۳ پاسخ

ای جان بقیش

بیشترر بزار

عزیزم هنوز اندازه نقطه بوده بچه میخواستی شبیع حاملها بشی با ساحلی🤣

سوال های مرتبط

مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
رفتم خونه مادرم تبریک گفتن و با مامانم رفتم ازمایش دادم گفت چند ساعت دیگه جوابش اماده س از ازمایش که برگشتم استین مانتوم کوتاه بود چسبی مه زده بودن روی دستمو دوستم دید و گفت رفتی ازمایش بارداری؟گفتم اره
اون چند ساعت نمیگذشت رفتیم دنبال جوابش و گفتم جوابش چیه گفت مثبته خوشحال برگشتم و زنگ زدم شوهرم گفتم کجایی گفت خونه مادرم
😑😑😑گفتم جوابو گرفتم مثبت بوده ولی چیزی نگیا گفت باشه
شب اومد خونه مامانم بهش گفتم راستشو بگو گفتی یانه گفت اره گفتم
😂😂😂
هنوزنزاشته بود جواب بیاد رفته بودگفته بود
روزا میگذشت و رفتم دکترم و گفت تیروییدت مشکوکه ازمایش نوشت و یکم بالا بود تااخر بارداریم مجبور شدم قرص بخورم
نه هفته با همسرم رفتیم سونوی تشکیل قلب دراز کشیدم و شوهرمم بالای سرم بود دکتر سونو کرد و گفت قلب تشکیل شده صداشو گذاشت و از شوهرم خاستم ازصدای قلبش فیلم بگیره
چقدر خوشحال بودم
نوبت رسید به سونوی انومالی حدود بیست روز بعدش
اینم بگم من چهارروز بعد پریودیم باردار شده بودم
سونوی انومالی و با شوهرم رفتم خیلی ذوق داشتم که یه جنسیتی بهم بگه
اینم بگم دوست داشتم بچه اولم پسر باشه
دکتر خیلی کار بلد و خیلی بداخلاق بود سونو کرد گفت سالمه گفتم خب جنسیت چی گفت هیچی معلوم نیست از سونو که اومدم بیرون به شوهرم گفتم سالمه ولی احتمال جنسیت نداد اونم کلی خندید گفت چطور خورد تو ذوقت😂😂 و بعدش رفتم ازمایش
جواب ازمایش که یه هفته بعد حاظر شد رفتیم جواب و به دکتر نشون دادم گفت خوبه یه قسمتش کمی کمتره باید کواد مارکر بدی
استرس گرفتم گفتم ینی چی گفت مهم نیست پونزده هفته ازمایش غربالگری دومو میدی
رسید اون موقع و با مادرم رفتم ازمایش بدم گفت هزینش میشه دوتومن
خیلی زیاد بود اون موقع ترسیدم که این چه ازمایشیه..
مامان Nella مامان Nella ۱۲ ماهگی
میتونم بگم امشب ترسناک ترین شب زندگیم بود، برای اولین بار سفره یه بار مصرف پهن کردم زیر پای دخترم که میوه که بهش میدم نماله به فرش، گلابی پوست گرفتم و دو نصفش کردم گذاشتم دستش که بخوره، یه دیقه رفتم اشپزخونه براش اب بیارم، یهو حس کردم صدای خش خش پلاستیک میاد، گفتم نکنه میخواد سفره رو بخوره، که دیدم دخترم بیصدا داره تند تند دست و پا میزنه نفس بکشه و به سفره چنگ میزنه ، سریع خودمو رسوندم بهش و به شکم دارازش کردم رو‌پام و زدم بین دو کتفش که یه تیکه خیلی کوچیک گلابی پرید بیرون، و نفسش باز شد اینقدر جیغ و گریه راه انداخت،
اون لحظه حس کردم نفسم بالا نمیاد و قلبم داشت وایمیساد، بدنم مثل چی میلرزید، گلابیش یکم نرم بود و دخترم دید شیرینه با عجله یهو خورد ازش که اینجور شد، خداروشکر سفره پهن کردم زیر پاش که با صدای سفره متوجه بشم دخترم داره دست و‌پا میزنه،
همیشه موقع غذا و‌ میوه کنارشم، اولین بار بود اینجور شد😓
شوهرمم خونه نبود، بعد بهم گفت اگه من توی این‌موقعیت قرار میگرفتم از ترس سکته میکردم‌و نمیتونستم کاری کنم..گفتم منم داشتم میمردم اما اون لحظه سعی کردم خونسرد برخورد کنم😭😭😭😭😭😭
مامان ماهلین 🌙🩷👼🏻 مامان ماهلین 🌙🩷👼🏻 ۱۷ ماهگی
امروز یکی از روز های بد و سخت زندگیم بود که گذروندم
بعدازظهر یکدفعه یه سردرد بدی گرفتم و یه قرص استامینوفن خوردم اما بدتر شدم در عرض 1ساعت جوری سرم درد گرفت که تا حالا سابقه نداشته
ماهلین ازخواب بیدارشد و من حالم بدتر شد کم کم احساس کردم دارم بی حال میشم و بدنم لمس میشه خیلی ترسیده بودم چون من و دخترم تنها بودیم و همسرم سرکار بود زنگ زدم بهش گفتم حالم خوب نیست و اونم زنگ زد به یکی از همسایه هامون خانومش اومد پیشم جوری بدنم لمس شده بود که نمی‌تونستم ماهلین و بغل کنم بزور یه شربت گلاب درست کردم خوردم اما خوب نشدم زنگ زدم به اورژانس و تلفنی گفتم شرایطمو اوناهم گفتن الان یه ماشین می‌فرستیم بعد 10دقیقه ماشین اومد و فشار و قندمو چک کردن
باشربتی که قبل اومدنشون خورده بودم فشارم 6بودقندم 69
خودم احساس میکردم دارم جون میدم و روح از تنم جدا میشه
ماهان دائم ازاینرو به اون می‌رفت و باید میرفتم دنبالش که نیوفته اما حال نداشتم چندتا شربت غلیظ بافند و نمک درست کردم و خوردم بعد چند دقیقه فشارم اومد 7
اورژانس هم چند دقیقه یکبار فشارم و چک میکرد بعد 1ساعت رفتن ومادرشوهرم و برادر شوهرم اومدن خونمون و باهاشون اومدیم اراک خونشون
نمی‌دونم چرا اینطور شدم توکل حال بدم فقط نگران دخترم بودم که اگر من از حال برم بچم تنهاست و چکار می‌کنه
خدا هیچ بچه ای رو بدون مادر نکنه خیلی سخته
آقایون اورژانس گفتن اگر حالت بهتر نشد برو بیمارستان و سرم و آمپول تقویتی بزن
خداروشکر خیلی بهترم آمپوا نوروبیون هم گرفتم خواهرم برام زد
الآنم اومدن خونه بابام که یکدفعه اونجوری نشم باز