یکی از بلاگرایی که دنبال میکنم یه بچه همسن دخترم داره هر روز با بچش دوتایی میرن بیرون استوری میزاره که خیلی داره خوش میگذره و این حرفا
من همیشه با دخترم که میرم بیرون یا دوستم باهامه یا مامانم یا شوهرم
امروز گفتم خوب زن مگه تو چیت از این‌ بلاگرا کمتره دست بچتو بگیر دوتایی برین عشق و حال خلاصه که بچه رو اماده کردم سوار ماشین شدیم زدیم بیرون از اولش این بچه گفت این اهنگ نمیخوام اون اهنگو میخوام و جیغ و گریه که خودم میخوام دست کنم تو مانیتور اهنگ عوض کنم تو صندلی ماشین هم ننشت گفتم صبور باش زن پیادش کن قدم بزنین از اولش افتاد و نق زد گفتم خوب ما مادرو دختریم دوتایی بریم شام بیرون زنگ زد پیتزا سفارش دادم بیرونم نشستیم که بچم راحت باشه از اولش گفت اب بده اب بده پیتزا پرت کرد که نمیخوام جعبه پیتزا بده دستم خودم قارچاشو جدا کنم بقیشم بدم گربه بخوره مجبور شدم بگم اقا پکش کن میبرمش پک کردیم رفتم تو ماشین که بریم سمت خونه تو مسیر شروع کرد موهای منو کشیدن پشت فرمون و جیع که میخوام بیام رو پات بشینم بکش بکش و گریه سر چهار راه بودیم فقط خدا رحم کرد تصادف نکردیم و بازم شکر سالم رسیدیم خونه خلاصه خیلیییییی خوش گذشت با بچه هاتون دوتایی برید بیرون 🙃م

۲۲ پاسخ

بد موقعی شروع کردی الان تو بدترین سنشونن. من از ۴۰ روزگی دخترم تقریبا هرروز رفتم بیرون تا ۶ ماهگی که نشستن ممنوعه تو کریر میذاشتم تو صندلی شاگرد جا داشت با کمربند فیکس میشد بعدشم تو صندلی ماشین گاهی تنها گاهی با کسی ولی الان سختتر از هروقت دیگه‌ش هست همیشه به صندلی ماشین عادت داشت ولی الان اونم گریه میکنه بیاد تو بغلم کلا الان سن قشقرق به پا کردنه. هرجا رفتین بگو صندلی کودک بیارن. من یدونه تا شو هم همیشه تو ماشین دارم 😂 یه عالمه هم چرخ و هواپیما ازینا که بچه باید باهاشون راه بره تا صدا بدن و البته کالسکه تاشو واسه وقتایی که دوست نداره راه بیاد. قبلش هم ماشین داشت ازین هول دادنیا آروم مینشست توش الان جاش نمیشه.

یکی از دلایلی که دیگه نمیخوام بچه بیارم
تکرار نشدن این روزهای عالی و شیرینه😵‍💫😵‍💫

چون از اول تنها نبردیش عادت نداره ،
من پسرمو از اول بردم الان راحت تو ماشین میشینه به زبون خودش حرف میزنه ، البته خسته بشه نق هم میزنه ولی کلا عادت کرده
تو هم بیشتر ببرش ولی زمان کوتاه که خسته نشه تا کم کم عادت کنه

🤣🤣🤣🤣 واااییی مثل من
من دیگه با خودم‌ گفتم غلط کنم با بچه برم‌بیرون

ماهم با دخترم عمم و عروس عمم رفتیم کافیشاپ دختر دختر عمم ۳ ماه از مهدی کوچبک تره یعنی ابرومونو برد تو کافیشاپ بستنیو خودش تنهایی میخواست بخوره تمامه لباساشو کثیف کرد نمیشد ازش قاشقو بگیریم یه جیعای بنفشی میکشید که اب میشدیم از خجالت همه مارو نگاه میکردن دختر عمم گفت من کلا دیگه پامو از خونه بیرون نمیزارم🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️😂😂😂😂

