۳ پاسخ

بقیشو بگو

یعنی تو این تایمی که بلوک زایمان بودی هیچ ورزش و فعالیتی نداشتی؟؟فقط رو تخت موندی تا دردت شروع بشه؟

چقد طول کشیده زایمانت دختر

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۸ ماهگی
آنژیوکت رو بد جا زد و اولش از آرنج دستمو نمیتونستم خم کنم ، بعدشم که خم میشد خون برمیگشت تو سرم🤕
بعدش سوند رو آوردن، سوند هیچ دردی نداشت فقط یه سوزش کوچولو و یه حس بد که همش فکر میکنی میخواد دراد😑🤕
ساعت یه ربع به یازده با ویلچر اومدن ، بردنم اتاق عمل ، مامانم و خواهرم و خواهر شوهر موندن تو اتاق و ازم خدافظی کردن🥹 و همسرم تا در اتاق عمل اومد🥺 هیچ استرسی نداشتم ، شب نخوابیده بودم چون داشتم آشپزی میکردم برا چند روز ، حسابی خوابم میومد😴جلو در اتاق عمل هم باز فشارمو و ضربانمو چک کردن و چند تا سوال پرسیدن ، بعدش بردن اتاق عمل شماره ۱۱ ، نشستم رو تخت ، تا دکتر خودم بیاد ، دکتر بی حسی گفت خم شو جلو ، آمپول بی حسی رو زد به کمرم درد نداشت ولی باز یه حس خاصی داشت ، یه فشاری به کمرم میومد که یکم‌ ناخوشایند بود ، بلافاصله کمک کردن دراز بکشم و پاهام داغ شدن و دیگه نتونستم تکونشون بدم! دکترم اومد ، اول شروع کرد جای عملو ضدعفونی کردن و بهم‌گفت که نترسم داره ضدعفونی میکنه و متوجه میشم، بعدش گفت که میخوام عمل شروع کنم آماده ای؟ گفتم یس😁😎 از سقف نور چراغ یه جوری بود که دیده میشد دکتر داره چیکار میکنه😮😵‍💫
مامان سیده نورا مامان سیده نورا ۷ ماهگی
سلام
بالاخره منم زایمان کردم ساعت ده و نیم شب. وزن ۲۷۹۰. اسم نورا
ولی تو ۳۶ هفته ۲ دوروز بودم
کیسه آبم پاره سد ساعت ۳ صبح و راهی بیمارستان شدم
درد نداشتم و سوزن فشار زدن بهم ظهر ساعت۱ بود که دردهام شروع شد
قابل تحمل بود ولی سخت بود تا عصر که سوزن اپیدورال به کمرم زدن
راستی سوزن اپیدورال رو موقع زدن دکتر بیهوشی میارن و دکتر به کل کمر شما بتادین میزنه تا اینجا خوبه ولی زمانی که قیچی و رو برمیداره نترسین یکم کمرتون رو زخم میکنه ولی شما اصلا اصلا هیچی متوجه نمیشی یه لوله میزاره داخل کمر و تا بالا کمر چسب میزنه بعدشم مواد بیهوشی و تزریق میکنه داخل هم لوله و خلاص آنقدر حس خوبیه که نگو‌همه درد هام تموم شد تا شب که دباره شروع شد و باز برام سوزن اپیدورال رو از طریق همون لوله شارژ کردند خلاصه که تا ده سانت هیچی نفهمیدم از اونجا به بعد خیلی برام سخت گذشت که دوست ندارم بگم هرچی بود و شد میدونم تا مقعد بخیه خوردم و خون ریزی داشتم و بردنم اتاق عمل و بیهوشم کردن
اما اما اما 🌙😊
وقتی بچم رو دیدم همه دردام یادم رفت واقعا بهترین حس دنیا رو داشتم اون لحظه و مادر شدن رو تازه اونجا میفهمی وگرنه تا داخل شکم هستن به نظرم همه حس ها الکیه
امیدوارم همتون یه زایمان خوب داشته باشین و بچه هاتون سالم باشن 🐣🙏🏻♥️
مامان ناپلونی 🩷 مامان ناپلونی 🩷 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من زایمان کردم دیشب
استانه دردم بالاس ولی خداییش سختم بود ۴۸ ساعت درد کشیدم 😬☹️
سوزن اپیدوال هم پنج سانت بعد ۲۴ ساعت اول زدم پنج بار زد تو کمرم بعد اثر نکرد یک بار اسپاینال زد بازم اثر نکرد 🤣میون این همه درد ها فقط میگفتم اقای دکتر تموم نشد تموم نشد باز هی میزد باز من بیشتر حس میکردم از کمر تا نوک پام داغ میشد تیر میکشید ولی لامصب یک کوچولو بیحس نشدم 💔😂
خلاصه تموم شد دکترم اومد گفت حالا واقعا میخوای بی درد باشی نمیشی زایمان با درد باشی گقتم هیچی دیگه سال ساختیم ماهم میسازیم 🤔😅
نمیدونستم قراره از پنج سانت تا ۹ سانت هم دوازده ساعت بگزره
هیچی دیگه تا خودکشی رقتم تو این ساعت ها همه موهام کندم سرمو زدم تو دیوار 😅 دستامو با لابه لای تخت زخم میکردم که دردای خودم یادم بره نشد
نه سانت فول شدم دیگه فهمیدم داره میاد رفتم زایمان زایمانم تموم شد الان هم درد زایمان کشیدم به کنار
کمرم ناقص شده نمیتونم یه لیوان اب بردارم باید دهنم کنم فک کنم یکی دیگه سوزن میزد فلج بودم
الان بچم مامانم کاراشو میکنه منم فقط دردای خودم میکشم
حالا یه بار میام کامل میگم صفر تا صد تجربه زایمانم
همه اینا فدای اون لحظه بچم گزاشتن تو بغلم 🩷
مامان رایمُن 💙 مامان رایمُن 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین قسمت ۴

