه بی حس بود پاهام خیلی دردم گرفت و بردنم بخش تا شب هی شیاف و مسکن زدن که دردام قابل تحمل بود تا امروز ساعت ۱۰ که گفتن راه برو خیلی سخت بود ولی به خاطر بچم بلند شدم و راه رفتم و رفتم شیر دوشیدم فقط ۲ سیسی شد کل شیرم بردم برا بچم دیدمش ولی هنوز حس نمیکنم که مال منه ....خلاصه اگه برمیگشتم عقب فقط فقط سزارین رو انتخاب میکذدم چون دردای بعدش با مسکن قابل تحمله ولی زایمان طبیعی خیلی سخته خیلی....