وایی چقد خندیدم😂😂
دختر منم چند روز پیش بردمش دکتر تنهایی تازه با اتوبوووووس😂😂 اسنپم گیرم نیومد بارون اومده بود اینقد پدر من دراورد اتوبوس اشتباهی سوار شدم قشنگ نصف وزنم کم شد تا رسیدم خونه اینقدر باهاش چالش داشتم ک گفتم عمراااااا باهاش تنها برم دیگ

از بس نرفتیم بیرون باهاشون رفتار درست بلد نیستن مثل دختر من🤣🤣🤣

هر بچه ای مدل خاص خودشه، توجه نکن به بلاگرا اونا عادت دارن فقط قسمتای راحت زندگیشونو نمایش بدن
دختر من، خیلی وقتی میریم بیرون خوبه و راه رفتن و قدم زدنو دوست داره یا مثلا پارک و سرسره بازی رو دوست داره و باهاش واقعا خوش میگذره
ولی در عوض تو محیط بسته مثل کافه و رستوران و اینا اصلا نمیمونه و دوست نداره و واقعا نمیشه تحمل کرد

دقیقا منم با پسرم همینه وضعیتم امروز بردمش طبیعت مثلا زور میگفت باید پامو بزنم تو ابی که یه قسمت جمع شده بعدا کفشش خیس شد یه سره میگفت کفشم خیسه
تو صندلیش نمیشینه و چون باباش اینو پشت فرمون مینشونه از منم این انتظارو داره 😩😩😩

🤣🤣🤣چقد منی

به مرور بهتر میشه نگران نباش

🤪🤪🤪🤪🤪🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣ببخشید چقدر خندیدم

نه این سن همینجوریه نه با خوراکی سرگرم میشه نه چیز دیگه ولی بعد ۲ سالگی بهتر میشه و بدون صندلی تو ماشین میشینه

عزیزم بلاگرا خوش هم نگذره باز میگن خوش میگذره
و اینکه کلا بچه این سنی آروم تو ماشین نمیشینه
البته باز بچه با بچه خیلی فرق میکنه

بچه های الان بچه نیستن بخدا مغز نموده آدم عصبی شده ازدستشون

هفته پیش حالتو تجربه کردم به غلط کردن افتاذم

ممنون از پیشنهادت🤣😜

سعی کن همش تکرار کنی عقب نکش دختر من ااالان با کله میره تو صندلیش همون عقب میشینه هر آهنگی بزارم گوش میده بیرون نگاه میکنه تا موقع پیاده شدن صداش هم در نمیاد به جو بیرون هم حسابی عادت کرده

