معاینه کرد گف موهایه بچت داره دیده میشه ها چن تا زور بزنی موقع دردات‌ بچه بدنیا امده همین کارو کردم قشنگ سر بچه رو لبه واژنم حس میکردم بد دکتر سریع بی‌حس زد یدونم گاز دادن دستم گفتن درد داشتی زور بزن بدش اینو بزار دهنت نفس بکش منم زور میزدم اونم میزاشتن دهنم خیلی تاثیر داشت دکترم گف از این به بد زور هایه آروم بزن واژنت پاره نشه منم همون کارو کردم گازو داشتم میزاشتم دهنم یه لحظه درد شدید امد سراغم یدونه زور زدم دیدم دکترم گف آفرین همینجوری ادامه بده ولی بدنم دیگه بی‌حال شده بود ولی داشتم تحمل میکردم انقد درد داشتم اصلا نمی دونستم چی میگم چیکار میکنم تو دردایه شدیدم بود که حس کردم شکمم خالی شد صدایه گریه بچه امد دیگه نتونستم تحمل کنم با صدایه بلند زدم زیر گریه بچرو گذاشتن رو سینم همش گریه میکردم نمی دونستم چیکار کنم بچرو برداشتن بردن بد گفتن دستتو مشت کن فوت کن جفت بیوفته منم همین کارو کردم جفتم افتاد کلی افتادن به جون شکمم انقد فشار دادن دکترم بی‌حسی زد بخیه اینا زد دسش واقعا فرز بود ۵ دقیقه اینا بخیه هامو زد بد سراغ بچرو گرفتم همش تفرع‌ می‌رفتن میگفتن اینجا سرده بردیمش یه اتاق دیگه فلان منم باور میکردم مامانمو شوهرمو گذاشتن بیان تو مامانم با شوهرم حالمو دیدن هردوشون افتادن به گریه قشنگ زرد شده بودم می‌لرزیدم اصلا دست خودم نبود شدید میلرزیدمااا دکترم یدونه پتو بکش چون ممکنه تب کنی اینجوری برات خطر داره تقریبا نیم ساعت اینا لرزیدم بد شوهرم آورد کم کم مایعات خوردم همش سراغ بچرو میگرفتم آخرش پرستار امد گف بستری شده یعنی اون لحظه منو شوهرم انگار دنیا رو سرمون خراب شد منو دادن بخش نزاشتن برم بچرو ببینم

۳ پاسخ

چرا بچت بستری شد؟
الان خونه این؟

کدوم بیمارستان بودی و دکترت کی بود؟
آخه دکترای متخصص نمیان بالا سر آدم وقتی طبیعی زایمان میکنی

چرا بستری شد بچت؟

سوال های مرتبط

مامان 🩵👶🏻Alisan مامان 🩵👶🏻Alisan روزهای ابتدایی تولد
دیگه خونریزیم‌ قط شده بود ولی کامل نه ماما همراه امد دیگه مامانمو با شوهرم بیرون کردن ماماهمراهم خانم والی بودن اول منو برد حموم قشنگ نقاط فشاری روماساژ داد امدیم بیرون گف بخواب معاینه کنم معاینه کرد گف اصلا سر بچه وارد لگن نشده سریع پاشو ورزش کنیم گف شکمتو جم کن داخل دستات موقع دردات اسکات بزن موقعی که درد نداری پاهاتو مثله اینکه یه چیزی داری لگد میزنی بکن همین کارو کردم تقریبا دوساعت همین کارو کردم توپ آورد گذاشت حموم گف بشین روش کمرتو بچرخونون همین کارو کردم اونم با دوش آب میرخت روم کمرم ماساژ میداد امدم بیرون معاینه کرد گف وایی ۸ سانتی آفرینن‌ بد دردام واقعا شدیا بود گفتم ایپدورال میخام زنگ زد دکترم دکترمم گف تاالان تحمل کردی نیازی نیس همینجوری یه ساعت زایمان میکنی خودمم الان میام یه کوچولو دل داری داد روحیم بهتر شد دسشویی داشتم گفتم سریع آوردن سوند وصل کردن بد ماما همراهم میگ موقع که درد داری زانو ها به شکمت جمع کن زور بزن همین کاروکردم ولی زود خسته میشدم بد گفتش خسته شدی نفس عمیق بکش سه تا پشت سر هم فوت کن همین باز کردم دیگه داشت دردام شدید میشد نمی تونستم خودمو نگه دارم جیغ میزدم ماماهمراهم گف جیغ بزنی خودت انرژیت میره دیگه سعی کردم جیغ نزنم آوردن کیسه ابمو پاره کردن انگار یچیز داغ ازم یهو کامل ریخت بیرون همون لحظه دکترم امد
