۱۷ پاسخ

به منم خیلی میگن
اما فقط میگم سلامت روان خودم و بچه مهم نر از اینه که دخترم یه همبازی داشته باشه من یکی دیگه بیارم نه اعصاب اینو دارم نه اونو
خودمم داغون میشم
بعد چهار سالگی لنا اگر شرایط محیا بود بعد تصمیم میگیرم بیارم یا نه
والله من هر کی رو دیدم دوتا پشت هم داشته داغون شده

عزیزم گول حرفای بقیه نخور بچه شیر ب شیر پدر آدم در میارن بگو من شوهرم فعلا قصد بچه دار شدن نداریم یا بگو چند بار اقدام کردیم نشد مجبور نیستی راستشو بگی

اشتباهه محض

همه چی بستگی به خودت وزندگیت داره اگه شرایطش داری بیاردوتاهمزمانم سختی خودش ازیه طرف یهوباهم بزرگ میشن..ولی خودم بعد۱۲سال یکی دیگه آوردم چون دیگه ازهمه شرایط خیالم ازبابت اولی راحته که میتونه ازپس خودش بر بیاد.وخیلیم کمک حالمه

بگو همسن های من هنوز ازدواج هم نکردن چرا من باید تو این سن تند تند بچه بیارم آخه؟ مدال نمیدن که. بچه ی اول توجه و رسیدگی و محبت میخواد بذار اول اون بچه بزرگ شه و به استقلالی برسه

عزیزم اشتباه اولت این بود ک احازه دادی زود ازدواج کنی خالا دیه کاری ک شده خودت خواسی یا اونا داذن بیخیال اشتباه دومت این بپد ک بچه اولتو اوردی دیه اشتباه سومو نکن برو کلاس برو حتما برو اصلا گوش نکن ب مادرت فکوفامیلات

بزار بگن‌ اگه قرار هر چی بقیه میگن رو گوش داد تو به فکر خودت باش

هرکی زندگی و شرایطش فرق میکنه، من خودم تایمی میارم ک دخترم بره مدرسه که حداقل کاراشو خودش انجام بده.. پشت سر هم برای همه مناسب نیس..با اینکه من ۳۰ سالمه

چون خودت راضی نیستی نیار به هیچ وجه

چه راحت میزاری بقیه تو زندگیت دخالت کنن تا دقتی که صد در صد رضایت و آمادگیش نداری برای حرف بقیه اسکل نشو من اصلا به کسی رو نمیدم که پرو بشن و دخالت کنن مگه مادرت میخواد به دنیا بیاره و بزرگ کنه

اشتباه نکن الان خیلی سنت کمه بذار بچت جون‌بگیره یکم ب خودت برس کلاسای مورد علاقتو‌برو‌ واسه بچه هیچوقت دیر نیست

من پسرام ۷سال فرقه بینشون
منم‌همین‌طرز فکر تو‌رو‌داشتم،مربی ورزش شدم‌بعد کلی سختی تازه پیشرفت کردم‌که تصمیم گرفتم بچه دوم‌بیارم همه تلاشام بعد زایمان به باد رفت
باخودم‌میگم کاش دوتا پست سرهم آورده بودم بعد اینقد زحمت و تلاش میکردم

عزیزم خیلی بده ک خانواده تصمیم بگیرن کی بچه بیاره ادم
اصلا اجازه دخالت نده من یکبارم نذاشتم مامانم دخالت کنه

عزیزم این جریان به خودتو اقات مربوط میشه خودتون دوتا باید تصمیم بگیرید بعد تو هنوز سنی نداری بزار بچت پنج ساله بشه من خودم ۲۸سالمه مامانم میگه بزار گیرت بیاد گفتم دخترم سه ساله بشه چون سنمم باید درنظربگیرم بالاخره هرچی زودتر بیارم بهتره برا خودم

