داستان زایمان
پارت ۱
کل بارداریم ب خوبی خوشی گذشت چقدر ذوق میکردم ک سرکلاژی نیستم استراحت مطلق نیستم چون تمام فامیل ما رحم پایینی دارن سرکلاژی هستن مصل مامانم
برا وزنش آب دور جنین برا هیچی اذیتم نکرد ولی امان از آخرش 🥲
ک تمام برنامه هامو بهم زد 😔
اواخر ماه هفتم ب شدت ورم کردم
ک از ترسم رفتم فیلم عکس بارداری گرفتم
رقتم پیش دکترم ک دکتر معروفی هست مصلا
گف پروتئین دفع کردی و اشکال نداره
آزمایش دادم پروتئین بالا کم خونی شدید
ولی بمن گف اشکال نداره باز پروتئین تکرار کن
خلاصه تکرار کردیم و پروتئین پایین اومده بود
و حتی از بچه من ی سونو نگرفت فقط گف ی پاهات ورم کرد سریع برو بیمارستان
ت ی ماه ک هی فشارم میگرفتم ۱۵بود ن منو بستری کردن ن قرص فشار دادن
اومدیم خونه بدون دارو بدون بستری کردن
تا آخر ماه هشتم ی پاهام ورم گرف سردرد شدید
انگار میدونستم زایمان می‌کنم رفتم حموم ب شوهرم گفتم بیا منو ببر بیمارستان
بیمارستان رفتنی شد ک ده روز طول کشید …….
من زیاد بلد نیستم داستان تعریف کنم مایل بودید تا بقیشو بزارم براتون
❤️😍

تصویر
۵ پاسخ

دکترت کی بود؟؟؟

چند هفته زایمان کردی

تو ک تااینجا گفتی بقیشم تعریف کن دیگ

بزار اره

بذار پلیز🥲🤌🏻

سوال های مرتبط

مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۱۱ ماهگی
سلام مامان خانوما روزتون بخیر
خب منم میخوام بعد از دو ماه تجربه زایمانمو بزارم فقط اینکه خیلی طولانیه و شاید سرتونو درد بیاره
تجربه زایمان سزارین #پارت 1#
خب من توی 28 هفته فشار خون گرفتم و دو شب توی بیمارستان بستری شدم و بعد از اون روز قرص شروع کردم ک بعد از بیمارستان بازم فشارم رفت بالا ک این دفع رفتم مطب ک قرصمو کرد دوتا وهمین جوری ادامه داشت تا 33 هفته ک قرصای من رسید ب 6 تا یه روز ک مراقبت داشتم و رفتم مطب دکترم همون روز باز فشارم رفت بالا و دکتر گفت من نمیدونم بهت ختم بارداری بدم یا بزارم تا هفته 37 بمونی برای همین گفت باید بری جای یه دکتر دیگه ک توی شهر دیگع بود و دو ساعت توی راه باید باشی من گفت حتما فردا صبح برو ما فرداش صبح راه افتادیم رفتیم و توی اون شهر برادر شوهرم زندگی میکنه ک ما صبح رفتیم خونه اون تا غروب ساعت 7 ک نوبتمون بود و رفتیم پیش دکتر و از شانس گند من همون موقع باز فشارم رفت بالا ک دکتر افتخاری گفت باید بری بیمارستان واسه ختم بارداری نمیدونین با شوهرمو مامانم چقد گریه کردم میترسیدم ک بچه نرسیده باشه درکل کلی ترسیده بود بلاخره رفتم خونه و یکی دو ساعت تو خونه بودیم و از غصه نمیدونستیم چیکار کنم و بلاخره ساعت 12 شب منو بردن تا بستری کنن حالا ما هم هیچی لباس واسه بچه نگرفته بودیم مثل قرار بود وقتی منو بستری کردن فرداش مامانمو شوهرم برن واسه خرید سیسمونی
مامان نفس مامان نفس ۳ ماهگی
#پارت آخر

