سلام خانوما من یه جاری دارم جاری بزرگمه وضعشون خوبه همه ی خانواده شوهرم ازشون حساب میبرن مادربزرگش فوت شده نه من و نه همسرم نرفتیم اصلا تو هیچ مراسماشون همسرم با برادرشوهرم چندین ساله قهر چون تو یه کاری زدن همسرم چند میلیارد افتاد تو بدهی و هر چی چک بود رو همسرم داد و افتاد تو بدهکاری و اون در قبال پول همسرم واسه خودشون باغ ویلا خونه طلا هر جور بود خودشونو کشیدن بالا از قبال ما و وضعشون خوب شد بگذریم تا همین پارسال ما داشتیم قرض و قورض آقا رو میدادیم بگذریم آر اینم همین جاریم تو هیچ خیر و شررم نیومده چه پدر بزرگم فوت کرد چه پدرم سکته کرد چه بچم دنیا اومد نیومدن الان که پسرم ۳ سالشه برادرشوهرم بچمو ندیده امروز خواهر شوهرم انگار تو مجلس ختم شرکت کردن با مادرسوهرمو جاریم ساعت ۳ بعد از ظهر زنگ زدن که توام بیا زشته و فعلا منتظرم همسرمم گفت وقتی صبح بهتون زنگ زدم چرا نگفتین شاید طرف میخواد آماده بشه لباسی چیزی آماده کنه یا برنامه ای چیزی ریخته اینجا همشون جمع شدن رفتن تو مسجدن تازه یادشون افتاده به منم بگن همسرم گفت زشته دیگه بیشتر از این نمیتونستم چیزی بهش بگم چون مسجد بودن امشب قراره شب بریم خونه ای خواهرشوهرم اینا قراره دوباره بگن زشته آدم رفت و آمد میکنه آدم تنها میمونه میدونم چی بگما اما خواستم از شما هم مشورت بگیرم


عکس بی ربط پستمم موقت ممنون جواب بدید

تصویر
۸ پاسخ

جمله کوتاه و مختصر: از شما به ما رسیده
ولی نرید خیلی بهتره همین جمله رو پشت تلفن بگید برسونن بهش

بگو آدم از هر دستی بده ازهمون دست هم پس میگیره بگو والا خیرش ب ما نرسیده تا الان از این ب بعد هم شرش نمیخوایم برسه بگو اینا خودشون این مدل رفتار انتخاب کردن دوری و دوستی

بگو همینایی که به ما گفتی که پدر بزرگت فوت کرده نیومدن و دخترت دنیا اومده نیومدن بگو برای اونا زشت نبوده برای ما زشته

من بودم اصلاااااا نمیرفتم😐😐😐😐😐😐

نرو وبس

این همه برای تو نیومده..این همه بهانه داری برای نرفتن.. خیلی خیلی رک بهشون بگو نمیری

نه نرو بنظرم اصلا نرو

من بودم نمیرفتم

سوال های مرتبط

مامان گیلاس 🍒🍒🍒 مامان گیلاس 🍒🍒🍒 ۳ سالگی
مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 ۲ سالگی
چه خبرا خوبین ؟
دخترم این موقع خوابیده شبی پدر منو دربیاره
بچه ها ما یه دختر همسایه داریم پنج سالشه
میاد خونه ما با کل وسایل دختر من بازی می‌کنه ولی هیچ کدوم از وسایلش رو دست دختر من نمیده همیشه کارش همینه دفعه پیش اومده بود خونه ما قشنگ یک ساعت بازی کرد موقع رفتنش دخترم خیلی گریه کرد باهاش بره مجبور شدم بفرستم باهاش بره بعد پنج دقیقه خودم دم در بودم دخترمو از خونه انداخت بیرون درم بست
چند روز پیشم بازم یه لحظه دخترم رفت پیشش دیدم جیغش در اومده خیلی گریه کرد بعد که آروم شد گفت منو زده
باز امروز مامانش زنگ دخترم بیادخونتون اومد یه دوساعتی بازی کرد
ولی خودش اصلا اسباب بازی هاشو دست دختر من نمی‌ده به هیج وجه من سر همین موضوع قطع رابطه کردم با مامانش چون مامانش میگه بچه باید هنر نه گفتن بلد باشه
اون موقع که دختر من یک سالش بود یه سه چرخه داشت چند بار دختر من دست زد بهش دخترش جیغ میزد که دست نزن به سه چرخه ام من دخترمو با کالسکه برده بودم تو کوچه دخترش داشت با کالسکه دختر من بازی میکرد دختر منم سوار سه چرخه اش شد تا دید دختر من سوار شده سریع جیغ داد که پیاده شو من هر کاری میکردم دخترم نمیومد پایین مامانشم اصلا نگفت که مامان نی نیه تو هم داری با کالسکه اون بازی خدا شاهده یک کلمه از دهن این زن در نیومدکه بگه بزار یه ذره بازی کنه منم زوری بچمو پیاده کردم آوردمش خونه دیدم دخترش زودتر از ما در حیاط وایستاده که بیاد خونمون 🤦
منم بهش گفتم برو خونتون تو بی ادبی دختر من با تو بازی نمیکنه مامانش تا مدت ها قهر بود که بچمو تو خونه راه نداده
به جاریمم گفته من نمی تونستم به بچم چیزی بگم اعتماد به نفسش میموده پایین
باز دوباره امروز خیلی شیک بچشو فرستاده خونه ما
مامان بهاره مامان بهاره ۳ سالگی
سلام مامانای عزیز
دخترم 2سال و 6ماهشه از وقتی دوسال شد ی اخلاقای بدی گرفت که دیگه به زور تحملش کردم تا الان (لجبازی میکنه جیغ گریه و..)ولی الان چیزی که نگران کننده تر شده برام اینه که تو این مدت از من و باباش (مخصوصا باباش)خیلی دور شده سرش داد میزنه همش میگه بوسم نکن برو اونور و...ولی من ب شوهرم میگم صبر کن ان شاالله درست میشه خونه ما آپارتمانه و با مادرشوهرم واحدمون رو ب روی همه و دخترم هرشب گریه و جیغ می نه که من باید برم پیش مامانی بخوابم و ما ز زور میاریمش پیش خودمون که عادت نکنه یا عموش وقتی کاری بکنه همش سرش داد میزنه احساس میکنم حال روحی روانی دخترم داره خراب میشه من هیچ خانواده ای یا آشنایی اینجا ندارم که برم پیشش تا دخترم آرامش پیدا کنه یکم فقط گیر کردیم تو این خونه پس فردا قراره برم پیش مامانم از الان دخترم خوشحاله باباش میگه دلت تنگ نمیشه برام میگه نه
دیگه نمیدونم باید چیکار کنم با برادرشوهرم قهرکردم بابت اذیت کردن دخترم ولی بازم چون غریبم اینجا ول کن نیست همش اذیت میکنه با کاراش شوهرمم اصلا از ترس مامانش حرفی نمیزنه
ممنون میشم راهنمایی کنید