تجربه بارداری و زایمان من پارت یازده:
طرفای هشت صبح بود پرستار اومد و ازم خواست بلند بشم وای من حسابی از این لحظه میترسیدم اخه شنیده بودم اولین راه رفتن بعد زایمان خیلی درد داره و طاقت فرساست واقعیتشو بخوام بگم خیلی هم سخت نبود اولش یکم اذیت شدم ولی بعدش اوکی بود و حس خوبی داشتم و با پرستار رفتم سرویس بهداشتی و قشنگ همه جامو اب گرفتم و حسابی تمیز شدم و لباس تمیز پوشیدم ساعتای ده صبح بود فاطمه رو اوردن واسه شیر پوف بچم حسابی خوابیده بود و کوچولو شده بود😅دکترش اومد چکش کرد و متاسفانه فهمیدن زردی داره و فاطمه هم بخاطر اون قضیه آسیت شکمی هم بخاطر زردی رفت ان آی سی یو...

۰ پاسخ

مقالات مرتبط

پرستار کودک چه وظایفی دارد؟
پرستار کودک چه وظایفی دارد؟ و مهم ترین ویژگی های پرستار کو...
علت زردی نوزاد
همه چیز در مورد علت زردی نوزاد ، دلیل تشدید زردی و راههای...
انتخاب پرستار کودک
انتخاب بهترین پرستار کودک با رعایت ۴ نکته مهم و کاربردی
آب انار برای زردی نوزاد
آب انار برای زردی نوزاد، عوارض دادن آب انار به نوزاد

سوال های مرتبط

مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت دوازده:
خیلی حس بدی بود نینی همه پیششون بود و نینی من ان ای سی یو بود با درد بخیه و هزار حال بد هی میرفتم بخش مراقبت ویژه و به جگر گوشم شیر میدادم
من تمام عمرم نگران چشمای بچهام بودم و وقتی فاطمه با اون چشمای درشت و قشنگش بهم زل میزد و همه چیو دنبال میکرد تموم دردی که بخاطر چشمام تو این سالها کشیده بودم مرهم پیدا میکرد انگار خدا به من دوتا چشم سالم داده دکترش چشمی که برای نامه سزارین رفته بودم پیشش گفته بود احتمال ۹۰ درصد بچت هم چشماش مشکل دار بشه و این لطف بیکران الهی بود دوتا چشم سالم و زیبا...
دوست داشتم بلند بلند گریه کنم و هزاران بار خدا رو شکر کنم بابت سالم بودنش😭وای اینم بگم فاطمه خیلی خیلی مو داشت کلش پر از موهای نرم و مشکی بود و همه پشماشون از این حجم از مو ریخته بود😂😂😂من یه شب بیشتر بستری شدم بخاطر خون زیادی که از دست داده بودم و فاطمه تا روز اخر ان آی سیو بود...
مشاهده ۱ پاسخ
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت پنجم:
از کل بخش درمورد اسیت شکمی دختر کوچولوم پرسیدم هیچ کدوم از پرستارا هیچی نمیدونستن من هر لحظه تو وجودم اشک میریختم😭بالاخره ساعت چهار شد و اومدن منو ببرن من فکر میکردم الان میان لباس عمل تنم میکنن ولی با همون لباس بخش منو بردن اتاق زایمان😂کل بدنم یخ کرده بود خیلی فضا فضای عجیبی بود البته چون چند باری واسه چشمام اتاق عمل رفته بود خیلی غیر عادی نبود برام وای دکترم حسابی باهام صحبت میکرد و باهام صمیمی بود (تو پرانتز بگم من خیلی خیلی از خانم رمضانخانی راضی بودم و واقعا دوسشون دارم) اقا ما رفتیم رو تخت زایمان حسابی واسه اون سوزنی که تو کمر میزنن استرس داشتم ولی در گوشی بهتون بگم زیاد ترسناک نیست قابل تحمله😅
مشاهده ۲ پاسخ
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت نه:
راستی سوند منو بعد بی حسی زدن و من اصلا اصلا هیچی متوجه نشدم خیلی خوب بود بعد از اینکه بخیه زدن دکترم اومد ماساژ رحمی داد من خیلی قبلا بهش گفته بودم از ماساژ رحمی میترسم واسه همین دکتر حسابی ماساژ رحمی رو انجام داد که بعدا لازم نشه انجام بدم باز