بچمو بردم باز بستری کردن گفتن چون بعد بیست روز زرد شد یا تیروید داره یا عفونت ادراری باز چقدر گریه کردم
گفتن اگ عفونت داشته باشه برا کلیه هاش ضرر داره
تیروید هم برا ذهنش
باز آزمایش گرفتن ی خنجر دیگ ب سینم زدن
با سون ازش آزمایش ادرار گرفتن
بعد ۲۴ساعت جواب آزمایش اومد خداروشکر منفی بود
نتیجه گرفتن شیرم کم بوده براش شیر خشک نوشت گف بهش بده تا زردی از بدنش بره
دستگاه سونو گرافی آوردن بچمو سونو کردن گفتن کلیه آش سنگ داره
چقدر گریه کردم ک خدا یا چرا این همه بلا من مگ بنده بدی بودم 😔
بمن هرچی دادی راضی قانع بودم
همش گفتم خدایا شکرت
بعد چند روز سونو تکرار کردم خداروشکر رفع شده بود
کلا ۱۵روز آواره بیمارستان بودم
برا دشمنم همچین زایمانی نمیخام
حسرت خوب زایمان کردن ک همه هم تختی ها بچه هاشون پیششون بودن
حسرت عکاسی کردن گوسفند کشتن
جشن کرفتن ب دلم موند
حسرت گلی ک بیمارستان انداختش سطل گف برا بچه ها خوب نیس
ولی آخرش میگم با تمام این حسرت رنج گریه ها
خوبه ک دارمت چه خوبه ک هست الان نفساش ب گوشم میخوره
من ۸ماه باهات حرف زدم اگ نبودی مامان نابود می‌شد حتی وقتی داستانتو میگم گریم میگیره
و برای بار دهم معجزه خدا دیدم
فهمیدم خدا چقدر دوستم داره
خدایا شکرت ب خاطر نفسم
😭❤️
مرسی از نگاه زیباتون 💗
مامان tot farangi مامان tot farangi ۸ ماهگی
ی تجربه از بارداریم بگم ک شاید یه نفر از اطرافیانتون خدایی نکرده دچارش بشین و مث من استرس نکشید من ماهی ک باردارشدم میدونستم باردارم و همون روز پریودم تست انداختم و مثبت شد آزمایشمم مثبت شد ولی در کمال ناباوری پریود شدم و شوکه یادمه مادرم میگف حتما چیزی نیس پریود شدی یا اگ چیزی هست داره دفع میشه ولی من دلم آروم نگرفت و رفتم سونو و گف جنین ۵ هفته داری ولی هنو قلبش تشکیل نشده من هم شروع کردم ب استراحت مطلق و استفاده از شیاف تا ۱۰ روز بعد رفتم سونو گفت قلب بچه تشکیل شده و هماتوم ریز داری ولی من همچنان خونریزی داشتم و ه دفه دکترا ناامید میکردن و میگفتن احتمال موندنش کمه و من همش درحال رفتن ب سونو بودم و این داستان من تا هفته ۲۶ادامه داشت و بطور معجزه ایی تو هفته ۲۶ قط شد ولی خیلی دوران بدی بود هروز استرس زایمان چن بار بیمارستان بستری شدم مث موش آزمایشگاهی ازم آزمایش میگرفتن و بدون اینکه بفهمن منو ترخیص میکردن و میگفتن شیاف بزار آمپول بزن ما دلیل خونریزتو نمیدونیم گفتم بزارم شاید بدرد کسی خورد
مامان هانا مامان هانا ۶ ماهگی
داستان زایمان
#قسمت_پنجم

بدون اینکه ازم‌ آزمایش دفع پروتئین بگیرن، سونو یا هر چیز دیگه گفتن فردا احتمالا ختم بارداری بدن. میگفتم دکترم گفته فقط تحت مراقبتی زایمان نمیکنی ولی کی گوش کنه به حرفم. تا صبح تحمل کردم صبحش زنگ زدم همسرم گفتم بیا رضایت شخصی بده منو ببر. واقعا حالم داشت بدتر می‌شد اونجا و استرس چندبرابر میشد. هرچی استرسم بیشتر میشد فشارم بالاتر می‌رفت تا به ۱۸ رسید. کلی با همسرم صحبت کردن که اگه ببریش میمیره و ... ولی من مرغم یه پا داشت حتی گفتن با امبولانس منتقلت میکنیم هر بیمارستانی خودت بخوای ولی باز زیر بار نرفتم و بعد ترخیص رفتم خونه یه کم استراحت کردم دوباره رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی و دوباره دادن شرح حال و ... . واقعا خسته شده بودم از این همه توضیح و رفتار بد ماماها.

بهم یه دبه دادن که از روز بعدش به مدت ۲۴ ساعت ادرارم رو جمع کنم وببرم تحویل آزمایشگاه بدم و چون فشارم اومده بود روی ۱۴ گفتن فعلا بستری نمیشی.

شادو خوشحال رفتیم خونه. پاهام ورم شدید داشت خودم نمی‌تونستم دیگه راه برم دونفری دستمو می‌گرفتم و کمکم میکردن راه برم. روز بعد از تحویل آزمایش جوابش اومد و چون فکر میکردم حالم بهتر شده به همسرم گفتم خودش جواب آزمایشم رو بگیره.

همسرم تو بیمارستان بود که بهم زنگ و گفت حاضر شو باید ببرمت زایشگاه گفتن دفع پروتئینت زیاده 😭 وقتی رسیدم گفتن برم زایشگاه تا بستری شم. ولی دوتا پرستار تو زایشگاه شروع کردن به مسخره کردن که بدون نامه بستری متخصص و مشاوره قلب پاشده اومده. گفتن برو تشکیل پرونده بده تا بستری بشی ولی من رفتم خونه 😁 هر لحظه منتظر بهونه بودم که در برم و بستری نشم و غافل از اینکه با این کارم چه عواقب بدی در انتظارمه.
مامان مامان دختر ناز مامان مامان دختر ناز ۷ ماهگی