مگ اونا میخوان خرجشو بدن بگو قصد ندارم و سنم کمه بگو زیر نظر دکترمم و نظر دکترم اینه چند سال دیگه اقدام کنم واقعا خیلی سخته منم سنم کمه و دوتا دارم قشنگ جر خوردم البته برای من خدا خواسته شد وگرنه ک نمیاوردم تا 28سالگی

هیچی اهمیت نده یعنی چی لج کردن؟ اهمیت نده به حرفشون یک بار بهشون توضیح بده الان وقتش نیست خودم بهتر میدونم

یه بار رک بگو دخالت نکنید این تصمیم من و شوهرمه دیگه نمیگن

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۱ سالگی
خانوما شاید باور تون نشه ولب من نه خواهری نه هیچ قوم و خویش نزدیکی نداشتم که بچه داشته باشن و من ببینن یاد بگیرم یه شخصیت خیلی درونگرایی دارم با هیچکس نمیتونم دوست بشم هیچ دوستی ندارم ۱۱ سالم بود منو نامزد دادن ۱۶ سالم بود عروسی الان بیست سالمه بچه کسیو نداشتم ار بچه داری چیزی یادم بده خواهر دارم انقدر با من بدن که از بچه داری هیچ چیزی بهم یاد ندادن مثل پیامای شمارو که میخونن
ماز رفلاکس میگین از غذای بچه از مریضی هاش من اینارو با این که بچم نزدیکه دوسالش بشه بلد نیستم نمیفهمم چه غذا هایی باید بهش بدم چطوری باید از شیر بگیرمش شیر خشکی هم هست نمیفهمم چطوری بهش یاد بدم دستشویی کنه خودش 😭 شاید همتون تعجب کنید ولی اره واقعا من هچی نمیفهمم نه همسایه ای نه دوستی نه خواهری وفتی باشما هم میخوام حرف بزنم دل دل می کنم چند بار مینویسم و پاک میکنم باخودم میگم اینا همه با هم دوستن من چرا باید مزاحمتون بشم یعنی در این حد وضعم خرابه اخه دوتا از همسایه هام اندازه خودم هستن بچه هم دارن خیلی هم خوبن ولی شوهرم نمیزاره باهاشون حرف بزنم نه از لباس چیزی میفهمم نه از مد ونه از این ست کردن مثلا دیروز رفتم دکتر اونجا هم سن و سالای من از من بزرگ تر 😭 همه تووضع خوبی بودن ولی من با کفشای کهنه وشلوار سوراخ اصلا دیگه ،،،، 😭😭😭😭😭
مامان مانا مامان مانا ۲ سالگی
شما با دخالت های از روی محبت دیگران چه کار میکنید؟ ما اومدیم شیراز خونه ی خواهر شوهرم. صبح که پاشدیم بهشون گفتم بچه ساعت ۳ تا ۵ می خوابه. اگه میخواهیم بریم بیرون ساعتشو تنظیم کنیم که به خواب بچه نخوره. دیگه نهار درست کردن و خوردیم و یه چرتیم آقایون زدن پاشدن راس سه گفتن بریم پاساژ. من گفتم شما برید من و بچه خونه میمونیم که بچه هم بخوابه شمام راحت برید بگردید. هی اصرار اصرار که بیاید بچه رو بغل میگیریم و نیاین کوفتمون میشه. گفتم اینجوری هم بچه اذیت میشه هم ما هی میخواهیم بغلش کنیم. تهران هم پاساژ زیاد داره من به دلم نیست شما برید بچه هم تخت میخوابه اصلا چیزی نمیفهمه. باز اصرار کردن گفتم اگه به خاطر من میگید من اینجوری راحت ترم. خواهر شوهرم گفت نه شما به خاطر من بیاید. آخر گفتم چرا من باید کاری بکنم که نمی خوام!؟ لطفا انقدر اصرار نکنید. آخرم با حالت ناراحتی رفتن بیرون منو پسرم موندیم خونه. بچه هم فوری خوابید
حالا امیدوارم ناراحتیشون کش پیدا نکنه. با سیاست حرف زدنم اصلا بلد نیستم