منو بردن ریکاوری اونجا اولش خیلی خوب بودم ولی به شدت تشنه بودم یکی دوباری پرستار یه قلوپ کوچولو اب بهم داد و دفعه اخری زد تو گلوم داشتم خفه میشدم نمیتونستم نفس بکشم بعد چند دقیقه ای فاطمه کوچولوی مامانو اوردن و شروع کردن به شیر دادن بهش وای خیلی عجیب بود از وجود خودم داشت غذا میخورد🥹فاطمه رو که بردن لرزای منم شروع شد وای تموم بدنم میلرزید خیلی بد بود جونم به لب رسید من نمیدونستم بعد زایمان اینجور لرزی به جون ادم می افته شاید یکساعتی همینجوری لرزیدم و دو بار دیگه واسه ماساژ رحمی اومدن دفعه اخر خیلی دردم گرفت و تا یک هفته بعدش هر کی میومد سمتم میترسیدم ماساژ رحمی بده واقعا برام کابوس بود بهتر که شدم منو بردن بخش تو راه بخش که تو اسانسور بودم خواهرمو دیدم که داشت میرفت بخش دخترمو ببینه کلی حس خوبی بود دیدنش یادمه همون لحظه یه عکس ازم گرفت الان که نگاه میکنم عین زردچوبه شده بود رنگم و لبام سفید سفید شده بود😅تو بخش اومدن همانا شروع دردام همانا یه سه چهار ساعتی درد داشتم و حالم خوب نبود هرچی هم مسکن میزدن تاثیری نداشت🥲
مشاهده ۰ پاسخ
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت سیزده:
بعد سه روز که اومدم خونه چون فاطمه از هر طرفی که فکر کنید اول بود همه فامیل اومدن دیدنی😅چشمتون روز بد نبینه بچم شده بود زردچوبه از طرفی مامانم درگیر مهمونا بود و نمیتونست تو شیر دادن بهم کمک کنه از طرفی من یه دنیا درد داشتم از طرف دیگه کل فامیل منتظر این نتیجه کوچولو بودن و هیچ کس نمیگفت بابا این زن تازه زاییده نیاز به ارامش داره اقا تازه فرداش بابام همه رو دعوت کرد خونه (من تا چهل روز خونه مامانم اینا بودم) و یه ناهار مفصل به کل فامیل داد از بس ذوق این نوه رو داشت وای دیگه عصر اون روز من حسابی اشک ریختم از یه طرف حالم افتضاح بد بود از طرفی فاطمه شیر نمیخورد و زردیش اومده بود رو دوازده خیلی بهم بد گذشت کاش یکم مراعات میکردن خلاصه فاطمه تا دوماه زردی داشت و اخرشم با شیر خشک خوب شد و همین باعث شد سینه رو پس بزنه و بشه بزرگترین حسرت من
در رابطه با بیمارستان مجیبیان.بخوام بگم من خیلی تجربه عالی داشتم و تنها عیبی که داشت این بود که آدم نمیتونست همراهی داشته باشه البته اونقدر رسیدگی بالایی دارن که آدم فقط نیاز به همدلی همراه داره نه خدمات و واقعا پیشنهادم واسه خانمای یزدی این بیمارستانه خلاصه کلام بخوام بگم زایمان برای من خیلی قشنگ بود با همه سختیاش نمیدونم برای بچهای بعدی هم همین حس ها رو تچربه میکنم یا تکراری میشه😅
مامانای چند فرزندی نظرتون چیه؟
مشاهده ۲ پاسخ
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت ده:
ساعتای چهار یا پنج صبح بود یه چند باری فاطمه رو واسه شیر اورده بودن هر بار که فاطمه میومد منم دردام یادم میرفت میرفت باز دردام شروع میشد😂پرستار مهربون بخش وقتی متوجه مشکل چشمام شد فاطمه رو کامل گرفت جلوی چشمام که خوب بتونم ببینمش وای خوشگل ترین موجودی بود که به عمرم دیده بودم کپی باباش بود با چونه و دماغ بابای من😍😂صورتش از هر چیز گردی که تا حالا دیدم گرد تر بود😍تا عمر دارم لطف اون پرستار رو فراموش نمیکنم بعد اون تا وقتی اون شیفت بود هر بار که فاطمه رو واسه شیر میاورد صورتشو بهم نشون میداد خدا خیرش بده😍مامانم واسم عصاره گوشت و خرما فرستاده بود ساعت پنج بود که بهم اجازه دادن چیزی بخورم داشتم از گرسنگی میمردم اول نسکافه خوردم که سر درد بعد سزارین نگیرم و الحمدالله نگرفتم و بعد ابگوشت رو خوردم یعنی خوشمزه ترین ابگوشتی بود که خوردم تاحالا با اینکه هیچ ادویه ای نداشت😅
