تجربه بارداری و زایمان من پارت ده:
ساعتای چهار یا پنج صبح بود یه چند باری فاطمه رو واسه شیر اورده بودن هر بار که فاطمه میومد منم دردام یادم میرفت میرفت باز دردام شروع میشد😂پرستار مهربون بخش وقتی متوجه مشکل چشمام شد فاطمه رو کامل گرفت جلوی چشمام که خوب بتونم ببینمش وای خوشگل ترین موجودی بود که به عمرم دیده بودم کپی باباش بود با چونه و دماغ بابای من😍😂صورتش از هر چیز گردی که تا حالا دیدم گرد تر بود😍تا عمر دارم لطف اون پرستار رو فراموش نمیکنم بعد اون تا وقتی اون شیفت بود هر بار که فاطمه رو واسه شیر میاورد صورتشو بهم نشون میداد خدا خیرش بده😍مامانم واسم عصاره گوشت و خرما فرستاده بود ساعت پنج بود که بهم اجازه دادن چیزی بخورم داشتم از گرسنگی میمردم اول نسکافه خوردم که سر درد بعد سزارین نگیرم و الحمدالله نگرفتم و بعد ابگوشت رو خوردم یعنی خوشمزه ترین ابگوشتی بود که خوردم تاحالا با اینکه هیچ ادویه ای نداشت😅

