رفیق شوهرم بهش گفته بیا بریم مسافرت شمااال
گفتم اولا دو سری که بدون بچع رفتیم هنوز بچه دار نشده بودیم خودمون تو ترافیک و تو گرما پختیم چه تضمینی هست که بچه گرما زده نشه دوما دقیقا اون سری یا اخر شب رسیدیم یا ظهر که غذا از بیرون گرفتید من چه طوری غذای بیرون بدم بچه چه جوری بهش بگم بیا بیسکویت بخور تا ما برسیم که شام بخوریم میگع سخت نگیر پس کسی از خونه درنیاد اینحوری
گفتم بعله وقتی مسئولیت پرنسا صفر تا صد با خودمه از پوشک و غذاش بگیر تا مراقبش باشم از چشم من درمیاد نه تو
این الان میگع بریم شمال برای خودش ویلا استخر دار میگیره با رفیقش بره بیفته داخل آب و بعد قلیون بکشن و خوش بگذرونه تا به حرفم بیاد که مراقب بچع باش چشم غره بره منم تحملم حدی داره اونجا هم دعوامون بشه شوهر من حتی داخل خونه مون کوچکترین کاری برای بچه نمیکنه فقط بعضی روزا میبرش بیرون اون وقت مسافرت فقط میخواد زهر مار من بشه مثلا بچه سرما بخوره اصلا اهمیت نمی‌ده میکیره میخوابه بیدارش هم کنم پاشو بچه تب کرده میگع تو سخت گرفتی پس مسافرت بدتره
رفیق ش و زنش هم بچه ندارن راحتن
درست نمیگم خانوما

۱۲ پاسخ

چرا درست میگی باید کمکت کنه ک ب توام خوش بگذره

افرین به شما همه حرفات درسته.منم خیلی مسافرت با ماشین دلم میخواد ولی واقعا با بچه کوچیک سخته گناه دارن اذیت میشن ما زنا هم بیشتر اذیت میشیم مخصوصا ماهایی که صفر تاصد مسعولیت بچه با خودمونه کاملا درکت میکنم.به نظرم نرو بهتره تا بچه بزرگتر بشه

ما هم قراره چهار روز بریم شمال😑 از الان موندم چی به بچه بدم ولی خب سخت نمیگیرم

آخ اره بخدا ذرکت میکنم

شما همه حرفات درسته الان شمال هواش سرده بچه رو بیاری مریض میشه بعدش با کسی که بچه نداره مسافرت نمیشه رفت

ببین حق با توعه ولی بخاطر بچه داشتن نباید قید همه چیو زد وگرنه کم کم شوهرت میگه پس خودم میرم تنها میرم با خانوادم میرم و...قشنگ برنامه ریزی کن تدارکات لازمت رو آماده کن اونجا هم تمیز و کثیف و چمیدونم غذای مفید و این حرفا رو بزار کنار حالا سه روز بچه با کیک و کلوچه سیربشه هیچی نمیشه بخدا. لباسشم کثیف کنه هیچی نمیشه سخت نگیر تا خوش بگذره. ما سه روز رفتیم قشم این بچه من فقط های بای و رنگارنگ و آب انبه خورد ولی تموم شد رفت خاطره شد . بچه داری رو زهرمار خودت و شوهرت نکن خپاهر

دقیقا درسته اصلا نرو همه چی فدای یه تار موی بچت

حالا من با اینکه پسرم اذیت می‌کنه خیلیم اذیت میشم بیشتر پایه ام فقط اینکه پسرم میخواد بره بغل باباش پشت فرمون اذیتم می‌کنه اگه با خودم باشه بهتره اصلا زیاد اذیت نمیکنه....ولی شوهرم اصصلا اهل بیرون رفتن نیست و من حرصی میشم. آخه نمیشه ک چون بچه داریم همش خونه بمونیم آقایون باید درک کنند اونام مراقبت کنند از بچه بچه ک فقط برا ما نیست بابا

غذا ک چیزی نیست میتونی براش غذا درست کنی از قبل یدونه از این فیبر یخچالی هاهم میگیری غذا رو می‌ذاری توش ک خراب نشه مشکلی نیست ....و اگه اونم کمکت کنه چرا خوبه بهت خوش میگذره ....و کسی ک بچه نداره درک نمیکنه و اینکه مدام غر میزنی ولی اگه بچه داشت درک میکرد و حتی بچت با اون بچه بازی میکرد کمتر اذیت می‌شدی