مشاهده ۱ پاسخ
مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت سه:
تو ماه شش بهم گفتن کلیه بچه مشکل داره و البته موقع تولد این مشکل رفع میشه کلی سر این استرس کشیدم بعد از اون تقریبا ۲۵اردیبهشت بود که من نصف شب با درد شدید پهلو بیدار شدم و راهی بیمارستان شدم اخرش نفهمیدم این درد از چی بوده ولی صبح اون روز نحس من توسط یه دکتر سونوگرافی یزد که اتفاقا خیلی مشهور هست و من هرگز حلالش نمیکنم سونو شدم و اون گفت اسیت قراوان تو حفره شکمی جنین هست و به احتمال زیاد جنین هیدروپس داره😭به احتمال زیاد تو شکم ایست قلبی کنه😭از اون روز تا روز زایمان زندگی برام جهنم شد تنها دکتر سونوگرافی که یکم دلمو گرم کرد هاشم حجت بود خدا خیرش بده اینا رو گفتم تا بدونید روز زایمان با چه استرسی من رفتم بیمارستان🥲
مشاهده ۲ پاسخ
مامان پسرم❤️ مامان پسرم❤️ ۷ ماهگی
توی اینستا پیج یه ماما دیدم هر پستی که از سزارین بود همه توی کامنت ها تبریک گفته بودن و تشویق کرده بودن ولی هر پستی که از زایمان طبیعی بود کامنتا همه چیزای وحشتناک نوشته بودن😂
چرا همه از زایمان طبیعی انقد بدشون میاد من خودم طبیعی زایمان کردم بچمم وزنش 3700 بود اون لحظه سخت بود ولی نه در این حد که بقیه میگن بخیه هام زود خوب شد خودمم بعدش خیلی راحت بود با روحیه خیلی خوب فقط اون لحظه درد کشیدم که سزارین هم بعدش درد داره
مشاهده ۸ پاسخ
مامان معجزه دوم مامان معجزه دوم ۱۲ ماهگی
الان پنج ماه گذشته ولی یهوی یادم اومد به شبی کا تا صبح جیغ زدم برای زایمانم انقدره سخت بود... بدترین چیزش اینه که میگن صدا نکن من اون لحظه خیلی خونریزی داشتم و حلم وحشتناک بد بود از شدت درد میتونم بگم یچیزی از زایمان اولم بدتر بود حتی...سره زایمان اولم یساعت درد خیلی وحشتناکی داشتم که بعدش زایمان کردم ولی سره پسرم از ساعت سه و نیم صبح دردم غیر قابل تحمل شد تا شش صبح که زایمان کردم و بدترش اینکه میومدن میگفتن صدا نکن و اروم باش مخصوصا اون نظافتچی که بهم گفت کثیف کاری کردی اخه خونریزی داشتم حتما باید خودم و پوشک میکردم.... اون نظافتچی خیلی بداخلاقی کرد اما اصلا نمیتونم اینایی که با کسی که داره درد می‌کشه و زایمان کنه بداخلاقن رو درک کنم هعییی یادم افتاد دلم گرفت
مشاهده ۱۰ پاسخ
مامان رستا مامان رستا ۱۳ ماهگی
از صبح بلند شدم حالت تهوع دارم 😐با اینکه پریود هم شدم این ماه پریودم عجیب بود مال من همیشه ده روزه هست فکر کن ده روز تموم شد بعد ترسم سفید داشتم تا دو سه روز دوباره خونریزی گرفتم و قطع شد بازم همینجوری سرم اومد😒
مشاهده ۲ پاسخ
فاطمه فاطمه قصد بارداری
این روزا رو هیچ وقت یادم نمیره ...

هیچ وقت برای زایمان آمادگی نداشتم اونروزا .. فقط شب به فکر ناهار فردا بودم تنعا دغدغم همین بود که فردا چی بپزم و بعدش شوهرم که رفت سرکار برم خونه مامانم ...آخه هنوز ۳۷هفتع بودم و دوروز قبلش رفته بودم پیش دکترم گفته بود یک سانتی هنوز چیزی نیست و جا داری تا به دنیا اومدنش ...