۱ پاسخ

عزیزم🥺💖💖💖 اگه دوس داری بگو چشمات چه مشکلی دارن اگه نه نگو❤️💋

سوال های مرتبط

مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت نه:
راستی سوند منو بعد بی حسی زدن و من اصلا اصلا هیچی متوجه نشدم خیلی خوب بود بعد از اینکه بخیه زدن دکترم اومد ماساژ رحمی داد من خیلی قبلا بهش گفته بودم از ماساژ رحمی میترسم واسه همین دکتر حسابی ماساژ رحمی رو انجام داد که بعدا لازم نشه انجام بدم باز
منو بردن ریکاوری اونجا اولش خیلی خوب بودم ولی به شدت تشنه بودم یکی دوباری پرستار یه قلوپ کوچولو اب بهم داد و دفعه اخری زد تو گلوم داشتم خفه میشدم نمیتونستم نفس بکشم بعد چند دقیقه ای فاطمه کوچولوی مامانو اوردن و شروع کردن به شیر دادن بهش وای خیلی عجیب بود از وجود خودم داشت غذا میخورد🥹فاطمه رو که بردن لرزای منم شروع شد وای تموم بدنم میلرزید خیلی بد بود جونم به لب رسید من نمیدونستم بعد زایمان اینجور لرزی به جون ادم می افته شاید یکساعتی همینجوری لرزیدم و دو بار دیگه واسه ماساژ رحمی اومدن دفعه اخر خیلی دردم گرفت و تا یک هفته بعدش هر کی میومد سمتم میترسیدم ماساژ رحمی بده واقعا برام کابوس بود بهتر که شدم منو بردن بخش تو راه بخش که تو اسانسور بودم خواهرمو دیدم که داشت میرفت بخش دخترمو ببینه کلی حس خوبی بود دیدنش یادمه همون لحظه یه عکس ازم گرفت الان که نگاه میکنم عین زردچوبه شده بود رنگم و لبام سفید سفید شده بود😅تو بخش اومدن همانا شروع دردام همانا یه سه چهار ساعتی درد داشتم و حالم خوب نبود هرچی هم مسکن میزدن تاثیری نداشت🥲
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت سیزده:
بعد سه روز که اومدم خونه چون فاطمه از هر طرفی که فکر کنید اول بود همه فامیل اومدن دیدنی😅چشمتون روز بد نبینه بچم شده بود زردچوبه از طرفی مامانم درگیر مهمونا بود و نمیتونست تو شیر دادن بهم کمک کنه از طرفی من یه دنیا درد داشتم از طرف دیگه کل فامیل منتظر این نتیجه کوچولو بودن و هیچ کس نمیگفت بابا این زن تازه زاییده نیاز به ارامش داره اقا تازه فرداش بابام همه رو دعوت کرد خونه (من تا چهل روز خونه مامانم اینا بودم) و یه ناهار مفصل به کل فامیل داد از بس ذوق این نوه رو داشت وای دیگه عصر اون روز من حسابی اشک ریختم از یه طرف حالم افتضاح بد بود از طرفی فاطمه شیر نمیخورد و زردیش اومده بود رو دوازده خیلی بهم بد گذشت کاش یکم مراعات میکردن خلاصه فاطمه تا دوماه زردی داشت و اخرشم با شیر خشک خوب شد و همین باعث شد سینه رو پس بزنه و بشه بزرگترین حسرت من
در رابطه با بیمارستان مجیبیان.بخوام بگم من خیلی تجربه عالی داشتم و تنها عیبی که داشت این بود که آدم نمیتونست همراهی داشته باشه البته اونقدر رسیدگی بالایی دارن که آدم فقط نیاز به همدلی همراه داره نه خدمات و واقعا پیشنهادم واسه خانمای یزدی این بیمارستانه خلاصه کلام بخوام بگم زایمان برای من خیلی قشنگ بود با همه سختیاش نمیدونم برای بچهای بعدی هم همین حس ها رو تچربه میکنم یا تکراری میشه😅
مامانای چند فرزندی نظرتون چیه؟
مامان خِش و پِش🫀🖇️ مامان خِش و پِش🫀🖇️ ۱۲ ماهگی
#پارت شیشم
همه چیز داشت خوب پیش میرفت و منم داشتم از تز بارداریم لذت میبردم
خوش و خرم و خوشحال بودم غافل از اینکه عمر شادیم خیلی کوتاهه
گذشت و رسیدم به آنومالی رفتم سونو همه چیز خوب بود و کوچکترین مشکلی نداشتم
اومدم خونه و دیگه بیخیال منتظر به دنیا اومدن کیان و کیانای مامان بودم😭
۲۰ هفته رو تموم کرده بودم وارد ۲۱ هفته شدم یه روز یه کم کمر درد داشتم فک میکردم بخاطر سنگین شدن بچه هاست
تا شب دردم بیشتر شده بود و دل درد هم‌ به کمر دردم اضافه شده بود
ولی همچنان فک میکردم بخاطر سنگینی بچه هاست
از ساعت ۹ و ۱۰ شب دردام بیشتر شدن من که قبلا درد زایمان نکشیده بودم که بدونم دردش چجوریه😔
یهو ساعت ۱ شب رفتم سرویس دیدم لهه بینی دارم ترسیدم شوهرمو بیدار کردم رفتیم‌ بیمارستان
چون شب بود سونو نداشتن اون خانم دکتری که اونجا بود برام یه بسته ایزوپرین نوشت بعد گفتش که صبح برو سونو انجام بده ببینم چرا درد داری
برگشتم خونه دردام خیلی زیاد شده بودن به هر جون کندنی بود اون شب صبح شد و ای کاش که صبح نمی‌شد 😭
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۱۳ ماهگی
#پارت_سوم
خب منم بردن تو یکی از اتاق ها و نوار قلب رو وصل کردن بهم و زیرانداز یکبار مصرف رو انداختن زیرم و دوباره اومدن معاینه کردن و من چون مدفوع نکرده بودم بهم گفتن تا دستشویی نکنی بچه نمیاد دنیا . بعد چند دقیقه یه لوله باریک آوردن و کیسه آبمو پاره کردن و از اون موقع دردام شروع شد ولی فعلا قابل تحمل بود و بهم گفتن هروقت کاری داشتی این زنگ بزن و منم بعد چند دقیقه دستشویی داشتم و بهشون گفتم و اومدن گفتن که برو اشکال نداره . منم رفتم دستشویی و دردام یکمی آروم شد و اومدم رو تخت دراز کشیدم
ماما شیفت شب اومد خودشو معرفی کرد و گفت هرچی خاستی به خودم بگو و تا آخر اون معاینه م کرد . و معاینه م کرد شده بود ۴ سانت تو ۲ ساعت پیشرفت خوبی داشتم و رفت دوباره و بعد نیم ساعت دکتر دارایی نیا اومد معاینه م کرد ۵ سانت بود و بهم گفت اگه ماما همراه نگیری تا دو روز دیگ بچت نمیاد دنیا😂🥲
زنگ زدن به همسرم باهاش حرف زدن و خودمم باهاش حرف زدم که واقعا سخته و اصلا نمیتونم از جام بلند شم از شدت درد چون دردام بیشتر شده بود .
ساعت ۱۰ شب بود فسقلی فعلا نیومده بود دنیا که یه خانوم اومد و خودشو معرفی کرد و گفت من ماما همراهتم خیلی خانوم خوبی بود اسمش خانوم کرمی بود خیلی بهم کمک کرد و روحیه بهم میداد و کلی میخندوندم
بهم آبمیوه و آب میداد ولی بعد چند دقیقه همشو بالا میاوردم🥲🙂
باهام ورزش کرد و حالت سجده وایسادم و اون خیلی بهم کمک کرد البته من کلاسای بارداری رو میرفتم و اون بیشتر از همه بهم کمک کرد