سوال های مرتبط

مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۲ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭
مامان آریو مامان آریو ۵ ماهگی
دوباره اومدم پیاده روی خیلی تشنه بودم ولی تا آب میخوردم استفراغ میکردم دردا هر پنج دقیقه میومد و چهل ثانیه ای طول می‌کشید و من وقتی می‌گرفت می‌شستم و نفس عمیق می‌کشیدم بعد باز پیاده روی میکردم تا ساعت شد ۲ که خودشون زنگ زدن که بیا چکت کنیم .رفتم اورژانس معاینه کردن سه سانت بودم وکه بستری کردن.ساعت ۳ بستری شدم لباس مو عوض کردم و تو بخش زایمان بستری شدم بهم ان اس تی وصل کردن مادرشوهرم اومد برام آبمیوه و دستمال و کلی وسیله آورد گفتم یکم بهم آبمیوه بده ضعف دارم ولی تا آبمیوه خوردم دوباره استفراغ کردم .یه لرز عجیبی کرده بودم که مادرشوهرم به ماماها گفت چرا میلرزه اونا هم سرم وصل کردن و مادر شوهرم و بیرون کردن تا ساعت شد ۴ دوباره معاینه کردن که ۵ سانت بودم رفتم دستشویی یکم روی شکمم اب داغ گرفتم تا دردام کمتر بشه .دوباره گفتن بخواب ان اس تی وصل کنیم منم همش میگفتم نمیشه وصل نکنید راه برم و ورزش کنم چون میخوابم سخت تره دردام بیشتر اینجوری پیشرفت نمیکنم ولی قبول نکردن .ساعت شد پنج و دردام زیاد شده بود میگفتم بزارید بلند شم و موقعی که انقباض ها می‌گرفت واقعا نمی‌تونستم نفس بکشم نیم خیز میشدم ترسیدن از روی تخت بیوفتم حفاظ ها رو بستم.بین پاهام احساس خیسی میکردم یه دستمال کاغذی کشیدم که یکم خونی شد ماما ها رو صدا زدم گفتم من خونریزی دارم گفتن بخاطر معاینس نترس .ساعت ۵:۴۰ دقیقه بود به اسرار خودم دکتر اومد معاینه کرد ( کاملا دور از تصورم این بیمارستان دولتی با اسپکولوم معاینه میکردن که اصلا درد نداشت مثل معاینه با دست فقط وقتی فول شدم با دست معاینه کردن)که تعجب کرد چون ۷ سانت بودم و کیسه آب گفت پاره شده ولی اصلا آبی نریخته بود خیلی کم بود که خودم حدس زدم بخاطر اون آبریزش ها باشه
مامان مهبد مامان مهبد ۱۲ ماهگی
سلام مجدد
مهبد تا دو ماهگی روز و شب رو نمیشناخت ،با اینکه هر صبح بهش میگفتم خورشید در اومد الان روزه ،ولی هر موقع دوست داشت میخوابید و یهو شبها بیدار می موند ، ولی از ۲ ماهگی کم کم معرفی روز و شب کار کرد و دیگه شبها خواب بیشتر و عمیق تری داره ولی روزها به شدت خواب کوتاه و سبک داره، بخاطر کولیک نوزادی ش هم خانواده خودم گهواره رو بهش معرفی کردن، یعنی توسط پذیرایی خونه شون از این ستون به اون ستون یه گهواره سنتی بستن و آقا راحت اونجا میخوابید،مکافات از زمانی شروع شد که بعد از ۲۰ روز من برگشتم خونه خودمون و آقا به همون گهواره عادت کرده بود ،همسر گرام هم دید نمیشه اینجوری پسر اصلا نمیخوابه، اناق خواب خودمون رو تغییر کاربری داد، تخت خواب جمع شد و گهواره آقا از این سر اناق به اون سر اتاق بسته شد، اوایل خوشحال بودم که آخیش ، راحت شدم.... اما اول مکافات من بود ،وقتی مهمونی میرفتیم دیگه پسرم خواب نداشت و این شد که تو مهمونی ها ما پتو به دست بودیم که آقا بخوابه، دیدم نمیشه باید پتو و گهواره رو جمع کنم و کم کم شروع کردم به کمرنگ کردن شدن، اول پتو رو حذف کردم که خوشبختانه موفق بودم ولی امان از گهواره، اول با سرعت آهسته خواستم حذف ش کنم ولی مگه پسری می خوابید، و گریه ها سر داد یه چند روز تحمل کردم و صبر پیشه کردم ولی خورد به pms و پریودی و تنهایی، عنان از کف به در دادم و به عصبانیت پروژه حذف گهواره با شکست روبرو شد، در حال حاضر هم گهواره برای آقا حکم سرگرمی رو داره یک ساعت باید داخل گهواره باشه تا دیده بر هم نهد ...... بگید ببینم شما چکار میکنید با خواب کوجولوتون؟
مامان یاشار مامان یاشار ۱۱ ماهگی
ی چیزی یگممممم من الان یادم افتاد تجربه زایمانمو ننوشتم😐😂😂
بیایید بنویسم براتون
شنبه ها شوهرم تعطیله شنبه بود یک دی ماه با شوهرم رفتیم بیرون ب مناسبت روز مادر رفتیم خونه مامانجونم خاله و دایی ها جمع بودیم همه شام اونجا بودیم مادرجونم گوشت قرمز پخته بود ب من ابشو داد گفت بخور گرمه دردات شروع میشه
38 هفته و 6 روزبودم و اصلا درد هم نداشتم تازه شیاف گل مغربی گرفته بودم همون شب تاپیک گزاشتم چجوری استفاده کنم ک اسلا ب استفادش نرسیدم😂
ساعت دوازده ظب رفتم تو اتاق لباس بپوشم ک بریم خونه یهو زیر دلم تیر کشید مادرجونم متوجه شد گفت چیظد گفتم هیچی نبود ی ریزه تیر کشید
بعد ک رفتم خونه کمر درد شدید داشتم نسبت ب بقیه دردام شدید تر بود تا ساعت سه بیدار بودیم ساعت سه خابیدم چهار و نیم با حس مدفوع از خواب بیدار شدم انقباضام شروع شده بود پنج دقیقه ای میرفتم دستشویی وقتی دیدم همش میرم دستشویی توالت فرنگیمم برداشتم😑😑گفتم همزمان با دستشویی اسکاتم نیزنم ورزش میکنم اما شما نکنین من بچمم ریز بود شانس اوردم تو دستشویی زایمان نکردم😂😂
بعد تا پنج و نیم تحمل کردم اما دردام داشت شدیدار میشد
پنج و نیم همسرم و بیدار کردم شوکههه شده بود گفت چیکار کنم بچه داره میاد از اینور میدویید اونور گفت برم طبقه پایین بیدارشون کنم گفتم نه حالا زوده بمون(مادرجونم گفته بود درداتو تو خونه بکش منم حرفش تو گوشم مونده بود تا لحظه اخر تو خونه بودم عسل نازنازو دختر شجاع قصه ظده بود اونشب😌😂
ادامه تاپیک بعد