دکتر بیهوشی شروع کرد اول بتادین زد به پشتم و بعد با انگشت چند جا رو روی کمرم فشار داد پسری که کنارم بود گفت اصلاً تکون نخور تا سریع تموم بشه و اذیت نشی و در نهایت ظرف مدت ۲ ثانیه سوزن رو به کمرم زد و سریع کاتتر سوزن داخل کمر موند و خود سوزن رو بیرون کشید و این باعث میشه که شما اصلاً درد اسپاینال رو متوجه نشید چون واقعاً دردی نداره و خیلی خیلی سادست میتونم به جرأت بگم از آنژیوکت پشت دستم ساده تر بود! خلاصه پسری که کنارم بود گفت تموم شد سوزن بیرونه و حالا دارن برات ماده بی حسی از طریق کاتتر وارد میکنن و دردی نداشت واقعاً وقتی تموم‌شد گفتن سریع دراز بکش
دراز کشیدم اومدن جلوم پرده زدن دستام رو روی دو تا جایگاه از دو طرف تخت گذاشتن روی یکیش مانیتورینگ از طریق انگشت بود و اون یکی فشارسنج وصل بود مدام فشار میگرفت هر دو دست رو‌بسته بودن به دو طرف
پاهام کم کم داشت بی حس میشد ولی کل پام سوزن سوزن میشد
دکترم گفت الان سوند رو براش بزارین و من ممنونشم چون درد سوند رو نمیتونستم تحمل کنم و تقریباً تو بی حسی برام گذاشته شد
همون موقع از رویان هم اومدن برای بند ناف، و از دست راستم خون گرفتن و منتظر دنیا اومدن بچه شدن

ادامه داستان تایپک بعدی👈🏻
مامان آیسا💖ویهان💙 مامان آیسا💖ویهان💙 روزهای ابتدایی تولد
۳ تجربه زایمان
نفر چهارم برا سزارین من بودم
دکتر ساعت ۱۰ و نیم اومد
من اصلا درد نداشتم ولی همین که رفتم زایشگاه دل دردم شروع شد
ساعت ۱ شب اومدن بهم سوند وصل کردن
اصلا درد نداشت ولی احساس ی چیز اضافه رو بدنت داری وگرنه درد ندارع
ساعت ۱ و نیم اومدن گفتن بریم برا عمل
خیلی ترس داشتم ولی دکتر بی هوشی بهم قول داده بود ک کوچکترین چیزی رو حس نمیکنم چون سر زایمان دخترم تو اتاق عمل کامل بی حس نشده بودم برا همین ترس داشتم
وقتی رفتم ساعت ۱ و ۴۰ دقیقه بود
همین ک رفتم دکتر اومد تو راه رو ی سلام گرمی کرد و گفت برو ک ساعت ۲ شد تا تو آماده بشی منم اومدم
رفتم و دکتر بی حسی اومد و خیلی شوخی میکردن و میخنندیدن
من یکم خیالم راحت شد و ترسم ریخت
گفتم عزیزم توروخدا خوابم کن من میترسم
گفت باشه دیگه چیزی نگو گفتم ببین قبل از عمل خوابم کن گفت اگ ی بار دیگه بگی خوابت نمیکنم
از ترس چیزی نگفتم رفتم رو تخت نشستم گفتن نفس عمیق بکش و سرت و ببر پایین
ی مرد اومد شونه هامو گرفت سرمو پایین نگه داشت
دکتر بی هوشی گفت ی چیز یخی می‌خوام بزیزم رو کمرت
ریخت و اینقدر یخ بود و شروع کرد با پنبه ب مالیدن کمرم
سه بار این کار تکرار کرد
بعد. گفت خودتو شل کن میخام سوزن بزنم ولی من اصلا سوزن و حس نکردم اصلا و ب هیچ عنوان
سوزن بی حسی اصلا درد نداشت فقط یکم حس کردم انکار ی بخار گرم تو بدنم خالی کردن ک برا من سوزن بی حسی مثله اب خوردن بود بخدا