مامان آیلین کوچولو🎀 مامان آیلین کوچولو🎀 ۳ ماهگی
همون موقع ماما همراهمم اومد انگار به جون به جونام اضافه شد خانم حاجی زاده از مرکز مادرانه دیگه اومد کمکم گفت بیا ورزش گفتم اصلا نمیتونم گاز و دادن دستم که نفس بکشم ولی انگار هیچ تاثیری نداشت فقط یه ذره بعد به ربع بیست دقیقه خیلی کم درد و کم کرد ولی بلافاصله برمیگشت فقط حالت گیجی و بی حالی میداد تو حال خودم نبودم انقد درد داشتم زمین و زمان و چنگ میزدم دیگه گفتن وقتشه هرموقع درد داشتی زور بزن من با هر درد تا جایی که میشد زور میزدم ولی انقد فشار رو پایین تنم بود حس میکردم الان میخواد پاره بشه زور زدنا همینجور ادامه داشت تا دیدم اومد بی حس کنه برش بزنه آمپول زدن موقع برش قشنگ فهمیدن با قیچی برید ولی درد نداشت و بازم زور میزدم تا اینکه دیدم خیلی فشار میاد یه دفعه دیدم کله بچه تو دست ماماعه یه زور دیگه زدم و بدنش اومد، گذاشتن رو سینم اصلا تو حال خودم نبودم نمی‌دونستم چیکار کنم باورم نمیشد من یه بچه به دنیا آوردم😭بعد بچه رو بردن اونور و گفت یکم دیگه زور بزن جفتت بیاد اونم اومد و تموم شد و نوبت رسید به فشار شکم خیلی درد داشت مردم و زنده شدم🥲بعد بخیه زد که اونم خیلی درد داشت بعضی جاها که بی حس نمیشد قشنگ جیغ میزدم و خوب همش تموم شد و از دردا خلاص شدم یک دفعه و حس کردم بدنم یکم جون گرفته بعد دیگه کارا تموم شد وبچه رو شیر دادم و پاشدم خودمو شستم و لباسارو عوض کردم که بریم بخش...
مامان اورهان👶🏻💙 مامان اورهان👶🏻💙 ۵ ماهگی
مامان هدیه خدا مامان هدیه خدا روزهای ابتدایی تولد
گفت یه طرف لبه داره هنوز دیگه اون دانشجو اند دست کرد داخلم میچرخوند می‌گرفت دهان رحممو با دوتا دست می‌کشید من دیگه برام نفسی نمونده بود زور میزدم بچه سر میزد دوباره نفس کم میوردم دکترا رفتن همون دانشجو موند تلاش کن انقد درد بدی بود دستامو گاز میگرفتم جیغ میزدمو گریه میکردم چون منکه درد نکشید مادرد نداشتم دهانه رحمم با دستاشو باز کردن بچمم سرش پایین نمیومد دیگه همون دانشجو تنهایی داشت تلاش می‌کرد تا دکترا میان خودش یه کاری بکنه من زایمان کنم گرفت آمپول بی حسی زد بهم بعد برش زو یهو دکتر ماما آمد گفت چرا این کار کردی من همیشه میگم بزارین بچه سر بزنه این هنوز دور دعواش کرد دکتر رفت دوباره دستشو کرد دو چرخوند محکم بهم فشار میداد بعد ماما صدا زد گفت مو بچه رو دیدم ماما کمکم کرد میگفت زور بزن دوباره نفس بکش بچم بد نیا آمد ولی من بی حال بودم گفت نگاش کن چشام باز نمیشد گذاشتش رو شکمم ولی همچنان درد داشتم دانشجو دستش داخل بود گفتم تو رو خدا دیگه بکش بیرون منو گشتی گفت جفت چسپیده به کمرت چون فقط زایمانم