سلام دختری ۲۱ساله هستم با پسری۲۵ساله یک سال درارتباط بودم با کلی زجر و سختی بهم رسیدیم و سه ماهه نامزدیم اما سر حرف دروغی که فامیل شوهرم و جاریم زیونم گذاشتن مادرش لج کرده وسایلمو فرستاده میگه ما نمیخوایم برادرشم زنگ زده ما دخالت نکردیم و اگه پسرهپیام داد جواب شو نده اما پسره خودش میگه من زندگیمو میخوام و سر حرف دروغ مردم چرا از هم بپاشه چندرپزه سعی میکنه راضیشون کنه اما مادرش دیروز زنگ زده به خالم و کلی حرف زشت زده از طرفی دختر بی ادبی ام نیستم هرچقدرم رودررو و پشت سر حرف زده هیچی نگفتم حتی اوناروم روبه رو کردم که دروغشون دربیاد اما مادرش نمیزاره الان نامزدم میگه بیا عقد کنیم خونه میگیرم فوقش یه سال باهام حرف نزنن اما خوانواده منم نمیزارن میگن ما ابرو داریم اگه مادرش بیاد دم خونه داد بیداد یا فردا کاری کنه پسره سرد بشه زندگیتو حراب کنه چی. داییم به پسره زنگ زده میگه چهارتا بزرگتر بیار اونم گفته بزارین ما عقد کنیم بعد اونام راضی میشن الانم همه میگن سر حرف الکی اینجوری میکنن بهعدا مشکل برات پیش میارن از طرفی هم خاطر نامزدمو میخوام و جونم بهش بنده الانم میگه شنبه بریم دنبال کارای عقد خودمم یه هفتس هیچی نخوردم و از دیشب زیر سرم بودم الانم هرچقدر زنگ زده پیام داده جواب ندادم نمیدونم چیکار کنم دل کندن ازش براش سخته از طرفی اونام خیلی یه جورین فک نکنم راضی بشن و نامزدمم میگه بیا اینکارو کنیم خانوادمم میگن ما دخالت نمیکنیم ولی از فردا اتفاقی بیفته چی من چیکار کنم

عزیزم تو با خانواده طرف هم ازدواج میکنی فراموش نکن

با این خانواده به مشکل میخوری هر چقدر هم عاشق باشید خانواده خیلی مهمه

عزیزم ازدواج وصلت بین دونفر نیست وصلت دو خانوادس

فقط شوهر نیست عزیزم خانوادشم واقعا مهمه از یه طرف راست میگن از اولش اینجوره وای به حال بعدش با عقلت ازدواج کن که خوشبخت بشی عشق و عاشقی به درد نمیخوره الان

باید نامزدت خودش این رابطه رو درست کنه بخاطر تو باهاشون صحبت کنه و محکم بایسته جلوشون اگه نه سعی کن فراموشش کنی