۱۸ پاسخ

اگه میدونید خوب مراقبت میکنن و مسئولیت پذیرن بده ببرن پارک یا پیاده روی ولی نه خوب نمیتونن مراقبت کنن نده
من شوهر خالم خیلی خیلی محتاطه دوتا نوه داره میبردشون پارک ولی از مامانشون هم بیشتر مراقب شونه خیلی حساسه
اگه میدونی خوب میتونن مراقبت کنن بده خب. ، مشکلی نیست برای ارتباط بچه هم خوبه که با آدما ارتباط بگیره

منم تو ی ساختمون هستم روزی یک دوساعت میره خونه پدرشوهرم یاپیش مامانم منم به کارام میرسم یا باشوهرم میریم بیرون اتفاقا خیلی خوبه یکم آروم میشم استرسم کم میشه

سلام
مامان ایران عزیز واقعا زندگی کردن با پدرو مادر توی یه ساختمون خیلی سخته
واسه تربیت بچه مخصوصا
منم این رو نمی‌پسندم و مشاوره ها هم نمی‌پسندن بقول بابابزرگم میگفت همیشه بالا سر بچت باش هیچ کس مثل تو مراعاتش رو نمیکنه
بعدش بعدها که بهش بگی بدون مامان و بابا نباید جایی بخوابی ممکنه عادت کرده باشه
نظر من اینه که هر وقت دیدی خیلی اصرار میکنن و نمیشه نه گفت خودتم برو میدونم کار داری تا کم کم متوجه بشن که بدون تو نمیتونه جایی باشه
و اینکه چون رابطه با خانواده ها خیلی مهمه و ظریف
حتما در این جور مواقع از یه مشاور مجازی استفاده کن ۴۵دقه هستش و من هر وقت تو مسیر بچه داری نمیدونم چیکار کنم سریع استفاده میکنم
هزنیش کمی زیاده حدود ۶۰۰اینا ولی خب خیالت راحت میشه
مشاوره منکا خوبه استفاده کن

شک نکن نوه شونو بیشتر از بچه شون دوست دارن حساسیت به خرج نده مگه اینکه خلاف اینا ثابت بشه

حالا من دوس دارم ببرنش یه نفسی بکشم ب کارام برسم

ما خودمون مگه بچه نبودیم همش دوس داشتیم خونه مادربزرگمون بخوابیم، من یادمه میرفتیم خونه مادربزرگم موقع رفتن قایم میشدم تو انباری تا مامانم اینا دیگه انقدر صدام میکردن بیخیال میشدن میرفتن 😁

خب چه ایرادی داره
تازه من از خدامه که ببرنش ولی نمیبرن🤣🤣

منم به شدت همین مشکل رو دارم حالا شما تو یه ساختمونی ولی من جدا هستم بازم پدرشوهرم دست بردار نیست، میدونن من اجازه نمیدم بدتر باهام لجبازی میکنه، پدرشوهر منم آدم محتاطی نیست یعنی بچه جلوش هرکاری بکنه فقط میشینه نگاه میکنه خودشو به زحمت نمیندازه، یه بار به زور میخواست ببرتش انقدر گریه کرد که پشیمون شد باز یه بار دیگه برد که زنگ زدم شوهرم تا زود برش گردوند، خیلی اذیتم میکنه نمیدونم چطور بهش بفهمونم

منم مادر شوهرم وقتی اینجاست هرچنوقت میاد یماه میمونه تو این شهر و باز می‌ره
بعد میاد خونه م ،،میگه ببرمش ،میگم نه
میگه چرا
میگم عادت می‌کنه بعد مدام دنبال همه گریه می‌کنه
ولی باز هم هربار میگه ببرمش
باز من حرفم همینه
نه اون از رو می‌ره نه من
تو هم قاطع باش بگو نه

من پیش جفت طرف میذارم چندتا کار رو دوست نداشتم انجام میدادند تذکر دادم درست شد

پدرشوهر منم

به همسرت بگو به مامانش بگه که بچه رو از شما دور نکنه استرس میگیرین و .... که مادر شوهرت به پدربزرگ بگه و به مامانتم بگو ک به بابات بگه

منم اوایل شبیه تو بودم،ولی وقتی تو جمعشون هستم بچه های دیگه رو مثال میزنم و هی تکرار میکنم ک هیشکی دلسوز بچه نیست غیر از مادر،همش میگم بچه باید پیش مادر باشه.علاوه بر این حرفا قاطع میگم نه پیش خودم باشه راحتترم