نبود که دهانه رحمم رو هم خودشون باز کردن موقع زایمانم ۱۰ نفر آمدن بالا سرم داشتن نگاه میکردن که توشون دوتا مرد هم بود نگاه میکردن دوباره انقد درد کشیدم تا جفت آمد زور زدم سرفه کردم گلوم دیگه از بس گریه جیغ زدم زخم شده همه رفتن بیرون دکتر موند دانشجو بهش گفت اینجوری بخیه بزن گاز گذاشت تو بعد بخیه زد یک ساعت طول کشید بعد گاز در آورد آمد شکمم ماساژ داد فشار داد دوباره ماما آمد فشار داد بعد چند دقیقه یکی دیگه آمد شانی من اون روز خلوت بود همه میومدن رو سر من دیگه داشتم میمردم بچمم خیلی گریه میکرد بردتش دستگاه گفت اکسیژن نداره یه شب دستگاه بود
مامان آقاعلی مامان آقاعلی ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 4
با کلی معاینه و درد و زور زدن ها بچه وارد لگن شده بود حس میکردم قشنگ ی چیز گرد توی لگنم با هر انقباض باید زور میزدم قشنگ حسش میکردم فشار میاد به اون جسم گرد که انگار گیر کرده بود ذره ذره حرکتشو می‌فهمیدم ماماها میگفتن داریم موهاشو می‌بینیم انگار بیشتر انرژی گرفتم برای زور زدن با اینکه بی حسی هم بودم ولی حس میکردم لگنم داره از هم متلاشی میشه
دیگه از شدت دردا فقط التماس خدا رو میکردم بچم زودتر به دنیا بیاد و فقط بزای اینکه ازین دردا راحت بشم بیشتر زور میزدم و حرف های ماما همراهم دقیق اجرا میکردم میگفت بین انقباض ها نفس بکش و موقع انقباض ها تا 10 بشمار و زور بزن و تا وقتی درد داری این کارو ادامه بده
دیگه دقیقه های آخر دردم وحشتناک شده بود که تمام بدنم انگار باهم گرفته بود دکترم که برش زد ی لحظه حس کردم مثل اینکه روحم از بدنم کنده بشه بی حس شدم برای ی دقیقه ی حالتی مثل اینکه ی ماهی لیز بخوره از دستت با سرعت حس کردم لیز خورد بچه اومد بیرون حتی بند نافش هم حس کردم دیگه انگار سبک شدم و ی نفسی کشیدم ولی دردام دوباره شروع شد دکترم داشت بخیه میزد که فکرکنم بی حسی ام داشت کم کم از بین می‌رفت می‌فهمیدم سوزنو فرو میکنه و میکشه که دوم سومی بود که داد زدم دارم درد و سوزش بخیه زدن حس میکنم همین جور که داشتم داد میزدم دارم حس میکنم بیهوشم کردم 😅
مامان یزدان♡بارانا مامان یزدان♡بارانا ۱ ماهگی
پارت 7
دردام خیلی شدید بودن ماما کمک کرد از تخت امدم پایین ساعت نگاه کردم ساعت 11 بود گف برعکس بشین رو صندلی نشستم شروع کرد کمرم مالیدن یهو گفتم دسشویی کردم ی حس فشاری رومه گف پاشو بریم رو تخت اون ماما بیمارستانم صدا کرد وقتی معاینه کردن گفتن لوازم بیارین موهای دخترش دیده میشه میخاد زایمان کنه وای بارم نمیشد تازه گفتن میرم برای صب ماما پاهام گذاشت همون بالا دوتا میله پایین بود گف از اینجا بگیر تا میتونی زور بزن منم زدم دیگ نمیتونستم دستام شل شد عی میگفتن زور بزن چیزی نمونده داره میاد زود باش همون هین ماما زنگ زد به شوهرم سریع ساک و لوازم نوزاد بیارین ولی نگف دنیا میاد بدنمم اصلا قیچی نزدم دیگ اخراش خیلی بد بود مپقعه امدنش داشتم میمیرم ی چندتا زور دیگ زدم تا که دختر قشنگم دنیا امد برش داشت گذاشت رو شکمم یکم موند شوهرم سریع ساک رسوند بچه بردن برلی لباساش منم خیلی کم بخیه کردم روزای اول یکم درد پریودی داشتم که اونام بعد 10 روز گذشت من کل درد شدیدم دو ساعت نیم بود راضی بودم از زایمانم سوالی داشتین بپرسید