من سه روز اومدم شمال از دیروز بچم تب کرده اسهال داره زهرمارم شده دارم میرم خونه کرج ببرم دکتر

خب باهاش شرط بزار بگو اگه تو هم تو مسافرت ت بچه داری کمکم میکنی باشه پایتم بریم اگه نه که هیچ

بنظر منم سخت میگیری شوهر منم تو خونه کم کمکم میکنه تو مسافرت اصلا و حتی به منم گاهی غر میزنه ولی من با جاریم اینا توی یه ماشین رفتیم شمال و خوش گذشت فقط چون سخت نگرفتم و با بچم خوش گذروندم!!با بچه مسافرت رفتن درصورتی خوش میگذره که تمام سختیاشو بجون بخری و به دیگران حتی غرغر شوهرت توجه نکنی و با بچه خوش بگذرونی اگه حساس باشی سخت میگذره و بهت خوش نمیگذره

سوال های مرتبط

مامان مانا مامان مانا ۲ سالگی
شما با دخالت های از روی محبت دیگران چه کار میکنید؟ ما اومدیم شیراز خونه ی خواهر شوهرم. صبح که پاشدیم بهشون گفتم بچه ساعت ۳ تا ۵ می خوابه. اگه میخواهیم بریم بیرون ساعتشو تنظیم کنیم که به خواب بچه نخوره. دیگه نهار درست کردن و خوردیم و یه چرتیم آقایون زدن پاشدن راس سه گفتن بریم پاساژ. من گفتم شما برید من و بچه خونه میمونیم که بچه هم بخوابه شمام راحت برید بگردید. هی اصرار اصرار که بیاید بچه رو بغل میگیریم و نیاین کوفتمون میشه. گفتم اینجوری هم بچه اذیت میشه هم ما هی میخواهیم بغلش کنیم. تهران هم پاساژ زیاد داره من به دلم نیست شما برید بچه هم تخت میخوابه اصلا چیزی نمیفهمه. باز اصرار کردن گفتم اگه به خاطر من میگید من اینجوری راحت ترم. خواهر شوهرم گفت نه شما به خاطر من بیاید. آخر گفتم چرا من باید کاری بکنم که نمی خوام!؟ لطفا انقدر اصرار نکنید. آخرم با حالت ناراحتی رفتن بیرون منو پسرم موندیم خونه. بچه هم فوری خوابید
حالا امیدوارم ناراحتیشون کش پیدا نکنه. با سیاست حرف زدنم اصلا بلد نیستم
مامان رایان مامان رایان ۱ سالگی
شب همگی بخیر خانوما
دیگه بزرگ شده خوابیدنی هاپوشو هم بغل می‌کنه می‌خوابه عاشق هاپو هستش از صبح تا شب میگه هاپو 😅😅 بیرون میریم دنبال هاپو میگرده هی میگه هاپو😐😐
امروز که رفتیم پارک با چالش جدیدی روبرو شدیم اونم اینکه دست بچه ها توپ میبینن میخوادش با اینکه توپ خودشم میبرم بازی کنه ولی بازم توپ بچه هارو میبینه اونارو میخواد و امروز توپ یکیو گرفته بود و میخواست فرار کنه با اون توپ😬😐😐 کلی حرف زدم که مامانی توپ ما نیستش برای نی نی هست هی میگه نه نه من من 😑 هرچقدر گفتم نداد به نی نی آخر سر اشاره کردم که بیا توپ رو بگیر و کلی گریه کرده با گریه پارک رو ترک کردیم 😶😶 حتی تو تاپ سواری هم نمیومد پایین که بقیه ی بچه ها سوار بشن
خلاصه که پارک رفتن خیلی سخت شد و هرروز هم میخواد بره پارک 😢😢
و خود منم ی فوبیا دارم میترسم تنهایی ببرمش بیرون یا پارک هر لحظه احساس میکنم شاید ی لحظه گمش کنم یا بدزدنش با اینکه کلا پشت سرشم یا دستشو میگیرم ولی این ترس اصلا ولم نمیکنه .....🥲🥲🥲 یعنی تا میرسیم خونه نفس راحت میکشم که خداروشکر بسلامتی برگشتیم خونه
آیا شماهم این حس رو دارین یا من خیلی حساس و ترسوام؟؟!!!!
نی نی های شما هم خوابیدن؟؟؟؟