سوال های مرتبط

مامان ریهام مامان ریهام ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی




کلافه شده بودم و میخواستم زودتر زایمان کنم از یه روز قبل ترشح غلیظ داشتم بعد ناهار نین ساعت پیاده روی کردم شب هم با جاروی دستی کل خونه رو جارو کردم بعد جاروی برقی هم اوردم دوباره با جارو برقی کل خونه رو جارو کردم😂😂 رفتم حموم بعد یه درد خیلی خفیف پریودی گرفتم اهمیت ندادم و خوابیدم ساعت 3شب با درد از خواب پاشدم رفتم دشویی برگشتم خوابیدم دوباره با حس درد بلند شدم احساس کردم یه درد منظم دارم ولی خیلی خستم بود و تایم نگرفتم ساعت 4و نیم 5بود که دیگه دردم خیلی شدید شد و فهمیدم درد زایمانه (اول فک کردم از معدمه😅)
از اونجایی که اون شب با شوهری قهر کرده بودم دوست نداشتم بیدارش کنم و بگم درد دارم تا ساعت ۷ونیم میرفتم دشویی و میومدم یه ترشح داشتم مثل ترشح روزای قبل فقط یه رگ خیلی ظریف خون باهاش بود که ترسیدم و بیدارش کردم رفتیم بیمارستان تا معاینم کرد گفت دختر تو چقدر صبوری بچه داره میاد همونجا کیسه آبم پاره شد و با ویلچر منو بردن زایشگاه داشت بهم سرم میزد و من دیگه خیلی درد داشتم ولی اینم بگم حتی یه جیغ ریز هم نزدم همش نفسمو حبس میکردم و واقعا تاثیر داشت اونجا از وضعیتم خبر نداشتن و گذاشتن همینجوری درد بکشم تا ماما اومد معاینه کرد گفت تو چجوری انقد ساکتی فول شدی زود منو بردن روی تخت زایمان با دو سه تا زور دخترم به دنیا اومد دکتره بهم گفت تو هر روز بیا اینجا زایمان کن از بس آروم بودم و همش فقط نفس عمیق میکشیدم تو دلم صلوات میفرستادم بخیه هم فقط داخلی سه تا خوردم که گفت برای بچه اول عالیه خداروشکر میکنم که از پسش بر اومدم و تونستم دختر قشنگم رو به دنیا بیارم🥹❤️
ریهام خانم باوزن ۳۲۵۰و قد ۵۳ در۳۹ هفته به دنیا اومد❤️
مامان امیرعلی وآوینا مامان امیرعلی وآوینا ۴ ماهگی
سلام چطورین

من خیلی خستم بچه ها 😭
روزا از صبح تا آخر شب درگیر بچه ها و کارای خونم
همه سعیمو میکنم ب همه چی برسم
دلم میخواد مثل قبل همش خونه تمیز و مرتب باشه ولی بازم یه گوشه میبینی کثیف شده
دیشب با سردرد شدید خوابیدم و صبح با سردرد بیدار شدم
امیرعلی خیلیییی شر شده تا رومو کنم اونور آوینا رو میاد میزنه
دیشبم با باسن مبارک نشست رو سر بچه
جدیدا یاد گرفته اگه چیزی باب میلش نباشه جیغ بزنه و داد بزنه
کل روز خونه خودمم و همش با آرامش رفتار میکنم باهاش
ولی شب ک میشه انگار جونی برام نمیمونه ، نای ندارم از جام بلند بشم
امروز صبح تا نزدیک ۱۱ حرص خوردم و گریه کردم بخاطر چی؟
چون آوینا گریه میکرد تا میذاشتمش زمین ،امیرعلی هرچی گیرش میومد میخورد خوابشو میومد مونده بودم چیکار کنم ...
آخر زنگ زدم ب شوهرم گفتم امروز اضافه کار نمون فقط بیا
اونم قرار شد جای اینکه ۸ بیاد ۴ بیاد خونه کمکم کنه
بعد دیگه نشستم رو زمین امیرو گذاشتم رو پام آوینا رو شیر دادم
مامانم زنگ زد ک دارم میام خونتون
تا مامانم اومد بدو بدو بخدا نفهمیدم چجوری حال و آشپزخونه رو تمیز کردم
کلی لباس شستم و پهن کردم ... اتاقو مرتب کردم ،مامانم فقط مراقب بود امیرعلی این یکی رو نزنه آخرشم دو تاشونو خوابوند بعد رفت ..
خیلی سخته واقعا دو تا بچه کوچیک
چند روزه تنهام مامانم نبود ،خودم بودمو خودم
امروز اینقدر غر زدم ب زمین و زمان بد گفتم که آخرش عذاب وجدان گرفتم ک نکنه خدا قهرش بیاد و من ناشکری کرده باشم
عاشق دوتاشونم ولی واقعا کم آوردم 😭😭 الآنم نمیدونم اینا خوابن من ناهار بخورم ، بخوابم ، تو گوشی بگردم ، یساعت برا خودم وقت ندارم بخدا
شماها ک بچه کوچیک دارین مثل من
در چه حالین؟ برای شماهم همینقدر سخت میگذره ؟