مامان فسقلی مامان فسقلی ۷ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان جوجه🥰 مامان جوجه🥰 ۲ ماهگی
پارت سوم
ایپدورال خیلی خوب بود منم اگه این همه درد داشتم بخاطر زایمان زودتر بود و لگنی که تنگ‌ بود اومد بعد از سه چهار ساعت باز معاینه کرد گفت فول شدی مدفوع کن زور بزن تا دکتر بیاد من روی تخت به حالت سجده کردن که فقط فشار بدم زور بزنم می‌گفت سر بچه داره معلوم میشه مامانمم داشت میدید کنارم بود هنوز توی زایشگاه نرفته بودم ساعت دوازده دکترم رسید منم مدفوع کرده بودم گفت پاشو بریم زایشگاه ولی درست حس نمی‌کردم البته سه دوز ایپدورال گرفته بودم تا زایشگاه راه رفتم اونجا رفتم روی تخت زایشگاه حالا بچه نمیومد منم دیگ نمیتونستم زور بزنم چند روز نه خواب داشتم نه چیزی یه عالمه درد داشتم فقط دیگ یه ماما شروع کرد شکمم رو فشار دادن که بچه بیاد منم قلبم درد گرفته بود نمی‌تونستم نفسم بکشم بازم درد رو خیلی شدید داشتم حس میکردم که بهم دوز چهار ایپدرول رو زدن 😐 دکترم خیلی مهربون و با حوصله بود با دستگاه کمی سر بچه کشیدن جلو ولی شکمم فشار میدادن من خیلی بد بود نفس نمیشد کشید دکتر گفت دیگ فشار نده بهش آب بده دیگ بعد از نیم ساعت زور زدن بچه رو کشیدن بیرون گذاشت روی شکمم خیلی حس قشنگی بود گریه شدم شکمم کلا خالی شد دیگ برش هم زده بود چهار تا بخیه خوردم باز بخیه زد برش رو حس میکردم استخوان های واژنم خیلی درد میکرد خیلی گفتم حس میکنم همش بی حسی میزد بهم بردنم توی اتاقم دیگ دوساعت رفتم زیر اکسیژن چون بلند میشدم نمی‌تونستم نفس بکشم بعد یه ساعت اومدن گفتن راه برو برو دستشویی شوهرم دست گرفت برم سرویس دیدم یه عالمه سرگیجه دارم
مامان سمانه مامان سمانه ۱ ماهگی
پارت ۷ زایمان طبیعی ..دکتر امد پرستارا دورم جمع شدن دکتر دستشو کرد توم گفت زور بزن زود باش زور بزن گفتم بخدا میزنم نمیاد چیکار کنم گفت قیچی بدین با قیچی بردید گفت اینکه نمی‌بره یکی دیگعو رو بیارین بردید گفت زود بزن زور زدم چند بار گفت بچه بالای ۴ کیلو ..که زور زدم بچه بدنیا آمد منم بی حال افتادم بچه رو گذاشتن روی سینم اما من انقد درد کشیده بود هیچی نفهمیدم بعدش بردن دیدم اون ماما که به دکتر خبر داد نشست گریه کرد به پرستارا گفت خیلی ترسیدم فک کردم بچه اونجوری توی کانال لگن میمونه ...مگه تموم میشد امد گفت دوباره زور بده جفتت بی افته زور زدم گفتم نمیاد بعد سرفه کردم خیلی حس بدی بود با شکم خالی شده سرفه میکنی که یه بار زور زدم افتاد بعد پرستار امد شکممو فشار دارد دستشو گرفتم گفتم چرا تمومش نمی‌کنین با خشونت به من گفت باید فشار بدیم ..اینم بگم انقد اخلاق پرسنل بد بود عین سگ بودن همشون من وقتی درد میکشیدم یه پرستار بالای سرم بود دستشو گرفته بود اون رفت گفتم نره بیاین دستوتو بدین که به یه پرستار دیگعی گفت بره دستشو بگیر گفت چرا من بگیر ...یدونه هم ماما عین درد کشیدن امد گفت چرا جیغ میکشی ورزش کن تو میخایی زایمان کنی نع من عین سگ بودن بخدا ..خلاصه بعداز اونم بخیه زدن که ۴۰ دقیقی طول کشید ..دخترمم ساعت یه ربع مونده به ۷ صب بدنیا آمد درد بخیه رو هم می دونستم ولی انقدر درد کشیده بودم هیچی بود برام