خوابیدم و صبح با خیس شدن از خواب پریدم و با همون موهای خراب و لباسای معمولی رفتم بیمارستان .. فهمیدم کیسه آبم پاره شده رفتم بیمارستان و دکترمو دیدم گف عزیزم طبیعی هستی من میرم نیم ساعت قبل از اینکه به دنیا بیاد میام پیشت تا ده سانت نشدی من نیستم .. با کلی استرس رفتم و پذیرش شدم .. رفتم مامانای ک طبیعی زایمان میکردن جیغ میکشیدن وحشتناکککک. خیلی ترسیده بودم و منم کم کم دردام شروع شده بود و تا سه سانت رفتم تا اینکه نوار قلب گرفتن و گفتن سزارین اورژانسی هستی رفتم اتاق عمل ترسیده بودم و ی حس عجیبی داشتم .. اشکام میریخت ... بچم به دنیا اومد و از بیمارستان ک مرخص شدم گفتع بودن باید پیش متخصص ببری بچع رو .. بردم تا اینکه فهمیدم زردی زیاد داره .. واسه زردی آیهان ده میلیون خرج کردیم .. تا چهل روزگی زیر دستگاه بود و من با شکم پاره و بخیه شده نگران بچم بودم ... شیرخودمو بهش میدادم بچم با وزن سه کیلو به دنیا اومد و بیست روزه شده بود بردیمش ۳۱۰۰بود و دکتر گفت باید فقط شیرخشک بدی .. من مونده بودم برای زردی زیادش غصه بخورم یا اینکه وزن کم کرده و توی بیست روز صد گرم بیشتر شده غصه بخورم ... خلاصه روزای سختی بود برام خیلی غصه خوردم .. همش گذشت همش ... اما خیلی غصه میخوردم...🥺
مشاهده ۱۸ پاسخ
مامان نیک و راد💕 مامان نیک و راد💕 ۱۰ ماهگی
چنوقته بچم خیلی بی قرارهههه
از اول بچه بی قراری بود بخاطر رفلاکس
ولی الان خیلی شدید
اصلا شیر نمیخوره
مدام خودشو عقب میکشه
حتی با راه بردن هم سینه نمیگیره
غذا هم فقط با انگشتم یکم ...
از صبح تا شب راه میبرمش ...
به خدااااا ای صبح تا شب ...
همه بدنم درد میکنه
خیلی خستممممم
احتمالا از رفلاکسشه ...
دارو نمیخوره بالا میارههه
کاش بمیرم
خستم دیگه😭😭
مشاهده ۶ پاسخ
مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۹ ماهگی
سلام مامانا وای خواستم از تجربه واکسن ۶ ماهگی بگم براتون چقد بد بود واااای چقد اذیت شدیم هم من هم پسرم هرچقدر ۲ماهگی ۴ماهگی اذیت نشد این یکی تلافی شد یعنی خوابش همه چیزش بهم ریخت این دیگه چی بود دیوونه شدم امیدوارم این بلایی که سر من اومد شما تجربه نکنید
مشاهده ۷ پاسخ
مامان نیلا مامان نیلا ۱۰ ماهگی
یه چیز خنده داری از زایمانم امشب یادم اومد ۲ روز من تو بیمارستان بستری بودم و درد داشتم بچه بیرون نمی اومد ساعت ۲ ظهر که دنیا اومد گذاشتنش رویه سینه ام حس خیلی خوبی بود وقتی نگاه دخترم کردم ازش ترسیدم واقعا خیلی کوچلو ولاغر بود پوستش کبود شده بود و همه جاش خون بو انقدر ترسیده بودم ازش میگفتم مامان چرا اینطوری کبوده بعد تمیزش کردن کبودی هاش رفت لباس تنش کرده بودن خیلی خشکل شده بود اولش انقدر گریه کردم چون ازش ترسیده بودم بعد از خوشحالی خوابمم نمی برد تو بیمارستان انقدر خوشکل شده بود
مشاهده ۵ پاسخ
مامان دوتا دختر ناز❤ مامان دوتا دختر ناز❤ ۱۰ ماهگی
دخترم خیلی اروم بود ی هفتس تب و بیقراری داره. خیلی خسته میشم . اصلن خاب درست حسابی هم نداره
ینی از دندونشه؟
مشاهده ۳ پاسخ
مامان Delana👧🏻 مامان Delana👧🏻 ۱۱ ماهگی
من واسه دخترم استخر بادی گرفتم و امروز گذاشتم بازی کرد
از اونجایی که عاشق آبه بعد از نیم ساعت به زور آوردمش بیرون
و کلا بعد از اون خواب بود یعنی حسابی تو آب خسته شده بود و خواب خوبی زد
پیشنهادم واسه مامانایی که بچه هاشون اذیت میکنن یا بد میخوابن اینه که براشون بخرین و بذارین بازی کنن
مشاهده ۸ پاسخ