بچه ها من این اوخر اینقدر افسرده و دلسرد بودم بخاطر شوهرم و بی توجهی هاش
بی فکرهاش
ن خونه رو ب اسم خودش میزنه (ب اسم داداش کوچیکشه در حالی ک خونه مال ماس) نه از برادر بزرگه شراکتشو جدا میکنه
مدام منو سر میدووند بهم خرجی نمیداد خودشم رفته بود روستا
دامداری میکرد این سه سال زندگیم جهنم شده بود
بعد این وسط کبدم مشکل پیدا کرد و من دکتر رفتما ولی واقعیتش زیاد اهمییت نمیدادم
ادمی نیستم ک نسبت ب مریضی خودم حساس باشم
خلاصه هی تکرار آزمایش هی سونو ام آر آی
فلان
بعد خلاصه گفت برو تهران کار من نیس
برو باید از کبدت نمونه برداری کنن
بعد چون پدر و مادرم ب شدت نگران شدن منم هر چقدر میگفتم بابا چیزی نیس فلان
قبول نمیکردن رفتیم نمونه برداری هم کردن
گفت دو هفته طول میکشه
بعدش جواب ک اومد دارو. و درمان رو شروع میکنیم
حالا دو سه هفته اس ک از زندگی افتادم رسما
یواش یواش اعصابم خراب میشه غصه میخورم گریهم میگیره
واقعا داره حالم از خودم بهم میخوره
داخل چشام زرد شده گاهی میسوزه
مدام حالت تهوع دارم
مدام ضعف دارم
گاهی شکم درد دارم
کی این دوران تموم میشه🙁😮‍💨

۵ پاسخ

شاید هپاتیت داری

انشالله سلامت باشی عزیزم فقط به فکر خودت و سلامتیت باش

عزیزم مهم خودت مراقب خودت باش خدای نکرده یه تار موت کم بشه این زندگی میخ ای چیکار اول خودت بد شوهرت و زندگیت

جواب آزمایشت چی شد؟

اوایل میخندیدم ک چتونه چرا بزرگش میکنین
من چیزیم نیس فلان

الان ولی واقعا دلسرد شدم
کی دوباره سالم و سرحال و بشاش میشم🥲

سوال های مرتبط

مامان توتک مامان توتک ۴ سالگی
بچها دیروز دخترم خونه عمش بود مانبودیم اندازه یکساعت.بعد دخترم دستشویی گرفته عمش دمپایی کوچیک نداشت پابرهنه برده دستشویی کنار سنگ.یبارم خونه مادرشوهرم اینکارو کرد ب شوهرم گفتم حق نداره بدون من بذاره اما دیروز حالم خوب نبود بردتش اونجا یکساعت گذاشته خودش رفته کارشو انجام بده اینکارو کرده خیلیییییییی اعصابم خورده دارم روانی میشم دیشب دخترم بهم گفت کلی زدم بچه ازبس گریه کرد داشت بالا می‌آورد نرسیدم.گفتم توخونه ما تو نمیذاری جایت ب زمین یا جایی بخوره اونجاعمت گفت تو بدون دمپایی چجوری رفتی..باشوهرم سرهمین کلی دعوام شددیشب.چی بگم ب خواهرشوهرم دلم میخادهرچی ازدهنم درمیاد بگم حرص میخورم کثافت اینکارو کرده آتیش دیشب تو خونه من بود جیگرم برادخترم کبابه ب ابوالفضل.
راهنماییم کنین تو این مریضی آلودگی و نجاست خاک توست ۴۰سالته این چ کاری بود کردی.‌.باراول دخترم گفت ب شوهرم گفتم من مردمم تنها نمیذاری بچه رو بعد بهشون بگو خودم اشتباه کردم نگفتم لعنت ب خودم ک الان دوباره تکرار شد حالم دارا بهم میخوره
مامان آوین مامان آوین ۵ سالگی
سلام‌ خوبین خوشین انشاالله
مامانا من‌ دخترم تو مهدشون ناهارمیخورن و مهدشونم مهد خیلی خوبیه بعد چن روز پیش ک از مهد اومد بهم گف ک مامان منو دوستم غذای مونده بقیه بچه هارو خوردیم من تعجب کردمو با دخترم حرف زدم ک درست نیستو اینا امروز با مدیر مجموعشون صحبت کردم و گفتم ک حواستون باشه ب بچه هاو بهداشتی نیس اینکارو من بچمو ب شما سپردم اعتماد دارم بهتون گفتن ک امکان نداره همچین اتفاقی افتاده باشه گفتن ما ب تعداد همه بچه ها غذا سرو میکنیم و بعد بچه هارو صدا میکنیم بیان سر میز و ممکنه چند نفر غیبت کنن غذاشون رو میز میمونه و حتمااز اون خورده و ما ب بهداشت و اینا وسواسی عمل میکنیم و ازاین حرفا ک واقعا تمیز هم هست مهدشون..بعد گفتم باشه و گفتمم ک کلا دوبار برا دخترم نریزن غذا و ی دفعه بخوره کلا چون یکم اضافه وزن داره..خلاصه الان باز از دخترم پرسیدم گف نه مونده غذای بچه ها بود ک یکم تو بشقابشون مونده بود و اینکه بقیه مربیاو بچه ها رفته بودن ی اتاق دیگه دخترمنو یکی دیگه از بچه ها با اشپز سر میز بودن ک دخترم میگه خاله ک خانوم اشپزه حواسش نبود ب ما ندید و دوستم گفت ک بیا این پلوهارو بخوریم منم خوردم کسی ندید مارو..دخترم طفلکی گفتم‌اون غذاها دهنی بود شوک شد اصلا چون از رو ندونستنو حرف دوستش اینا این کارو کرد بقیه باید حواسشون میبود..حالا بنظرتون من مدیرش پیام بدم‌بگم ک واقعا همچین اتفاقی افتاد و انقد با اطمینان نگه و حواسشون بیشترجمع باشه