مامان ملودی خانوم🎀😍 مامان ملودی خانوم🎀😍 ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۳
ساعت شد دو و دردای من وحشتناک شدن دیگ گاز و نمیگرفتم چون می‌دیدم دردم کم نمیشه فقط گیجم همش
بهم گفتن دردت که گرف زور بزن من هربار که دردم میومد زور میزدم و دیگه جیغ نمیزدم تا اینکه یه ماما گف سر بچه رو میبینم اما رحمت کلفته لبه داره باید زور بزنی هنوز فول نشدی (اینجا وسط دردا برگشتم گفتم کلش مو داره یا کچله 😑😂)
خلاصه که بعد کلی درد و سختی بردنم اتاق زایمان رفتم رو تخت آمپول بی حسی زد و گفت دردت که گرف زور بزن سر بچه در بیاد آقا چشتون روز بد نبینه من همین که زور زدم اونم قیچی گرفت دستو چیند اما من بی حس نشده بودم 🥲💔 دوباره اینجا صدام در اومد و زور اولم انگار هدر رف( وقتی جیغ بزنی دیگه نمیتونی زور بزنی) یکم باهام حرف زدن گفتن نباید داد بزنی فقط زور حتی اگه بی حس نشده تحمل کن دیگ بیشتر نمی‌تونیم بهت تزریق کنیم زور دوم تقریبا بی حس شده بودم با تمام توانم زور زدم دردم که تموم شد ماما گف نهایت با دوتا زور دیگ سرش بیرونه آفرین ادامه بده زور سومم با تمام توان زدم دردم داش تموم میشد که ماما گف ول نکن زور بزن اگه صبر کنی حیفه حتی اگه دردت تموم شده زور بزن سرش اومده منم تاجایی که میتونستم زور زدم و یدفه حس کردم اون درده که همش تحملش میکردم تموم شد کلن دیگه زور زیادی نزدم برا بدنش سریع آوردنش بیرون و صدای گریه دخترم همزمان شد با اینکه گذاشتنش رو دلم تموم دردام یادم رفت فقط میگفتم خدایا شکرت تونستم خدایا شکرت بچم سالمه دیگه
مامان 🩵👶🏻Alisan مامان 🩵👶🏻Alisan روزهای ابتدایی تولد
خوب
از اول بخوام بگم من ۳آذر بخاطر ترشح خونی و یکمم انقباض بستری شدم معاینه کردم دوسانت بودم دکترمم گف هنوز وقت زایمانت نیس چند روز بمون بخش تحت نظر باشی دوشب موندم بخش روز سوم ازم ان اس تی گرفتن بچه اصلا حرکت نداشت ولی خداروشکر قلبش افت نمی‌کرد فقط حرکت نداش دکترم زود امد گف ختم سریع ببرینش بلوک سرم فشار اینا بزنن خودمم موقع بدنیا امدن میام ساعت ۱۰ اینا بود منو آماده کردن بردن بلوک امدن معاینه کردن همون دوسانت بودم اونجا دکتر گف میخای با دستم تحریک کنم گفتم آره چون میخاستم زودتر زایمان کنم موقع تحریک کردن واقعا درد داشت ولی عمش نفس عمیق می‌کشدم‌ دکتره هم همش تشویقم میکرد این باعث میشد من جیغ داد نکنم بدش زنگ زدم ماما همراهم بیاد اونم گف ۴سانت شدی سریع میام الان پاشو ورزش کن پاشدم اسکات اینا میزدم حدود یه ساعت اسکات زدم مامانمو شوهرم کنارم بودن اونا کمکم میکردن ورزش کنم خیلی خوب بود این موضوع بد پرستار امد گف دراز بکش دکترت گف بهت سولفات بزنم دهانه رحمتو نرم میکنه یه مایع بود کامل ریخت رو گاز استریل تا آخر گذاشت داخل واژنم چند دقیقه بد دستیار دکترم امد معاینه کرد گف خوبه نزدیک به ۴ سانتی ولی همین دسشو کشید کلی خون ازم ریخت افتادم خونریزی سریع سرمو قط کردن گف اصلا پانشو حدود ۱ ساعت اینا اونجوری موندم ماما همراهم امد