بستگی به شناخت خودت داره از نظر اخلاقی چطورن من خودم چون پدر شوهرم سیگار می‌کشه نمی‌ذارم بچم اونجا بره یا باهم بیرون برن مخصوصا الان که حرف نمی‌زنن و نمیتونن اتفاقا رو تعریف کنند

به نظرم همینجوری که با خنده تاالان نذاشتی ادامه بده
اینجور آدمایی که ول کن ماجرا نیستن اگر بخوایی جدی بهشون چیزی رو بگی بدتر میکنن و گندشو درمیارن

منم همین مشکل با خانواده خودم دارم
مدام شوهرم غر میزنه و بچه ام اصلا خونه بند نمیشه

ب همسرت بگی نمیشه اون بگه بهشون؟

واقعن از این رفتار بدم میاد قاطع برخورد کن

سوال های مرتبط

مامان مانا مامان مانا ۲ سالگی
شما با دخالت های از روی محبت دیگران چه کار میکنید؟ ما اومدیم شیراز خونه ی خواهر شوهرم. صبح که پاشدیم بهشون گفتم بچه ساعت ۳ تا ۵ می خوابه. اگه میخواهیم بریم بیرون ساعتشو تنظیم کنیم که به خواب بچه نخوره. دیگه نهار درست کردن و خوردیم و یه چرتیم آقایون زدن پاشدن راس سه گفتن بریم پاساژ. من گفتم شما برید من و بچه خونه میمونیم که بچه هم بخوابه شمام راحت برید بگردید. هی اصرار اصرار که بیاید بچه رو بغل میگیریم و نیاین کوفتمون میشه. گفتم اینجوری هم بچه اذیت میشه هم ما هی میخواهیم بغلش کنیم. تهران هم پاساژ زیاد داره من به دلم نیست شما برید بچه هم تخت میخوابه اصلا چیزی نمیفهمه. باز اصرار کردن گفتم اگه به خاطر من میگید من اینجوری راحت ترم. خواهر شوهرم گفت نه شما به خاطر من بیاید. آخر گفتم چرا من باید کاری بکنم که نمی خوام!؟ لطفا انقدر اصرار نکنید. آخرم با حالت ناراحتی رفتن بیرون منو پسرم موندیم خونه. بچه هم فوری خوابید
حالا امیدوارم ناراحتیشون کش پیدا نکنه. با سیاست حرف زدنم اصلا بلد نیستم
مامان مهرا مامان مهرا ۲ سالگی
مامانا سلام
امروز با دخترم رفتیم خانه بازی
کلا دوسه بار رفته
امروز بچه هایی رو که میدید به وسیله ای که بازی کرده باهاش دست میزنن
جیغ میزد و میرفت که مثلا بگیره
من درگوشش میگفتم باید نوبتی باشه و از کسی وسیله نگیریم و از این حرفا
یه زنه که پسرش خیلی مظلوم بود و دختر من چیزی ازش میخواست سریع میداد
یهو اومد در نقش مادر خیلی خوب و گفت الان وقت اموزش نیست
تو گوشش نخون
گفتم پس کی وقتشه !
خونه که تنهاست
الان که تو موقعیت باید بگم
بعدش گفت من تو خونه صبح تا شب دارم با بچم حرف میزنم لبم خشک میشه
گفتم والا ما هم همینیم
تو خونه گفتن یه طرف الان که تو شرایط و داره میبینه بطرف
بعدم اول باید بذاریم خودشون باهم کنار بیان شابد بتونن حل کنن و دپست شن
خیلی ناراحت شدم
از اینکه همه شدن متخصص بچه داری و به خودشون اجازه میدن به دیگران راه یاد بدن
دختر منم تجربه های اولشه
خیلی دوست دارم تو این موقعیت ها فرار بگیره و خودش حل کنه مشکلو یا اگر منجر به درگیری چیزی بود خودم ورود کنم
مامان ایرمان مامان ایرمان ۱ سالگی
مامانا شما درمورد آزادی دادن و قانون گزاشتن و...چطور عمل میکنید?
اصلا بنظرتون مرزش کجاس?!
من خودم اینو قبول ندارم که میگن بچه تا فلان سن پادشاه خونست و همه چیز باید فراهم باشه و....
اینم که همش بگی نکن نکن خب بنظرم بدتره
رفتار خودم با ایرمان اینطوریه که آزادی میدم تو محدوده ای که خودم براش تعین کردم یعنی در حدی که به خودش و چیزی آسیب نزنه
مثلا خونه در اختیارشه که بدوعه بازی کنه کابینتارو بریزه بیرون اما مثلا اجازه نداره هرجا دلش خواست رو دیوار و میز نقاشی بکشه
الان جایی هم بریم خونه کسی میدونه که اونجا فرق میکنه و به هرچیزی نمیتونه دست بزنه نگام میکنه و منم میگم اینجا نه مامان
از طرفی زیاده روی نمیکنم که وسواسی نشه مثلا میتونه با دست غذا بخوره و کل لباساشو موهاشم کثیف کنه و کیف کنه ولی قرار نیست ظرف ماستو خالی کنه رو فرش و قطعا تو این موارد من ری اکشن میدم بهش که کار اشتباهیه
اگر الان حد و مرز و قانونا رو تعیین نکنیم و بعدا یهو تصمیم به این کار بگیریم قطعا نمیپذیرن!
حالا شما در چه حد آزادی میدین و در چه حد قانون?
مامان ایرمان مامان ایرمان ۱ سالگی
مامانا شما چقدر درمورد یاد دادن حریم خصوصی به بچه ها حساسید?
من خودم خییلی برام مهمه و تا الان تلاشمو کردم که بهش اینو یاد بدم
لباس و پوشکشو حتما خودم عوض میکنم و همیشه هم بهش میگم فقط مامانو بابا باید اینکارو انجام بدن
به زور بوس یا بغلش نمیکنم و مجبورش نمیکنم بره بغل کسی
اماااااا اطرافیانم متاسفانه هیچ درکی ازین مسایل ندارن!
مثلا پدرشوهرم یا بابای خودم خیلیی اصرار دارن که مثلا ایرمان بغل همه بره
یهو بچه رو برمیدارن میزارن بغل شوهر خاله ی عموی مامانشون😂🤣
منظورم اینه که طرف یه نسبت دور داره و کلا پسر من شاید یکی دو بار دیدتش و طبیعتا دوس نداره بره بغلش!
یا مثلا پدرشوهرم هی بهش میگه برو فلانیو بوس کن😕
برو لپ دایی منو بکش
ایرمانم معمولا کلافه میشه و بدش میاد
واااای خدا واقعا رو اعصابمه کاراشون
من اینجور مواقع اولویتم قطعا پسرمه
تا میبینم احساس ناراحتی داره ازین وضعیت خودم میرم جلو بغلش میکنم
اما این رفتاراشونم بشدت رو مخه!
شمام ازین درگیریا دارید آیا?
چطور رفتار میکنید معمولا?