حرف این بلاگرا رو باور نکنین پشت صحنه کمکی دارن😂

پسر منم همینه

عزیزمممم دفعه بعدیم حتما برو بیشتر خوش میگذره🤣🤣🤣🤣

عزیزم پشت صحنه ی بلاگرا هم همینه

سوال های مرتبط

مامان پرنسا مامان پرنسا ۲ سالگی
رفیق شوهرم بهش گفته بیا بریم مسافرت شمااال
گفتم اولا دو سری که بدون بچع رفتیم هنوز بچه دار نشده بودیم خودمون تو ترافیک و تو گرما پختیم چه تضمینی هست که بچه گرما زده نشه دوما دقیقا اون سری یا اخر شب رسیدیم یا ظهر که غذا از بیرون گرفتید من چه طوری غذای بیرون بدم بچه چه جوری بهش بگم بیا بیسکویت بخور تا ما برسیم که شام بخوریم میگع سخت نگیر پس کسی از خونه درنیاد اینحوری
گفتم بعله وقتی مسئولیت پرنسا صفر تا صد با خودمه از پوشک و غذاش بگیر تا مراقبش باشم از چشم من درمیاد نه تو
این الان میگع بریم شمال برای خودش ویلا استخر دار میگیره با رفیقش بره بیفته داخل آب و بعد قلیون بکشن و خوش بگذرونه تا به حرفم بیاد که مراقب بچع باش چشم غره بره منم تحملم حدی داره اونجا هم دعوامون بشه شوهر من حتی داخل خونه مون کوچکترین کاری برای بچه نمیکنه فقط بعضی روزا میبرش بیرون اون وقت مسافرت فقط میخواد زهر مار من بشه مثلا بچه سرما بخوره اصلا اهمیت نمی‌ده میکیره میخوابه بیدارش هم کنم پاشو بچه تب کرده میگع تو سخت گرفتی پس مسافرت بدتره
رفیق ش و زنش هم بچه ندارن راحتن
درست نمیگم خانوما
مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
خانما خواهش میکنم به سوالم جواب بدید خیلی کلافه شدم من دوهفته بیمارستان بستری بودم برای کارای عمل کیسه صفرام که یهویی حالم بد شد پسرم مدام پیش خونه مادرشوهرم یا خونه مادرم بود از وقتی اومدم بیرون از بیمارستان و عمل کردم و اومدم خونه خودم یه روز دیدم تو حیاط اب بازی میکرد خیلی هوا گرم بود بهش گفتم باید اب رو ببندیم بیایم تو وگرنه حالت بد میشه خیلی هوا گرمه و اب رو بستم و اوردمش تو چنان جیغ و دادی راه انداخت که تا نیم ساعت داشت جیغ میزد و هرچی ازش سوال میکردم ماما چی شده چی میخوای جیغ میزد دوباره بردمش تو حیاط گفتم بیا اب بازی کن جیغ میزد میگفت نه هرچی بهش میدادم پرت میکرد همینطوری جیغ میزد گریه میکرد خیلی خسته شدم دیگه دیدم هیچی جواب نمیده خودمم باهاش گریه کردم که حتی میگفت باهام گریه نکن بعدش گفت بغلم کن بلند شو گفتم ماما نمیتونم عمل کردم دیگه زنگ زدم شوهرم اومد و سرگرمش کرد خودمم هی بغلش میکردم دیشب دوباره رفتیم تو حیاط شستیمش گفت بزار اب بازی کنم گفتم نه بریم تو میخواستم مای بیبیش کنم شلوار پاش کنم که اومد تو کلی جیغ زد و گریه کرد هرچی بهش میدادیم پرت میکرد شوهرم تعجب کرده بود گفتمش بیا بی محلی کنیم بهش فیلم رو پلی کن نگاه کنیم دیدم اومد کنترل گرفت فیلم رو قطع کرد که یعنی نه نگاه نکنید باهم حرف میزدیم میگفت نه باهم حرف نزدید یعنی فقط میخواست وایسیم نگاش کنیم تا اون جیغ بزنه خیلی کلافه شدیم دیگه بعد یه ربع بیست دقیقه شوهرم برد گذاشتش تو تاب تابش داد تا خوابش برد اصلا نمیدونم چیکار کنم رفتار درست چیه اگه تا حالا همچین موردی داشتید یا میدونید رفتار درست چیه خوشحال میشم راهنماییم کنید
مامان محیا(زندگی) مامان محیا(زندگی) ۱ سالگی
تا یادم نرفته اینو بزارم برای مامان هایی که مثل دختر من بدغذا هستن و به زور چیزی رو پسند میکنن🥴 این پنیر میهن برای کودکان عالیه محیا خیلی دوستش داره صبحانه خالی میخوره، امروزم باز گردو رو به منو صبحانه اش اضافه کردم و فهمید و نخورد تف کرد 😑اصلا لب به مغزیجات نمیزنه،حالا از اینور هم مامانم بهم استرس و فشار روحی میده که آرررره تو مادر خوبی نیستی به بچه خوب نمیرسی از اون گردو و بادام بده بچه بخوره جون بگیره و فلان هزاربار گفتم دوست نداره نمیخوره برگشته میگه نههههه تو از تنبلی نمیاری بدی دست بچه😒 آخه مادر من تو مگه هر روز خونه کنی که زحمات منو ببینی؟! چطور بچه نگه داشتن منو ببینی؟! فقط بلدی از پشت تلفن حرف بارم کنی من مادر این بچه هستم هیچکس هم اندازه من به این بچه نمیرسه بخدا ولی خب چیکار کنم بدغذاست بعضی چیزا رو لب نمیزنه، میگه نههه تو بلد نیستی قلق بچه ات رو بهش بدی بخوره😑 وگرنه خوروندن اونا به بچه که کاری نداره، حالا بیا حالیش کن نه این راه درستی نیست بچه از غذا زده میشه و اینا خلاصه حوصله بحث باهاش رو ندارم میگم آره تو راست میگی حق با شماست