مامان علیرضا مامان علیرضا ۵ ماهگی
تجربه زیمان طبیعی

۶تیر رفتم بودم پیاده روی تا ۲ساعت من پیاده روی کردم اولین باره همین جوری راه میرم بعدش امدم خونه خوابیدم ساعت ۵صبح تغریبن بیدار شدم دیدم یکم لباسم خیسه فک کردم ادرار چون مسانم شدیدا پر بودرفتم دشویی برگشتم خوابیدم ساعت ۷بیدار شدم دیدم نه انگاری کیسه ابمه اخه لباسم روتختی هم خیس بود شوهرم بیدار کردم بهش گفتم کیسه ابم پاره شده رفتم زایشگا بهشون گفتم کیسه ابم پاره شده گف بخواب بزار معاینه کنم معاینم کرد گف ۱سانتی دیگه پرونده تشکیل دادن او اینا ساعت ۱۱شروع کردن امپول فشار ساعت ۳دوباره امد معاینه گف ۲شدی رفت انقد درد داشتم که نگم بهتر رفت ساعت ۶امد گف تازه شدی ۴سانت گفتم وایییی ۴سانت انقد درد داره تا ۱۰سانت میمیرم من دیگه دوبار درد درد تا ساعت ۹معاینه کرد گف خانم انقد داد نزن هنو تازه داری ۵سانت میشی دوبار درد ساعت ۱۰دیگه حس مدفوع داشتم هرچی جیغ او داد میزدم نمیمد من جیغ میکشیدم او زور میزدم دس خودم نبود زور میزدم دیگه اخرش داد زدم خانم من دشوی دارم امد گف خانم چه خبرت بهش گفتم تروخدا معاینم کن گف تازه معاینه شدی ۴بود تو این نیم ساعت ۱۰ سانت ک نمیشی گفتم پس من دشوی دارم این دید حرف میزنم باهاش زور میزنم گف وایسا معاینه کنم معاینه کرد داد زد خانما این فول شده گف هروقت درد داشتی زور بزن منم دو بار زور زدن علیرضام ساعت ۱۰ پا تو دنیا گذاشت
مامان رادمهر💙 مامان رادمهر💙 ۵ ماهگی
پارت۲تجربه زایمان طبیعیهمینجوری دردام بیشتر و بیشتر میشد مامام رسید بیمارستان و گفت درد که نداری راه برو درد که اومد سراغت اسکات بزن کمرتو صاف کن رو زانوهات خم نشو دیگه ساعت۳شده بود دردام خیلی بیشتر شد گفتم نمیتونم وایسم میخام دراز بکشم دراز کشیدم ماما گفت هر وقت دردت گرفت یه پاتو خم کن تو شکمت زیر رونتو بگیر و فشار بده این کارو کردم خیلی احساس فشار تو مقعدم کردم دیگه مغزم دستور نمیداد نفس عمیق بکشم بی اختیار زور میزدم معاینه کردن گفتن ۳/۵سانتی همینطور ادامه بده دیگه دردام زیاد شد گفتم نمیتونم تحمل کنم گاز بی حسی بیارین برام اوردن وقتی توش نفس میکشیدم احساس گیجی بهم میداد ولی دردمو در اون حد کم نمیکرد بدک نبود. چندبار درد شدید اومد سراغم ماماها پاهامو تو شکمم میکشیدن و میگفتن زور بزن منم جیغ و زور و داد و گریه همش باهم میزدم😂 ۸سانت شدم بردنم اتاق زایمان و باز هم گفتن پاهاتو تو شکمت جمع کن و جوری زور بزن که میخای مدفوع کنی منم زور که میزدم بیشتر رو مقعدم زور میزدم خیلی عالی بود روند زایمانو کوتاهتر کرد :