همین روزا میخوام زایمان کنم ولی میترسم از آینده میترسم از اینکه به روز بچم کنارم نباشه
یوقت پیشش نباشم نبینمش خیلی میترسم نمی دونم این ترس طبیعیه با نه

منم همینم اما توکل ب خدا

مدیتیشن کن و ارتباطت و با خداوند بیشتر کن،ترس هات و به خودش بسپار و با حضورش احساس ارامش کن

من تا دو سال استرس مردن داشتم كه بميرم دخترم تو خونه تنها چكار ميكنه چقد گريه ميكنه جقد منو ميطلبه تا بهش توجه كنم
يكبار خودمو زدم به مردن ببينم چكار ميكنه

فك كنم يك سالش بود
اول هي اومد كنارم تكون خورد بعد شروع مرد به صدا دراوردن بعد شروع مرد تو عالم خودش اواز خوندن بعد كم كم حوصله اش سر رفت هي اومد بهم دست ميزد مثل زدن اروم بعد يكم نق نق كرد بعد لباشو ميچسبوند به صورتم بعد يكم خودشو سرگرم كرد بعد چندتا محكم زد تو صورتم برق از چشام پريد اخر سر گشنش شده بود يكم گريه كرد و از رو لباس ميخواست شير بخوره
اونجا بود كه ديكه زنده شدم و بغلش كردم و شيرش دادم و تو دلم كلي غصه نشست كه اين فقط بيست دقيقه بود من مرده بودم چند ساعت با جنازه من چكار ميخواد بكنه
به همسرم سپردم هر يك ساعت بهم زنك بزنه اگه ج ندادم سريع بياد خونه.
الهي تا دنيا دنياس سايه ما مادرا بالا سر بچه هامون بمونه🥲🥲🥲

من دیشب همین فکرامیکردم

زایمان کنی همه چی از سرت میپره وقت سرخاروندنم نداری

وا چرا انقدر به چیزای منفی فک میکنی