بنظرم بهترین کار تعادل تو رفتو آمده!
بعدم این که حرفتو بزنی و درنهایت زیاد برات مهم نباشه چی راجبت میگن
مامان رایان مامان رایان ۱ سالگی
شب همگی بخیر خانوما
دیگه بزرگ شده خوابیدنی هاپوشو هم بغل می‌کنه می‌خوابه عاشق هاپو هستش از صبح تا شب میگه هاپو 😅😅 بیرون میریم دنبال هاپو میگرده هی میگه هاپو😐😐
امروز که رفتیم پارک با چالش جدیدی روبرو شدیم اونم اینکه دست بچه ها توپ میبینن میخوادش با اینکه توپ خودشم میبرم بازی کنه ولی بازم توپ بچه هارو میبینه اونارو میخواد و امروز توپ یکیو گرفته بود و میخواست فرار کنه با اون توپ😬😐😐 کلی حرف زدم که مامانی توپ ما نیستش برای نی نی هست هی میگه نه نه من من 😑 هرچقدر گفتم نداد به نی نی آخر سر اشاره کردم که بیا توپ رو بگیر و کلی گریه کرده با گریه پارک رو ترک کردیم 😶😶 حتی تو تاپ سواری هم نمیومد پایین که بقیه ی بچه ها سوار بشن
خلاصه که پارک رفتن خیلی سخت شد و هرروز هم میخواد بره پارک 😢😢
و خود منم ی فوبیا دارم میترسم تنهایی ببرمش بیرون یا پارک هر لحظه احساس میکنم شاید ی لحظه گمش کنم یا بدزدنش با اینکه کلا پشت سرشم یا دستشو میگیرم ولی این ترس اصلا ولم نمیکنه .....🥲🥲🥲 یعنی تا میرسیم خونه نفس راحت میکشم که خداروشکر بسلامتی برگشتیم خونه
آیا شماهم این حس رو دارین یا من خیلی حساس و ترسوام؟؟!!!!
نی نی های شما هم خوابیدن؟؟؟؟